نگاهی به تاثیرگذاری اعدام شهلا جاهد و تاثیر آن بر فرهنگِ ببخشش جمعی
ببخش، اما فراموش نکن…
چه سرنوشت تلخ و سیاهی.
وقتی آخرین سکانس زندگی انسان توی زندان و پشت میله های منفورش تعریف بشود.
تمامی فضاها داخلی ست. زندان، زندان، زندان…
وقتی به تمامی فجایع بشری از بعد روانشناختی نگاه کنی نباید و نمی توانی فرد را به صورت حداکثری مقصر بدانی. انسان معلول محیط و اجتماع است و هر چیزی خارج از این دایره تعریف شود وجود حقیقی ندارد.
روز بود. همه چی آرام و روشن بود که شهلای 13 ساله عاشق فوتبالیست اخلاق مدار شناخته شده ای می شد که قرار بود آخرین سکانس زندگیش را به کام مرگ بکشاند.
توی خانواده فوتبال دوست بزرگ شده ام. می فهمم که عکس فوتبالیست ها را روی در و دیوار کمد و اتاق و… زدن چه حالی می داد.
این که شهلا از بین تمامشان” ناصر محمد خانی” را انتخاب کند به طور یقین بلوغ زودرس او در13 سالگی را نشان می دهد. شاعر مسلک بودن شهلا، متفاوت بودنش را نشان می دهد. تنهایی اش را عریان می کند. هیچ زنی دوست ندارد فرد شماره دو زندگی مردی باشد مگر از روی نیاز یا عشق. دو نشانه بارز برای گزینش اینکه تو زنِ در سایه زندگی مردی باشی. چقدر این قسمتش شبیه فیلم های فارسی ست. دو زن در زندگی یک مرد.
روزی را که پرده از جنایت کشته شدن لاله برداشتند را به خوبی به یاد می آورم. در منزل اقوام بودیم. شوهر عمه عزیزی که سال هاست با پدر بر سر مسائل اعتقادی درگیرند و می دانست پدراز نزدیک ناصر محمدخانی را می شناخته ریشخندی سمت او روانه کرد و گفت:« بفرما، اینم آقای اخلاق »
و پدر هیچ نگفت. چیزی هم نمی توانست که بگوید. تنها سرش را پایین انداخت و من به عکس فرشاد پیوس که روی درب کمد پسر عمه ام جا خوش کرده بود نگاه کردم و ترسیدم. نگاهم را از آن برداشتم و به پدرم دوختم که شدت عصبانیت و بی جوابی در نگاهش موج می زد.
باور کنید از لحظه ای که خبر تایید اجرای حکم اعدام را شنیدم تا همین لحظه هنوز در شوکم. شب قبل از اعدام خیلی ها نخوابیدند. چشم بر سقف بالای رختخوابشان دوختند و نه سال زندگی زنی را به یاد آوردند. شبی که نگاه نگران خیلی ها به لب های بسته مادر لاله بود و حرف های غریب محمد خانی. موضع گیری های عجیبش.
خیلی ها از طریق رسانه هایی که به طور تقریبی به اینترنت منحصرمیشود، تا آخرین لحظه سعی می کردند با پیغامی، حسی، صحبتی جلوی این اتفاق را بگیرند تا آخرین سکانس های زندگی زنی که حتا اگر زن دیگری را کشته باشد باز هم نمی توان عاشقانه های او را انکار کرد، تراژدی نباشد.
اینکه اصلن شهلا قاتل بوده است یا نه و یا تا چه اندازه مشارکت در قتل داشته، در حوزه قضا تعبیر و تفسیر می شود و من هیچ تخصصی در آن ندارم و تنها این را می دانم که شروع این پرونده، ادامه یافتن و اتمامش در حوزه فرهنگ اخلاق منشی این مملکت تاثیر گذار بود و خواهد بود.
بسیارسعی دارم که منطقی به ماجرا نگاه کنم و درگیر تمایلات و قلیان عاطفی نشوم. کاش مادر لاله هم اینگونه بود.
اعدام در هر شکل و به هر نوعش برای هر فرد با هر میزانِ جرم حکمی غیر انسانی ست. اگر حکومت راه را برای وجود خشونت در جامعه نمی بندد ما که مردمانیم چرا ادامه اش می دهیم.
شاید اگر مجهولات این پرونده تا این اندازه نبود به خودم اجازه نمی دادم تا این حد اتفاقی را که افتاده است را محکوم کنم و اگر نمی افتاد چقدر همه چیز متفاوت بود.
