اسلام مصادره

محمد ملکی
محمد ملکی

مقدمه

بهمن ماه دو سالِ قبل (بهمن 1384) بمناسبت سالگرد انقلاب و تغییر نظام، یادداشتی با عنوان “انقلاب ‏مصادره شده” نوشتم که مورد توجه قرار گرفت تا آنجا که روزنامة کیهان برخلاف روش معمولیِ خود ‏که همیشه با دگراندیشان در جنگ و ستیز است، در بیش از 20 شماره به نقد آن پرداخت، این کار ‏روزنامة کیهان جای تأمل دارد امید که به جای برچسب‌زنی، روش اسلامی شنیدنِ قول‌ها و پیروی از ‏بهترین آنها را در پیش گیریم.‏

حال در سی امین سالِ انقلاب و در شرایطی که “بنیادگرایی اسلامی” ذهن بسیاری از مردمِ جهان از ‏جمله ایرانیان را بخود مشغول داشته و همه جا سخن از بنیادگرایی و اثرات آن بر آیندة منطقه و جهان ‏است، می‌خواهم در حد توان به تحقیق و بررسی این مسئله بپردازم تا روشن گردد که نه تنها انقلاب از ‏سوی واپسگرایان مصادره شد که اسلام هم به این سرنوشت دچار شده است.‏

‎ ‎قرائت از اسلام پیش و پس از انقلاب‎ ‎

زمانیکه دکتر علی شریعتی در نوشته‌ها و سخنرانیهایش در حسینیه ارشاد برای مردم بویژه نسل جوان از ‏اسلام و مسلمانی سخن می‌گفت در دو جلسه به موضوع بدیعی با نام “مذهب علیه مذهب” پرداخت که در ‏همان موقع با استقبال شنوندگان و انتقاد بعضی از قشریها و روحانیون مواجه شد.‏

این دو سخنرانی که بعدها بصورت کتابی منتشر شد، دریچه نوینی از شناخت ادیان از جمله اسلام بر ‏روی شنوندگان و خوانندگان بویژه جوانان و دانشجویان گشود، دکتر می‌خواست این مسئله را اثبات کند ‏که “دین” در طولِ تاریخ و بین همه اقوام و قبیله‌ها وجود داشته و هیچگاه پیامبران با بی‌دینان نجنگیده‌اند ‏که مبارزه آنها با ادیانی که به وسیله متصدیان دین به انحراف کشیده شده یا مسیری در جهت صاحبان زر ‏و زور و تزویر می‌پیموده بوده است. بشنویم از زبان دکتر شریعتی.‏

در طولِ تاریخ همیشه مذهب با مذهب می‌جنگید و نه به معنایی که امروز می‌فهمیم مذهب با بی‌مذهبی… ‏تاریخ، جامعه یا دورة خالی از مذهب نمی‌شناسد، یعنی جامعة بی‌مذهب در تاریخ وجود نداشته است. کفر ‏خود یک مذهب بوده است. هرجا که پیغمبری با یک انقلاب مذهبی به نام دین ظاهر شده اولاً، علیرغم و ‏علیه مذهب موجود عصر خودش ظهور کرده و ثانیاً، اولین گروه یا نیرویی که علیه این مذهب قد علم ‏کرده و به پا ایستاده و مقاومت ایجاد کرده، مذهب بوده است.‏

آیا به گفتة قرآن “بلعم باعور” که در مقابل دین موسی ایستاد، یک فیلسوف مادی است؟ یک دهری است؟ ‏مترلینگ و شوپنهاور است؟ نه، بلعم یاعور بزرگترین روحانی این دوره است که مذهب مردم روی ‏کاکلش می‌چرخیده است و اوست که در برابر نهضت موسی قد علم می‌کند و چون نیروی مذهب و ‏احساس و ایمان مردم در دستش بوده می‌توانسته است که در برابر حق و در برابر ان دین دیگر ــ دین ‏توحید در طولِ تاریخ ــ بزرگترین مقاومت‌ها را بکند و مؤثرترین ضربه‌ها را بزند….‏

عیسی را نگاه کنید، همه فشارها، تهمت‌ها، بدگوییها، و زشت‌ترین و کثیف‌ترین اتهاماتی که به خود و ‏مادرش نسبت داده می‌شود، همه به دست فریسیان است و فریسیان مدافعان و متولیانِ دین زمانند…‏

پیغمبر اسلام را نگاه کنید، چند تن از کسانیکه در مقابل پیغمبر اسلام در احد، در طائف، در بدر، در ‏هُوازَن، در مکه، شمشیر کشیدند و آزارش کردند بی‌خدا بودند و اصولاً معتقد به احساس مذهبی نبودند؟ ‏چرا؟ که حرمتِ خانة ابراهیم را می‌خواهد از بین ببرد چرا؟ که به اصول و مقدسات و معتقدات ما ‏می‌خواهد پشت پا بزند، این سرزمین مقدس (مکه) را می‌خواهد نابود کند بنابراین شعار قریش، شعار تمامِ ‏اعرابی که علیه اسلام در طولِ زمانِ پیغمبر جنگیدند شعار “مذهب علیه مذهب” بوده است.‏

دکتر شریعتی پس از این مقدمات تعریفی از دینِ توحیدی، و دین شرک دارد که بسیار خواندنی و ‏آموزنده است.‏

از خصوصیات دینِ توحیدی حالت و هجوم انقلابی اوست و از خصوصیات دین شرک ــ به معنای اعمش ‏ــ خصوصیت توجیةکنندة اوست.‏

دین انقلابی به فرد یعنی به فردی که به آن معتقد است و در مکتب این دین تربیت می‌شود یک بینش انتقادی ‏نسبت به زندگی و نسبت به همة وجوه زندگی مادی و معنوی و اجتماعیش می‌دهد و یک رسالت و ‏مسئولیت برای دگرگون کردن و تغییر دادن و نابود کردن آنچه را که نمی‌پسندد و باطل می‌داند و جانشین ‏کردن آنچه را که حق می‌داند و حق می‌شناسد. خصوصیت این دین ــ دین توحیدی ــ این است که وضع ‏موجود را تأیید و توجیه مذهبی نمی‌کند و در برابرش بی‌اعتنا نمی‌باشد.‏

