پیام اوباما و پاسخ رهبر جمهوری اسلامی به آن، برای آنان که حوادث سی ساله گذشته ایران، و ماجرای ایران و آمریکا را دنبال کرده اند هر چند اولی لحنی مهربان تر داشت و پاسخ هم بدان تندی و تیزی همیشگی نبود اما به گمانم می تواند نتیجه اش هیچ باشد. در شرایط حاضر حتی اگر هم به راستی کسانی در ایران خواهان حل ماجرای ایران و آمریکا باشند، بر سر آغاز فوری مذاکرات و حل شدن یخ ها شرط بندی نمی کنند. اما نکته ای در این کشش و کوشش وجود دارد که به گمانم به مردم ایران و آینده شان مربوط می شود.
هفده هجده سالی قبل، به زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی در ایران و بوش پدر در آمریکا، از زبان این روسای دو دولت سخنانی به گوش عالمیان رسید که رسانه های جهانی آن را پیدا شدن نوری در آسمان تیره روابط دو کشور تفسیر کردند. در آن زمان پاسخ من به پرسش یک روزنامه آمریکائی این بود که دو کشور سال هاست که نفرت از آن دیگری را در گوش مردمشان خوانده اند، ایرانی ها دلایلی دارند که در هر فرصت مرگ بر آمریکا بگویند و شیطان بزرگش بخوانند، آمریکائی ها هم مستنداتی دارند که دست ایران را در هر حرکت شیطانی در جهان نشان کنند با دلیل و بی دلیل، چگونه انتظار دارید که با یک لبخند رییس دولت ایران به یک خبرنگار آمریکائی و یا اظهار نظر نرم یکی از سخنگویان دولت آمریکا، یخ ها آب شود. اگر دولت ها هم دست بردارند که نمی توانند، مردمی که شیطان نمائی را باور کرده اند، رضایت نخواهند داد. و همین عامل دولتمردان را باعث خواهد شد که شرایط سخت بگذارند و بگذرند.
دنیا چه بود
در آن زمان که این سخنان می رفت، خوب است ببینیم دنیا چه بود و چه نبود.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، دیوار برلین زودتر از خواست رهبران شرق و غرب فروریخته و کشورهای کمونیستی شرق اروپا یکی یکی ساقط می شدند، بخش غربی سرزمین سرزمین شکست خورده هیتلر، به مدد الگوبرداری از اقتصاد آمریکا بر پا ایستاده بود، و به محض آن که معلوم شد سربازان بی انگیزه شرقی خود در صدد پریدن از دیوارند، مردم شرق آلمان روزگار وصل خویش یافتند و نه فقط از دیوار پریدند بلکه دیوار را فروریختند، نه گورباچف آماده بود ونه کوهل [اولی به ازادی خواهی آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی شد و دومی بی آن که کاری کرده باشد اولین رهبر همه آلمان بعد از هیتلر] شکست خورده دوم جنگ جهانی که تا وقتی بمب اتمی بر سرش نیفتاد شکست را نپذیرفت با الگوی سرمایه داری به معجزه پیشرفت اقتصادی دست یافته و حتی آن الگو را به همسایه بزرگش چین هم داده بود چنان که هشیائو پینگ داشت با مغازله با ببرکاغذی چین را از زیر سایه کتاب سرخ مائو نجات می داد. این دو پیروزی خود برای الگوی آمریکائی کافی بود. در حالی که الگوی مارکسیسم به روایت لنین هم شکستش آشکار شده بود. پس چه عجب اگر نوشته می شد که آمریکا در یک مسابقه بدون خونریزی و جنگ دستش به عنوان برنده نبردی هفتاد ساله بالا رفت. آمریکائی ها با فروتنی لقب تنها ابرقدرت موجود را پذیرفتند و از دهان رییشان پرید و از قانون جهان نو سخن می گفت. لازم نبود واضح تر از این بگوید که مقصودش جهان یک ابرقدرتی است.
هیچ نشانه ای وجود نداشت که کسی به علمدار سرمایه داری هشدار دهد که این شادمانی فانی است و ماندگار نیست، مگر دو سه تن از فیلسوفانی که صدایشان هم در آن هیاهو گم بود. در مقابل دلایلی وجود داشت که باعث شد مقاله ساده اما به موقع ساموئل هانتیگتون [رویاروئی تمدن ها] گل کند و جهانگیر شود. در حقیقت ساموئل هانتینگون ها دنبال تضادهای از نوع جدید می گشتند تا مبادا با فروپاشی شوروری تاریخ پایان پذیرد. به درست گمان می رفت جهان بی گفتگو نمی ماند، و در الگوی هانتینگون رگه هائی از واقع گرائی بود. اما وی فقط یک الگو داده بود، مقاله اش چنان که برخی فرض کرده بودند دستورالعمل سیاست خارجی آمریکا نبود، پیش گوئی هم نبود چنان که خودش هم نوشت.