در جامعه مایوس و غمگین امروز ایران بخشش گناه انجام شده یا نشده شهلا می توانست خانواده سحرخیزان را تبدیل به معلم اخلاق جامعه بکند. معلکی که در برابر خشونت ایستاد و آن را نفی کرد. شاید اگر این خانواده و خصوصن مادر لاله یعنی کسی که بیش از هرکسی اصرار بر اجرای حکم اعدام داشت می دانست چشم های نگران جامعه در انتظار کلمه “بخشش” اوست هرگز اجازه نمی داد اعدامش کنند.
ما ایرانی ها عادت کردیم در بسیاری از موارد حکومت وشیوه حکومت داری و مملکت گردانیش را علت اصلی به زیر صفر رسیدن اخلاقیات در جامعه بدانیم، اگرچه دور از واقعیت هم نیست اما موضع گیری انسانی ما در برابر این مجوز قانونی چیست؟
فردیت عملکرد ما ایرانی در عرصه اجتماعی وانداختن تمامی قصور بر گردن کلفت حکومت امری معقول نیست.
مادر لاله که هیچ کس نمی تواند خودش را جای او بگذارد برای حتا همدردی، چرا با بخشش شهلا این شبهه را از بین نبرد که نمی خواست پرده از راز “چه کسی به لاله تجاوز کرده” بر دارد. چرا با تایید حکم اعدام تاییدی بر اجازه برای تکثیر قصاوت و پراکندگی خشونت داد؟
بسیاری از خانواده هایی که عزیزانشان در انتظار حکم اعدام هستند به خاطر اجرای حکم قصاص شهلا ناامیدانه تر به بخشش جگرگوشه هایشان فکر می کنند و بسیاری از افرادی که برای بخشش و صرف نظر از قصاص نفس مردد بودند برای بخشش حکم قصاص عزیزانشان به خودشان این اجازه را می دهند که قطعی تر و مصمم تر به دامان انسانیتشان لکه ای نو و غیر قابل پاک شدن را اضافه کنند.
جامعه چطور به سمت اخلاق و حفظ ارزش های بخشندگی پیش برود وقتی پسر نوجوان ناصر محمد خانی چهارپایه را از زیر پای شهلا می کشد و شاهد جان دادن زنی ست که عاشق پدرش بود.
قصد ندارم جنایت انجام شده را تایید کنم و یا اینکه بگویم شهلا بیگناه بوده، به هیچ وجه؛ اما روحیات شهلا، اقرار او به عشق ناصر محمد خانی، شاعر مسلک بودنش نا آرامم می کند.. هم بندانش می گفتند که حتا در آخرین روزهای زندگیش به عشق فکر می کرد. اگر چیزی جز این بود ناصر محمد خانی که حالا انگشت های اتهام بیشتری به سمت او روانه شده است به خودش اجازه نمی داد چیزی غریب به دوهفته قبل از وقوع اعدام شهلا در زندان با او هم بستر شود. هم بستری که برای شهلا سویه عاشقانه داشته است و برای ناصر محمد خانی قطعن هرچه بوده است چیزی جز عشق بوده.
شهلا معلم اخلاق نبود، ولی مادر لاله عزیزی که با کریح ترین حالت تصور به قتل رسید می توانست با بخشش در حافظه جمعی جامعه بماند. مردم مادر طی دو سال اخیر به اندازه یک قرن مصیبت دیده اند و حقشان این نبود که مردمی از جنس خودشان اینگونه آزارشان دهد.
باور کنید اگر شهلا نمیمرد و قصاص نمی شد مردم این توانایی را بارها و بارها در برهه های تاریخی متفاوت نشان داده اند که می توانند ویرانه ها را دوباره از نو بسازند، خراب شده ها را با نیروی محبت و عشقش تبدیل به آبادی کنند. مادر سهراب را حتمن می شناسید. سهراب اعرابی.
شاید جزو محدودی کسانی باشه که بتواند با حال داغدار مادر لاله مقایسه شود. می دانید در اظهار نظرهای اخیرش چه گفته؟
اعلام کرده است که حاضر است قاتلان فرزندش را در صورتی ببخشد که زندانیان بی گناه سیاسی را از زندان آزاد کنند.
ما به محبت نیاز داریم. جناب محمد خانی چرا برای خودتان خشم خریدید. انسان نیازمند محبت است. شما فرمان کشتن شهلا را صادر نکردید، شما اشد مجازات را برای او طلب نکردید. او سالهاست که مرده. زنی که عاشق باشد و عکس العمل های معشوفه اش آن چیزی باشد که شما با موضع گیری هایتان داشتید زود می میرد. شما چهارپایه را توسط پسرتان از زیر پای اخلاق و مرامی کشیدید که نسل فرزندتان با تاثیر گذاری این حرکت، هرگز یاد نخواهد گرفت که ببخشد اما فراموش نکند.