ظهور همه پیامبران را نگاه کنید کاملاً نشان می‌دهد که این ادیان ــ ادیان توحیدی ــ در حالت اولشان در ‏اول ظهورشان که نهایت صفا و زلالیشان است و هیچ تغییر نکرده است و تبدیل نشده است حالت یک ‏جهش را علیه “آنچه هست” و حالت یک طغیان علیه پلیدی و ستم را دارا می‌باشد طغیانی که با عبودیت ‏در برابر آفرینش ــ یعنی عامل آفرینش ــ و تسلیم در برابر قوانین هستی ــ که تجلی قوانین خداوندی است ‏ــ اعلام می‌شود.‏

امّا دین شرک همیشه کوشش‌اش این است که بوسیله معتقدان ماوراء الطبیعی، بوسیله اعتقاداتی به نام خدا ‏یا خدایان، بوسیلة اعتقاد به معاد یعنی با توجیه اعتقاد به معاد، با توجیه اعتقاد به مقدسات، با توجیه و ‏تحریف اعتقاد به نیروهای غیبی، با تحریف همة اصولِ اعتقادی و مذهبی، وضعی را که اکنون هست ‏توجیه کند، یعنی با نام دین مردم را بباوراند که وضعی که خود و جامعه‌تان دارید، وضعی است که شما ‏میباید داشته باشید که این ــ وضع شما و جامعه ــ تجلی ارادة خداوندی است و این سرنوشت و تقدیر ‏شماست. دینِ‌شرک رسالت مستحکم کردنِ وضع را به عهده می‌گیرد و برقرار و دائمیش می‌کند.‏

دکتر شریعتی بی‌پروا به دفاع از کسانیکه با دینِ حاکم یا بقولِ خودش دین شرک به مبارزه برمی‌خیزند ‏می‌پردازد و می‌گوید:‏

بنابراین، این حرف که در قرن نوزدهم گفته شد که “دین تریاک توده‌هاست تا توده‌ها به نام امید به بعد از ‏مرگ، محرومیت و بدبختیهایشان را در این دنیا تحمل کنند؛ تریاک توده‌ها است تا مردم اعتقاد به این ‏داشته باشند که آنچه پیش می‌آید در دستِ خداوند است و به ارادة خداوند است و هرگونه کوشش برای ‏تغییر وضع، برای بهبودی وضع خود و مردم، مخالفت با ارادة پروردگار می‌باشد.” این حرف راست ‏است، راست است، و اینکه علمای قرن هیجدهم و نوزدهم گفتند؛ “دین زائیدة جهل مردم از علل علمی ‏است” راست است، اینکه گفتند “دین زائیدة ترس موهومِ مردم است” و اینکه گفتند؛ “دین زائیدة تبعیض و ‏مالکیت و محرومیت دوره فئودالی است”، راست است امّا این کدام دین است؟ دینی است که تاریخ هم ‏همیشه در قلمروش بوده است ــ غیر از لحظاتی که مثل برقی درخشیده و بعد هم خاموش شده ــ و همین ‏دین شرک است.‏

چه این دینِ شرک بنام‌های دینِ توحید، دین موسی، دین عیسی باشد و چه بنامهای خلافت پیغمبر، خلافت ‏بنی عباس، خلافت اهل البیت؛ اینها، شرک دینانند در لباس و بنام دین توحید و بنام جهاد و قرآن؛ و قرآن ‏را هم او ــ پیرو دین شرک ــ سرِ نیزه می‌کند.‏

و دکتر شریعتی باز برای اینکه متولیان دینِ شرک را بهتر و بیشتر افشا کند به ویژگی‌های دین شرک ‏می‌پردازد و می‌گوید:‏

کسانیکه دین شرک را تبلیغ می‌کنند می‌ترسند از اینکه مردم بیدار شوند، باسواد شوند، عالم باشند، آشنا ‏باشند، می‌خواهند معلومات منحصر به چیزهای همیشگی و ثابت باشد و آنهم در انحصار خودشان، چرا؟ ‏برای اینکه بمیزان پیشرفت علم، آن دین شرک نابود می‌شود ــ چرا که محافظ دین شرک جهل است ــ و به ‏میزان بیداری مردم و بوجود آمدن روح انتقاد در مردم، آرمان‌خواهی در مردم، عدالت‌خواهی در مردم، ‏آن دین شرک را متزلزل می‌کند. چرا؟ برای اینکه آن دین، در طول تاریخ، حافظ وضع موجود بوده و این ‏وضع از پیش از فئودالیسم تا در دورة فئودالیسم و بعد از آن در شرق و غرب حتی در طولِ تاریخ بشری ‏موجود بوده است. اما در آن سلسله از ادیانِ شرک همواره صفات و اسامی خدایان، یعنی هیبت، وحشت و ‏جباریّت به معنی خاص استبدادیش معنا می شود. بنابراین نتیجه ای که می‌خواهم بگیرم این است که، در ‏طولِ تاریخ، دین در برابرِ بی‌دینی نبوده، بلکه دین در برابر دین بوده و همیشه دین با دین می‌جنگیده.‏

در اینجا دکتر شریعتی به کسانیکه بر او خرده می‌گیرند که تو چگونه روشنفکری هستی که مرتب دم از ‏دین و خدا می‌زنی در حالیکه دین جز وسیله‌ای در دست صاحبان زر و زور و تزویر نبوده است می‌گوید:‏

این را به روشنفکران، به آنهاییکه همیشه می‌پرسند که “تو بنام یک روشنفکر چگونه این همه به دین تکیه ‏می‌کنی” می‌گویم که اگر من از دین سخن می‌گویم از دینی سخن نمی‌گویم که در گذشته تحقق داشته و در ‏جامعه حاکم بوده است، بلکه از دینی سخن می‌گویم که هدفش از بین بردن دینی بوده که در طول تاریخ بر ‏جامعه‌ها حکومت داشته و از آن دینی سخن می‌گویم که پیغمبرانش برای نابودی اشکال گوناگونِ دین شرک ‏قیام کردند و در هیچ زمانی بطور کامل، از نظر جامعه و زندگی اجتماعی مردم، آن دین توحید تحقق پیدا ‏نکرده بلکه مسئولیت ما این است که برای تحقق آن دین (دین توحید) در آینده بکوشیم و این مسئولیت ‏بشری است تا آینده، دین توحید ــ آنچنانکه بوسیله پیامبران توحید اعلام شده ــ در جامعه بشری، جانشین ‏ادیان تخدیریِ توجیهی شرک بشود.‏‎ ‎بنابراین تکیه ما به دین، بازگشت به گذشته نیست بلکه ادامة راهِ تاریخ ‏است.‏