طبیعی است جوابی که آن سال به پرسش “آیا بزودی روابط دو کشور بهبود می یابد” حالا دیگر موردی ندارد، پاسخی تازه باید یافت.
اول قدم برای هر مسابقه وزن کشی است. آیا جمهوری اسلامی در این دوره که پیام اوباما رسیده قوی ترست از زمانی که پیام غیرمستقیم جورج بوش پدر می رسید یا ضعیف تر. و همین سئوال در مورد آمریکا هم شدنی است. پاسخش هم همان است که در نشریات دست راستی تندرو به بدترین نوشته می شود که چون با شعار همراه می شود فرهیختگان را به مقابله و انکار می خواند.
همین که آمریکا از آن جشن دور شده و آن رویای نخستین تعبیر نشده مانده خود بزرگ ترین تغییرست. همان جامعه که ترسیمش کردم اینک بدان جا رسیده که درگیر اندیشه برای مهار بحران اقتصادیش که به جهان تسری کرده، با انتخاب اوباما دل به اندیشه ای داده که می گوید بریدن از گذشته و در اندیشه دنیای بهتر.
سرمقاله نویس کیهان که می نویسد بزرگ ترین عامل شکست آمریکا و تغییر وضعیتش جمهوری اسلامی است و انقلابی که ایرانی ها کردند و آمریکا نشناختش، شوخی می کند چرا که اگر چنین بود با اطمینان می توان گفت که سرمایه داری چنان خشن و جسور هست که حتی با استفاده از بمب اتمی مانع را بردارد. در عالم واقع این حکومت شیعی عقل اندیش نبود که آمریکا را از اریکه به زیر انداخت، عامل اصلی شفافیت و انفجار اطلاعات بود و عامل بیرونی بیش از این که ایران باشد بن لادن بود که از آستین سرمایه داری بیرون آمد و درزهایش را می شناخت و کاری کرد که واشنگتن در مقابله با آن عنان از کف داد و به این روز افتاد.
اسلامگرایان مرگ اندیش بن لادنی با عمل به همان که مدیر روزنامه کیهان شعارش را می دهد و گروه های طالب نام با تهیه دفتر استشهادیون نمایشش را می دهند، غرب را به چالشی بزرگ کشاند. روشن بگویم هواپیماهائی که به فرمان بن لادن در یازده سپتامبر به برج های تجارت جهانی نیویورک خوردند عامل اصلی تغییر نبودند بلکه واکنش نومحافظه کاران آمریکائی در مقابل آن حادثه کارشان را به این روز انداخت.
اما شیعه ایرانی با همه امکانات حکومتی که در اختیار گرفت، نحوه عملش این نبود. جمهوری اسلامی نه بن لادن بود نه ملاعمر و نه صدام. شاید داستان فتوای قتل سلمان رشدی یک نمونه و الگو باشد. فتوائی که داده شد و صدائی چنان کرد که بیست سال پس از مرگ مفتی، هنوز سلمان رشدی از پناهگاه به در نمی آید. هر سال هم به مناسبتش عده ای تظاهرات می کنند علیه و عده ای له، و بحث آن مطرح می شود و موضوع داغ می ماند، در این بیست سال نزدیک صد و بیست تن بر سر آیه های شیطانی کشته شده اند. هیچ می دانید که هیچ کدام آن ها ایرانی نیستند. نه آن ها که کشتند و نه آن ها که کشته شدند. در بازی با غرب و آمریکا هم جز این نیست.
در سیاست خارجی اینک جمهوری اسلامی صاحب سرمایه ای است. مقصود همان فهرستی است که آمریکائی ها اگر موفق به برگزاری مذاکرات شوند، لابد روی میز خواهند گذاشت و درباره اش به گفتگو خواهند نشست. این سرمایه عبارت است از: حماس، حزب الله، وضعیت عراق و آرامش افغانستان. شاید در آینده ای که کسی از آن خبر ندارد نزدیکی ایران و کشورهای معترض آمریکای لاتین هم شد یکی دیگر از این ستون ها.