چرا مردم شعار استقلال، آزادی، “جمهوری اسلامی” را فریاد می‌کردند؟

مردم بویژه جوانانیکه پای درسهای دکتر شریعتی می‌نشستند یا کتابهای او را می‌خواندند با توجه به ‏اسلامی که او مبلغ آن بود که نمونه‌هایی از آن در سخنرانیهای “مذهب علیه مذهب” را ملاحظه فرمودید ‏در کنار آنچه در آخرین سالهای حیاتش بعنوان نتیجه‌گیری از همه حرفها و سخن‌ها در مقالة «عرفان، ‏برابری، آزادی» مطرح کرد، در اسلام او چنین ویژگیهایی می‌دیدند.‏

همة ما یکی هستیم، این مطلب یک امر بدیهی و حل شده در اسلام است، بعدهاست که تقسیم‌بندی پیدا ‏می‌شود و روحانی به صورت یک طبقه رسمی در می‌آید، این طبقة رسمی چون معمولاً باید به نفع وضع ‏طبقاتی و هم پیوندهای طبقاتی‌اش کار کند مذهب رسمی را به ریش انها می‌بندد و مردم را تخدیر می‌کند، ‏نقطه ضعف مذهب موجود رسمی این است که واقعاً انسان را از انسان بودن خارج می‌کند و بصورت یک ‏بندة گدای ملتمس، برای نیروهای غیبی که خارج از قدرت اویند در می‌آورد انسان را از ارادة خویش ‏بیگانه و خلع می‌کند، این مذهب رسمی است که ما الان می‌شناسیم، اسلام ریشه و روحش و جوهرش ‏عرفان است امّا تکیه‌اش به مسئله عدالت اجتماعی است باری این سه نیاز (عرفان، برابری، آزادی) در ‏ذاتِ آدمی و ذاتِ زمان ما هست. من معتقدم که اگر به هر کدام، و در هر کدام از آنها بیفتیم در چاله ای ‏افتاده و از دو بُعد دیگر انسانی غافل مانده‌ایم، تکیة هماهنگ و آگاهانه به این مکتب، تنها کشفِ اسلام ‏نیست، و تنها حقیقت‌پرستی نیست، بلکه اگر از این سرچشمه، این هر سه سرمایه را برای رفع نیاز انسان ‏امروز بگیریم، و با این سه چشم، اسلام را نگاه کنیم، در عین حال به مسئولیت اجتماعی خود نیز عمل ‏کرده‌ایم.‏

مقالة عرفان، برابری آزادی، مجموعه آثار شماره 2‏

بد نیست در اینجا نظر دکتر شریعتی را در مورد حکومتِ دینی بشنویم‎:‎

اول باید ببینیم حکومت مذهبی چیست؟ حکومت مذهبی رژیمی است که در آن به جای رجال سیاسی، ‏رجال مذهبی (روحانی) مقامات سیاسی و دولتی را اشغال می‌کنند و به عبارت دیگر حکومت مذهبی یعنی ‏حکومت روحانیون بر ملت.‏

آثار طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در ‏زمین می‌داند و در چنین صورتی مردم حق اظهارنظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند. یک زعیم ‏روحانی خود را به خودی خود زعیم می‌داند، به اعتبار اینکه روحانی است و عالم دین، نه به اعتبار رأی ‏و نظر و تصویب جمهور مردم، بنابراین یک حاکم غیرمسئول است و این مادر استبداد و دیکتاتوری فردی ‏است و چون خود را سایه و نماینده خدا می‌داند، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هیچ گونه ‏ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمی‌دهد بلکه رضای خدا را در آن می‌پندارد؛ گذشته از آن برای مخالف، ‏برای پیروان مذاهب دیگر حتی حق حیات نیز قائل نیست. آنها را مغضوب خدا، گمراه، نجس و دشمن ‏راه دین و حق می‌شمارد و هر گونه ظلمی را نسبت به آنان عدل خدایی تلقی می‌کند. خلاصه حکومت ‏مذهبی همان است که در قرون وسطی کشیشان داشتند و ویکتور هوگو آن را بدقت ترسیم کرده است. ‏کتاب مذهب علیه مذهب، ص 206ـ207‏

دکتر توانست یک اسلامی به جامعه معرفی کند که در آن نه روحانیت بعنوان یک طبقه وجود دارد و نه ‏سلطه و استبداد، در اسلامِ او نه زراندوزی، نه زورمداری و نه تزویرگری جایی ندارد و طبیعی بود ‏چنین اسلامی با توجه به درسهای آیت‌الله طالقانی در مسجد هدایت و تفسیر پرتوی از قرآن و اسلامی که ‏بنیان‌گذاران سازمان مجاهدین از جمله حنیف‌نژاد و تا حدودی مهندس بازرگان و نخشب مبلغ آن بودند در ‏روح و جان مردم بویژه جوانان رسوخ کند و وقتی فریاد می‌کردند استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی آن ‏اسلامی را می‌خواستند که این بزرگان معرفی کرده بودند. نه اسلامِ بنیادگرایان که همه آرزوها و ‏آرمان‌های مردم را بباد داد.‏

‎ ‎اسلام دموکراتیک و اسلامِ بنیادگرا‎ ‎

برای روشن شدن موضوع، نخست به اسلامی که پیش از انقلاب مطرح بود می‌پردازیم. آقای خمینی قبل ‏از ورود به ایران در معرفی اسلام و اینکه حکومت اسلامی یک حکومت دموکراتیک است وعده‌هایی داده ‏بود که عملی نشد من در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره می‌کنم:‏

‏- در خصوص زنان:‏

اسلام هیچ گاه مخالف آزادی آنها نبوده است. زن مساوی مرد است، زن مانند مرد آزاد است که سرنوشت ‏و فعالیت‌های خود را انتخاب کند‎.‎

مصاحبه خبرنگار لوموند با اقای خمینی 14 اردیبهشت، نجف، نقل از صحیفة نور، جلد 3، ص 371‏

‏- در خصوص حکومتِ روحانیون:‏

خیر منظور این نیست که رهبران مذهبی خود حکومت را اداره کنند.‏

مصاحبة خبرنگار رادیو تلویزیون فرانسه، 23 شهریور 57 نجف، به نقل از صحیفه نور، جلد 3، ص ‏‏371‏

‏- در خصوص مخالفت با دیکتاتوری

ما وقتی از اسلام صحبت می‌کنیم به معنی پشت کردن به ترقی و پیشرفت نیست، بلکه عکس آن صحیح ‏است به نظر ما اسلام یک مذهب ترقی‌خواه است. ولی ما دشمن رژیم‌هایی هستیم که تحت عنوانِ ‏تجددخواهی روش دیکتاتوری و ظلم را در پیش می‌گیرند، ما فکر می‌کنیم قبل از هر چیز که فشار و ‏اختناق وسیله پیشرفت نیست.‏

مصاحبه خبرنگار روزنامه فیگارو، 22 مهر 57 پاریس، صحیفة نور، جلد 4، صفحات 2 و 3‏

‏- در خصوص آزادی مطبوعات و سیستم چندحزبی و‌آزادی احزاب و سندیکاها

ما موافق رژیم آزادی‌های کامل هستیم

منبع بالا

‏- باز هم در خصوص حکومتِ علما

علماء خود حکومت نخواهند کرد. آنان ناظر و هادی مجریانِ امور می‌باشند، این حکومت در همه مراتب ‏خود متکی به آراء مردم و تحت نظارت و ارزیابی و انتقاد عمومی خواهد بود.‏

مصاحبه خبرگزاری رویتر، 14 آبان 57 پاریس، به نقل از صحیفة نور، جلد 4، صفحة 160‏

‏- باز هم در خصوصِ حکومت روحانیون

خیر ما مسئولیتِ هدایت را داریم اشتغال به کارهای دیگر خیر

مصاحبه با خبرنگاران، 19 آبان 57 پاریس، به نقل از صحیفة نور، جلد 4، ص 432‏

‏- در خصوص آزادی مارکسیست‌ها

در حکومت اسلامی همه افراد دارای آزادی در هر گونه عقیده‌ای هستند ولکن آزادی خرابکاری ندارند.‏

در اسلام آزادی انتخاب شغل بر هر فردی بر حسب ضوابط قانونی محفوظ است.‏

مصاحبة نمایندة سازمان عفو بین‌الملل، 19 آبان 57، به نقل از صحیفة نور، جلد 4، ص 436‏

‏- در خصوص وضع حقوق بشر و وجود ساواک

ساواک خیر؛ لازم نیست، فشار نخواهد بود، ساواک جز ظلم و تعدی و فشار بر ملت نداشته. در ‏حکومتِ اسلامی نخواهد بود، حکومتِ اسلامی بر حقوق بشر و ملاحظة آن است هیچ سازمانی و ‏حکومتی به اندازة اسلام ملاحظة حقوق بشر را نکرده است. آزادی و دموکراسی به تمام معنا در ‏حکومتِ اسلامی است. شخص اوّل حکومتِ اسلامی با آخرین فرد مساویست در امور

مصاحبه با راسلگر، آبان 57 پاریس، به نقل از صحیفه نور، جلد 5، ص 70‏

‏- باز هم در خصوصِ حقوق زنان

زن‌ها در حکومتِ اسلامی آزادند، حقوقِ آنان مثلِ حقوق مردهاست، اسلام زن را از اسارتِ مردها بیرون ‏آورد و آنها را هم‌ردیف مردها قرار داده است.‏

اسلام همه‌ی حقوق و امور بشر را تضمین کرده است الان از فشار حکومت در ایران، آزادی نه برای ‏مرد است و نه برای زن، در اسلام برای همه هست.‏

مصاحبه با راسلگر آبان 57 پاریس، به نقل از صحیفه نور، جلد 5، ص 70‏

‏- در خصوصِ جمهوریت و تکیه بر آراء ملت و آزادی احزاب

من نمی‌خواهم ریاست دولت را داشته باشم، و طرز حکومت، حکومتِ جمهوری است و تکیه بر آراء ملت ‏و قانون، قوانین اسلام است و احزاب آزادند که مخالفت با ما یا هر چیز دیگری بکنند، مادامی که ‏اقدامشان، مضر به حالِ کشور نباشد.‏

مصاحبه با مجله‌ی «اُسترن» 26 دی 57، به نقل از صحیفه نور، جلد 5، ص 483‏

‏- در خصوص آزادی مطبوعات

همة مطبوعات آزادند مگر اینکه مقالات مضر به حال کشور باشد

مصاحبه با مجله‌ی «تایم»، 20 دی 57 پاریس‏

پیش از بازگشت به ایران آقای خمینی اسلامی را به مردم معرفی کرده بود که در آن طبق آنچه در ‏مصاحبه‌های ایشان به آنها اشاره شد، نظر اسلام در این موارد چنین است.‏

زن: اسلام مخالف آزادی زن نیست، زن مساوی مرد است، مانند مرد آزاد است که سرنوشت و فعالیت‌های ‏خود را انتخاب کند حقوق آنان مثل حقوقِ مردهاست، آنها هم‌ردیف مردها قرار دارند.‏

روحانیون:‏‎ ‎رهبران مذهبی خود حکومت را اداره نمی‌کنند، فقط مسئولیت هدایت دارند و اشتغال بکارهای ‏دیگر نخواهند داشت.‏

احزاب: احزاب آزادند در مخالفت با ما و هر چیز دیگر‎.‎

دیکتاتوری: اسلام دشمن دیکتاتوری و ظلم است.‏

اختناق و فشار: ‌وسیله پیشرفت نیست.‏

آراء مردم: حکومتِ اسلامی متکی به آراء مردم و تحت نظارت و ارزیابی و انتقاد عمومی خواهد بود.‏

آزادی:‏‎ ‎افراد دارای آزادی در هر گونه عقیده‌ای هستند، آزادی و دموکراسی به تمام معنا در حکومتِ ‏اسلامی وجود دارد، شخص اول مملکت با آخرین فرد مساویست.‏

حقوق بشر:‏‎ ‎حکومت اسلامی بر حقوقِ بشر و ملاحظه آن است، هیچ سازمان و حکومتی به اندازه اسلام ‏ملاحظه حقوق بشر را نکرده است.‏

ساواک: خیر ساواک لازم نیست.‏

آزادی مطبوعات:‏‎ ‎ما موافق رژیم آزادی هستیم. آزادی مطبوعات، سیستم چندحزبی و آزادی احزاب و ‏سندیکاها.‏

پیش از شریعتی و‌ آقای خمینی، آقای طالقانی در جلساتِ مسجد هدایت و تفاسیر قرآن، اسلامی را مطرح ‏کرده بود که توانست جمع کثیری از جوانان بویژه دانشجویان من جمله بنیادگذاران سازمان مجاهدین را ‏به خود جذب کند. او در زندانهای متعدد هم هیچگاه دفاع از مردم و دموکراسی و مردمسالاری را ‏فراموش نکرد و همیشه پشت و پناه آزاد مردان و آزاد زنان بود، او بارها گفته بود “استبداد دینی بدترین ‏نوع استبداد است” او هرگز با “نهاد” روحانیت سازش نکرد تا آنجا که بعضی‌ها او را بباد انتقاد گرفتند و ‏خطاب به آقای طالقانی گفتند و نوشتند که:‏