در مقابل این ستون آمریکائی ها چه دارند به ایران هدیه کنند، مدیر روزنامه کیهان می نویسد هیچ. چون تحریم ها باعث شده که ایرانی ها به شوق آیند و خود بسازند و از اقتصاد بحران زده غرب دور بمانند. به نظر تبلیغات گران راست حتی غنی سازی اورانیوم را هم دانشمندان ایرانی انجام داده اند پس دیگر آمریکا چیزی ندارد که در مقابل بدهد، دستش خالی است. آن ها تبصره می زند و می نویسند حمله نظامی به ایران هم عملی نیست، نه برای اسرائیل و نه آمریکا.
اما تبلیغات شعاری جناح راست برای روحیه دادن به مردم است و چنان نیست که در کیسه منافع ملی نقد شود. آمریکا و غرب دستشان چندان خالی نیست که در داخل تبلیغ می شود.
چون نیک به ایران بنگریم، دشمنی با غرب برخلاف آن چه تبلیغ می شود به معنای آچمز کردن غرب نبوده است. بلکه بدان معناست که ایرانیان در راه این مبارزه دو پارچه شده اند و دولت با کمک یک بخش بر بخش دیگر حکم می راند و نگفته پیداست که این تصویر حکومت هائی است که نمی توانند مدت زیادی بر سر پا بمانند، انهدامشان خود به خودی و بی نیازی به دخالت دیگران است.
تکرار وضعیت آمریکاست. تعجب نکنید. آمریکا در همان زمان که تمام نشانه ها بر ابرقدرتی و بلامنازعی اش وجود داشت، به سراشیبی افتاد و با سرعت فهرست شکست هایش فزون شد. در ابعاد کوچکتر جمهوری اسلامی نیز می تواند در زمانی که خود را به تمام معنا پیروز داستان مجادله اش با آمریکا می داند و رییس جمهور دنیا نشناسش حتی دم از خلوت کردن حیاط خلوت آمریکا می دهد، در خطر آن هست که روح خود را برای این پیروزی بفروشد. تا همین جا در مبارزه ای که فرض را بر پیروزی تام و تمام ایران می گذاریم، جمهوری اسلامی بخشی از تفاوت های خود را با حکومت های بی آینده از دست داده است. گماردن بخشی از مردم بر سر بخشی دیگر، یا حکومت کردن فقط با بخشی از مردم یکی از این آسیب هاست. از همین روست که جمهوری اسلامی به نظر می رسد اگر به ترک مخاصمه تن دهد، عملی از سر خردمندی رخ داده، و برخاستن به موقع از سر میزست.
آخرین زیان
یکی از آخرین زیان های جمهوری اسلامی در مجادله با غرب، همین است که آمریکا سرانجام توانست تعارف را کنار بگذارد و با رهبر جمهوری اسلامی وارد گفتگوی آشکار شود. این برای حکومتی که دم از مردمی بودن می زند افتخاری نیست که سی سال بعد از استقرارش، دیگران فهمیده باشند که باید با مقام مادام العمرش ماجرا را حل کنند و بخش انتخابی قدرتی ندارد.
برای آیت الله خمینی از همان روز که با اعلامیه سران ارتش شاهنشاهی، رژیم سلطنتی سقوط کرد اشغال جای شاه نه فقط ممکن بود بلکه با فرهنگ عمومی استبداد زده جامعه بیشتر می خواند، بگذریم از فرهیختگان، همه مردم که زنده یاد مصطفی رحیمی نبودند. اما بنیان گذار جمهوری حکومت شیعی را یک الگو می خواست و میزانش رای مردم بود، و می خواست این حکومت را ابدی کند و می دانست نباید دچار وسوسه کسانی شوند که همواره آماده اند قدرت را بلامنازع و مطلقه کنند و با این لطف هر حکومتی را می توانند در مقابل مردم قرار دهند. آیا اینک سی سال بعد از پیوستن کشور به عداد جمهوری های جهان، این که بالاخره کاخ سفید فهمید قدرت دست کیست، برای برای همین افراد جای شادمانی دارد. وگرنه باید پرسید آیا بوسه مسمومی نیست بر پیشانی رقیب.
گیرم با این تدبیر اوباما، ماجرای ایران و آمریکا به روند صلح افتاد. خبری خوش است و باید شادمانش بود که گفته اند زیان را از هر کجا پایان دهیم سودست. اما پس از آن، همزمان با ایمن شدن سیاست خارجی از بی تدبیری های رییس جمهور حالیه، آیا رای و انتخابات بی معنا نمی شود. آیا گامی به سوی حکومت آسان بر نداشته ایم که بیست سال یکی نوشته بود بی آینده است .