این تو بودی که جوانان ما را از راه به در کردی! این تو بودی که جوانان ما را مارکسیست کردی، ‏تفسیرت از قرآن پر از غلط و انحرافی و التقاطی است و دیگر حق تفسیر نداری.‏

و این اهانت ها از طرف کسانی مطرح می شد که حتی علناً می‌گفتند:‏

اگر کمونیست‌ها بخواهند به قدرت برسند، بر دستِ شاه بوسه می‌زنیم، اول باید حسابمان را با کمونیست‌ها ‏صاف کنیم و بعد امپریالیسم و استبداد!‏

کتاب طالقانی و تاریخ، ص 330‏

بی‌انصافی است اگر در اینجا نامی از مهندس بازرگان و کتابهای او از جمله “راهِ طی شده” و نقش این ‏کتابها در آگاهی دهی یادی نکنیم.‏

همة این بزرگان پیش از انقلاب با آموزشهای خود سعی می‌کردند جوانها را با اسلامی آشنا کنند که مدافع ‏ازادی، برابری، عدالت و عرفان است و با هرگونه ظلم و بی‌عدالتی، تجاوز و تعدی، استبداد و حکومتِ ‏فردی و مطلقه در ستیز است و مردم با چنین شناختی از اسلام به پای صندوق‌ها برای تعیین تکلیف نظام ‏شاهی رفتند. سئوال این بود “جمهوری اسلامی آری، جمهوری اسلامی نه” مهندس مهدی بازرگان که در ‏آن روزها دولتِ او را دولتِ امام زمان نام داده بودند، اصرار داشت، جمهوری اسلامی به جمهوری ‏دموکراتیک اسلامی تبدیل شود، امّا به شدت با این امر مخالفت شد. آن روزها کمتر کسی متوجه این ‏موضع‌گیری گردید، امّا وقتی نتیجه رفراندوم اعلام گردید و پس از تغییر رژیم نقشه‌ها اشکار شد همگان ‏ملاحظه کردند که چگونه با دستِ خود از چاله به چاه افتاده‌اند. از همان روزهای نخستینِ ورود ‌آقای ‏خمینی مصادره اسلامی که مردم با شناخت آن، انقلاب کردند شروع شد: بنیادگرایان به قدرت رسیده ‏قرائت و برداشت دیگری از اسلام داشتند. این جماعت که تعدادی از آنها باقیمانده‌های فدائیان اسلام بودند ‏حال با نامهای دیگری دنبال همان اسلامِ بنیادگرا که در کتاب “حکومت اسلامی” منتشر شده در سال ‏‏1327 آمده بود شدند. آیا می‌توان صفت بنیادگرائی را به آقای نواب صفوی و فدائیان اسلام داد؟ در مقالة ‏جدال اصول‌گرایی و سنت‌گرایی، نوشتة آقای سرگه بارسقیان چاپ شده در هفته‌نامة شهروند شمارة 34 ‏صفحات 43 و 45 چنین آمده است: [سیّدمجتبی میرلوحی نواب صفوی خریدارِ سرِ دار شد، سرداری که ‏از دار بنیادگرائی، تار بنیادگرائی بر پود بنیادگرائی زد و در جای دیگر می‌گوید: اگر بنیادگرائی نواب ‏صفوی و بنیادگرائی کاشانی در تقاطع “سیاست‌ورزی روحانیت” به دو مسیر حکومت دینی و ‏سیاست‌ورزی دینی منتهی شد] اسلامِ آنها عبارت بود از محدود کردن زنان تا حد امکان حتی اخراج آنها ‏از ادارات، تخریب مشروب‌فروشیها، حجاب اجباری، کشتن و مثله کردنِ هر اندیشمند منتقد مانند ‏کسروی، این جماعت که بنام اسلام دست به ترور و نابود کردن دگراندیشان می‌زدند کار را بجایی ‏رساندند که به روی متفکر و نویسندة شجاع و ایراندوستی مانند دکتر حسین فاطمی هم گلوله گشودند. حال ‏بعد از گذشت حدود 60 سال از این عمل زشت و نفرت‌انگیز، ضارب دکتر فاطمی، محمدمهدی ‏عبدخدایی در پاسخ سئوال خبرنگار که می‌پرسد پیشنهاد ترور فاطمی توسط چه کسی مطرح شد می‌گوید:‏

پیش از ترور فاطمی من رفتم ملاقات مرحومِ نواب صفوی، ایشان فرمودند کار مهمی به تو ارجاع خواهد ‏شد که باید آنرا انجام دهی بعد از ترور نیز فدائیان اسلام با صدور بیانیه‌هایی کار مرا تأیید کردند و همه ‏جا از من دفاع کردند. حتی مرحوم نواب صفوی یک روز پس از آزادی‌اش در تاریخ 27 بهمن سال 31 ‏به دیدنِ من آمد و دسته گل بزرگی هم خریده بود (که آن زمان رایج نبود) که روی آن نوشته بود “گلِ ‏دوستان به گل بوستانِ اسلام، عزیزم محمدمهدی عبدخدائی تقدیم می‌شود” عین این دستخط در حال حاضر ‏در مرکز اسناد انقلاب اسلامی نگهداری می‌شود….‏

امروز که من به عمل خودم دربارة ترور فاطمی می‌اندیشم، می‌گویم ای کاش من با شلیک خود باعث ‏مجروحیت یک انسان نمی‌شدم که از عمل من رنج ببرد.‏

هفته‌نامة شهروند شماره 34 ص 42‏

بعضی از این بنیادگراها که پیش از انقلاب با نامه‌نگاری و تقاضای عفو ملوکانه برای مبارزه با ‏کمونیست‌هایی که به زعم آنها بدتر از شاه و حکومتِ او بودند از زندانها بیرون آمدند و کار مبارزه با هر ‏قرائتی غیر از قرائت خودشان از اسلام را آغاز کردند، دیدیم چگونه با کمک بعضی روحانیون همفکر ‏خودشان پس از ورود آقای خمینی به دور او حلقه زدند و از قدرت کاریزمائی ایشان بهره‌ها گرفتند و ‏شروع به مصادرة اسلامی که شریعتی و طالقانی و طرفداران اسلام دموکراتیک مبلغ آن بودند کردند. پیش ‏از انقلاب، اسلامِ بدونِ ولایت فقیه و دموکراتیک چنان همه‌گیر شده بود که وقتی تمامِ قرائن حاکی از این ‏بود که نظام شاهی رفتنی است جمعی از حقوقدانان بکار تدوین پیش‌نویس قانون اساسی حکومتِ آینده ‏مشغول شدند و با کوشش فراوان و آگاهی بسیار اینکار را به سامان رساندند. بدون آنکه سخنی از ولایت ‏فقیه یا ولایت مطلقه فقیه باشد. بخوانیم چگونگی این ماجرا را از دفتر خاطرات استاد دکتر ناصر ‏کاتوزیان:‏

بدین تصور که حاصلِ فکرم به سود مردم، جامة عمل می‌پوشد، از این کار مداوم و فشرده لذت می‌بردم و ‏تحمل کار تدوین را با رغبت پذیرفتم. برای خودافتخاری می‌دانستم که قانونِ اساسی کشورم به قلم من ‏باشد، تصور نمی‌کردم که از آن طرحِ نخستین تنها قالب‌های آماده‌ای می‌ماند که دیگران محتوای آن را ‏رقم زنند.‏

‏… در جلسة ارائه طرح، آیت‌الله خمینی پیشنهاد کردند که اصولِ تهیه شده برای اظهارنظر مراجع و فقها ‏به قم فرستاده شود تا پس از ملاحظه و رعایت آن، طرحِ نهایی به آراء عمومی گذارده شود و هر چه ‏زودتر پایه‌های حکومت روشن گردد، همچنین افزودند، به این ترتیب خیال من هم اسوده می‌شود و ‏می‌توانم در قم به طلبگی خود بپردازم.‏

‏… در اجرای تصمیم این جلسه، پیش‌نویس به وسیلة آقای حسن حبیبی به قم فرستاده شد و آقایان مراجع و ‏پاره‌ای از فقیهان، که بعدها به نمایندگی مجلس خبرگان رسیدند پیشنهادهایی دادند که در همان گروهِ چهار ‏نفری [دکتر حبیبی، دکتر کاتوزیان، دکتر عبدالکریم لاهیجی و دکتر جعفری لنگرودی] مطرح و بسیاری ‏از آنها رعایت شد ولی خواستها و پیشنهادها شباهتی به آنچه در مجلس خبرگان به تصویب رسید نداشت.‏

‏… از آغاز انقلاب نیز نگران حقِ حاکمیت مردم و آزادی بیان و اندیشه بوده‌ام؛ چنان که، در نامة ‏سرگشاده‌ای به مجلس خبرگان قانونِ اساسی نوشتم که با عنوانِ “پیامی به مجلس خبرگان” به چاپ رسید ‏‏(گذری بر انقلاب ایران، ص 192ـ197) از جمله چنین آورده‌ام.‏

نگرانی از این است که منبع زایندة همة این نیروها به گونه‌ای محبوس شود که از توان و تکاپو باز ایستد ‏یا زنجیری گران بر دست و پای خود ببیند. نگرانی از این است که نیروی خدائی که به خلق داده شده و ‏آنان نیز به امانت به مجلس خبرگان سپرده‌اند دوباره به آنان باز نگردد یعنی به حاکمیت مردم خلل برسد. ‏این است که پیامِ خویش را در یک جمله خلاصه می‌کنم، امانتی را که در دست دارید و به شما سپرده شده ‏است تا در پناه قانون اساسی مصون از تعرض بماند به صاحبان اصلی آن باز گردانید. درواقع، این حکمِ ‏الهی و دستور قران است که فرمود “اِنَ الله یأمرکم اَن تؤدو الامانات الی اهلها”‏

کتاب زندگی من، نوشتة دکتر ناصر کاتوزیان، ص 182 تا 187‏

در این پیش‌نویس که قبلاً به تأیید آقای خمینی رسیده بود حتی پس از اصلاحاتی که مراجع و روحانیون قم ‏در آن نمودند باز هم می‌بینیم در 160 اصل آن سخنی از ولایت فقیه یا رهبری وجود ندارد. این به آن ‏معناست که هنوز اسلامِ بنیادگرا نتوانسته بود اسلامی را که مردم با پذیرش آن به جمهوری اسلامی رأی ‏دادند مصادره نمایند. در اینجا برای مقایسه پیش‌نویس قانون اساسی با آنچه از مجلس خبرگان بیرون آمد ‏به چند اصل اشاره می‌کنیم.‏

‎ ‎اصلِ اوّل پیش‌نویس قانون اساسی‎ ‎

انقلاب ایران واژگون ساختن نظام استبدادی را وسیلة مبارزه با استعمار فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و ‏بنیانگذاری یک انقلاب فرهنگی بر مبنای اصالت و مسئولیت انسان و ایجاد نظم توحیدی و همبستگی ملی ‏و پارسایی و شکوفا ساختن استعدادهای انسانی و زدودنِ آثار اخلاقی فساد سرمایه‌داری می‌داند و در این ‏راه از همه دستاوردهای اسلام و علوم و فرهنگ بشری سود می‌برد.‏

‎ ‎اصلِ اوّل قانونِ اساسی مصوب از سوی مجلس خبرگان‎ ‎

حکومتِ ایران جمهوری اسلامی است که ملت ایران براساس اعتقاد دیرینه‌اش به حکومتِ حق و عدلِ ‏قرآن در پی انقلاب اسلامی پیروزمند خود به رهبری مرجع عالیقدر تقلید آیت‌الله العظمی امام خمینی در ‏همه‌پرسی دهم و یازدهم فروردین‌ماه یکهزار و سیصد و پنجاه و هشت هجری شمسی برابر با اوّل و دومِ ‏جمادی‌الاولیٰ سال یکهزار و سیصد و نود و نه هجری قمری با اکثریت 298% کلیه کسانی که حق رأی ‏داشتند. به آن رأی مثبت داد.‏

‎ ‎اصلِ 5 پیش‌نویس قانون اساسی‎ ‎

انقلاب ایران خواهان تأمین معنویت سیاسی در تمامی شئون اداری و سیاسی و اخلاقی کردنِ روابط ‏حقوقی و اقتصادی است و در پی آن است که صلح اجتماعی را از راهِ استقرار عدالت فراهم سازد.‏

اصلِ 5 قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان‏

در زمانِ غیبت حضرت ولی‌عصر “عجل الله تعالی فرجه” در جمهوری اسلامی ایران ولایتِ امر و ‏امامتِ امت به عهدة فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبّر است که طبق اصلِ یکصد و ‏هفتم عهده‌دار آن می‌گردد.‏

‎ ‎اصلِ 23 پیش‌نویس قانونِ اساسی‎ ‎

افراد ملت ایران اعم از زن و مرد از لحاظ آزادی و حیثیت و حقوقِ اجتماعی در برابر قانون مساوی ‏هستند.‏

‎ ‎اصلِ 20 قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان‏‎ ‎

همه افراد ملت اعم از زن و مرد یکسان در حمایت قانون قرار دارند و از همة حقوقِ انسانی، سیاسی، ‏اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با رعایت موازین اسلام برخوردارند.‏

یک مقایسة ساده‌بین چند اصل پیش‌نویس قانونِ اساسی و قانون اساسی بیرون آمده از مجلس خبرگان ‏نشانگر این واقعیت است که نه قبل از انقلاب در شعارهای مردم، و نه پیش از تشکیل مجلس خبرگان ‏‏”مؤسسان” سخنی از ولایت فقیه که در تغییرات قانون اساسیِ سال 1368 به ولایت مطلقه فقیه تغییر ‏یافت نبوده است و بنیادگرایان توانستند با مصادره کردنِ اسلامِ دموکراتیک، نظرات بنیادگرایانة خود را ‏در قانونِ اساسی بگنجانند. نکته جالب اینکه با همة تبلیغات و فشارها آیت‌الله طالقانی حاضر نشد اصلِ پنجم ‏که مربوط به ولایت فقیه است را بپذیرد و به آن رأی کبود یعنی مخالف داد در اینجا نکته مهمی را لازم ‏است یادآور باشم (اخیراً عده‌ای می‌گویند بحث “امت و امامت” دکتر شریعتی زمینه‌ای شد برای مطرح ‏شدنِ ولایت فقیه، با یک نظر به گفته‌ها و نوشته‌های دکتر شریعتی این مسئله روشن می‌گردد که اصولاً ‏شریعتی معتقد به وجود نهادی بنام روحانیت در اسلام نبود و به آزادی و برابری عشق می‌ورزید بنابراین ‏چگونه می‌توانست موافقِ در دست گرفتن تمام قدرت بوسیله یک فرد روحانی باشد. در هر حال این ‏مسئله‌ایست که تحقیقات و بررسی‌های بیشتری را می‌طلبد.) چگونگی برخورد آقای طالقانی با اصلِ 5 را ‏شاهدان چنین گزارش کرده‌اند.‏

او نگران است و می‌ترسد قانونِ اساسی‌ای که در طولِ عمرش بخاطر رسیدن به آن مبارزه کرده است ‏منحرف گردد و حتی از قانونِ اساسی هفتاد سال پیش هم پایین‌تر بیاید. یکی از خبرنگاران روزنامة ‏اطلاعات مشاهدات خود را در یکی از جلسات مجلس خبرگان چنین تعریف می‌کند. مجلس ساعت چهار و ‏نیم بعدازظهر کارش را شروع کرد اما آیت‌الله طالقانی تقریباً نیم ساعت بعد از شروع کار مجلس از راه ‏رسید و بگفتة خبرنگار پارلمانی که هر روز در این مجلس حضور دارد سرِ جای خود ننشست، درواقع ‏اولین مبل خالی سرِ راه خود را که دید نشست بلافاصله لیوانی آب خواست و با گروهی از نمایندگان با ‏حرکتِ سر حال و احوال کرد و من که با دقت و کنجکاوی متوجه او بودم دیدم که در بین جلسه دوبار از ‏تالار خارج شد و بعد از دقایقی چند برگشت و سر جای خود نشست برای اصولِ چهار و پنج قانون ‏اساسی رأی‌گیری شد برای مادة چهار متوجه نشدم ولی در مورد مادة پنج دیدم که پس از مدتی جستجو در ‏کشوی میز یک کارت کبود مخالف در گلدان رأی‌ انداخت.‏

کتاب طالقانی و تاریخ چاپ دوّم، 1360، ص 538‏

البته اینکار آیت‌الله زیاد دور از ذهن نبود چون او پیش‌بینی می‌کرد که این اصل چه بر سرِ دموکراسی و ‏اسلام خواهد آورد او همیشه نگرانِ استبداد دینی بود، سالها قبل در پانویس ترجمة کتاب حکومت از نظر ‏اسلام تألیف مرحوم آقا شیخ محمدحسین نائینی (تنبیه الاُمه و تنزیه المله) نوشت.‏

از قوای پاسدار استبداد، شعبة استبداد دینی است کار این شعبه این است که مطالب و سخنانی از دین یاد ‏گرفته و ظاهر خود را آنطور که جالب عوامِ ساده باشد می‌آرایند و مردمی را که از اصول و مبانی دین ‏بی‌خبرند، و به اساس دعوت پیامبران گرام آشنایی ندارند می‌فریبند و مطیع خود می‌سازند و با این روش ‏فریبنده بنام غمخواری دین و نگهداری آئین، ظل الشیطان را بر سر عموم می‌گسترانند و در زیر این سایة ‏شومِ، جهل و ذلت، مردم را نگاه می‌دارند، این دسته چون با عواطف پاک مردم سر و کار دارند و در ‏پشت سنگر محکم دین نشسته‌اند خطرشان بیشتر و دفعشان دشوارتر است ــ این شعبه با شعبة استبداد دینی ‏در صورت جدا و از جهت و چگونگیِ عمل مشترک است. هر دو در صرف قوای مالی و معنوی مردم ‏برای حفظ شهوات شخص می‌کوشند. آن شعبه مردمان فرومایه و سفیه را به درجات و مقامات دولتیِ بالا ‏می‌برد و دانشمندان و خیرخواهان را ذلیل و زیردست می‌گرداند.‏

این شعبه از عوام در لباس دین ترویج می‌کند و علماء آشنا به اصول و مبانی و مجاهد را به گوشه‌گیری و ‏انزوا سوق می‌دهد.‏

کتاب حکومت از نظر اسلام ص 120ـ121 چاپ تیرماه 1334‏

و این چنین شد برادر؛ که بنیادگرایان بلافاصله پس از پیروزی انقلاب؛ شریعتی و طالقانی‌زدایی را ‏شروع کردند و در دهة شصت لبة تیز حمله را متوجه معتقدین به اسلام دموکراتیک نمودند و لاجوردی و ‏باندش که همه از معتقدین به این فرقه بودند به جان زنان و مردانِ آزاداندیش و برابری‌خواه افتادند و آن ‏جنایت‌ها را مرتکب شدند و ده‌ها هزار زن و مرد مجاهد و مبارز را از دمِ تیغ گذراندند و در سالِ 67 در ‏زندانها نسل‌کشی‌ای را براه انداختند که هرگز تاریخ فراموش نخواهد کرد.‏

‎ ‎ویژگیهای اسلامِ بنیادگرا‎ ‎

برای هر پژوهش‌گر تاریخی و اجتماعی در شرایط فعلی لازم است با ریشه‌ها و اندیشه‌های بنیادگرایان ‏اسلامی آشنا گردد، یک افغانی دردآشنا می‌نویسد.‏

سَلَفی‌ها (کسانیکه از اسلام اَسلاف یعنی یاران پیامبر پیروی می‌کنند) که امروز با نام بنیادگرایان اسلامی ‏شناخته می‌شوند عمری به درازای عمر اسلام دارند، طالبان افغانی یادآور المحدثیهای مراکش در ‏سده‌های میانه هستند در هر دو جریان ــ‌پشتون در افغانستان و بَربَر در مراکش ــ پشت سرِ یک شخصیت ‏کاریزماتیک با هم متحد می‌شوند تا اسلامی متعصب مبتنی بر شریعتِ صرف را بر مردم تحمیل کنند. حال ‏این پرسش مطرح می‌گردد که چرا امروز این جنبش‌ها در میانِ مردمانی که به زندگی نوین کنونی روی ‏آورده‌اند (مسلمانان ساکن غرب) رشد می‌کنند؟ وسیله انتقالِ این نوع تفکر و برداشت از اسلام، مدارس ‏مذهبی مانند مدارس مذهبی پاکستان یا رشته مؤسساتی اسلامی در عربستان سعودی یا کشورهای حوزة ‏خلیج فارس هستند. در این مدارس و مؤسسه‌ها امامان و واعظانی تربیت می‌شوند که به غرب رفته و در ‏آنجا مسجد تأسیس می‌کنند یا از سوی مسلمانان محلی برای ایراد وعظ و خطابه دعوت می‌شوند، این نوع ‏تبلیغ جنبشی است که بیشتر از هر جنبش و کار گروهیِ دیگر دعوت یا وعظ را به صورتی منظم ‏درآورده است و گروههای بین‌المللی به درِ خانه‌های مسلمانان رفته به وعظ می‌پردازند “وهابی شدنِ” ‏بخشی از تعالیم مذهبی در پاکستان مشهود است سعودیها نقش کلیدی در گسترش بنیادگرایی نو ایفا ‏کرده‌اند، سعودیها تمام قدرت مالی خود را در خدمتِ نشر و گسترش این جریان قرار داده‌اند و بر شمار ‏سازمانها و مؤسسه‌های اسلامی، بورسی و آموزشی مانند رابطه (اتحادیه اسلامی جهانی) یا الدعوه ‏افزوده‌اند سید قطب از یک منظر بنیانگذار تئوریک جریان بنیادگرایی نو به شمار می‌رود. این اندیشه که ‏جامعة بشری در شکل کنونی‌اش جاهلی است و حتا کشورهای اسلامی در حاکمیتِ طاغوت قرار دارند، ‏اساساً از جانب سیّد قطب (1966ـ1906) و مودودی عرضه شده است. گروههای تندرو و بنیادگرایان ‏مصری در دهة 70 تا 90 همگی پیرو سیّدقطب بوده‌اند، این بنیادگرایی نو می‌خواهد فقط شریعت را به ‏عنوانِ معیار سنجش تمام رفتارهای انسانی و اجتماعی بقبولاند، بنابراین کاملاً طبیعی است که اصالتِ هر ‏فرهنگی را که بخواهد در کنار یا فراتر از اصولِ مسلم دینی رشد کند مردود بشمارد.‏

هنرهای تجسمی، موسیقی، فلسفه، ادبیات، سنن ملی، وام‌گیری از فرهنگهای دیگر (مانند برپایی جشن ‏سالِ نو، درست کردن درخت نوبل) هم که جای خود دارد با دانش‌ها نیز صرفاً رابطه‌ای ابزاری دارد ‏‏(کامپیوتر آری، عقلانیت علمی نه) دغدغه بنیادگرایی نو، کشیدن خط قرمز میان دین و کفر است که این ‏خط از درون خود جامعه مسلمانان عبور می‌کند. به این ترتیب این جریان هر گونه سازش مذهبی یا ‏فرهنگی با فرهنگِ جهانی غالب را که امروزه همان فرهنگ غرب است به باد انتقاد و نکوهش می‌گیرد. ‏همه چیز در مجموعه‌ای از احکامِ حلال و حرام، حتا در جزئیات پیش پا افتاده مانند اصلاح ریش (طالبان ‏افغانستان) یا طرز مسواک زدن خلاصه می‌شود. فتوا (تعین میزان مشروعیت اعمال هر فرد) از استفادة ‏کارت بانکی گرفته تا دادن عضو پیوندی، کار اصلی علما یا واعظانِ خود خوانده است.‏

امامان مساجد کوچکِ محلی در اروپا اصرار دارند که دختران به کلاسهای ورزشی نروند و از مردانِ ‏مسلمان می‌خواهند که با زنان دست ندهند یا به کارت تبریک سالِ نو پاسخ ندهند در لندن واعظانی چون ‏ابوحمزه و عمربکری مدام تکفیر می‌کنند و مسلمانان را به جهاد فرا می‌خوانند گروههای بنیادگر اگرچه با ‏هم اختلاف نظر دارند ولی همگی در یک عقیده مشترکند و ان برداشتی خاص از اسلام است که بر پایة ‏اجرای بی‌قید و شرط شریعت، نفی هر گونه فضای فرهنگی مستقل و فراخوانی همة مسلمانان به اجرای ‏دقیق دستورات مذهبی که در یک سلسله احکام ناظر بر حلال و حرام خلاصه می‌شود استوار است.‏

بنیادگرایی نو با تبدیل اسلام به سیستمی از هنجارهای رفتاری و با نفی آنچه ماهیت فرهنگی دارد و ‏هواداری از یک اسلامِ دستوری که با تمام موقعیت‌ها، از کویرهای افغانستان گرفته تا دانشگاههای آمریکا ‏قابل تطبیق است در حقیقت به یک اندازه هم معلول و هم عاملِ فرهنگ‌زدایی مدرن است، اسلامِ طالبان و ‏همینطور وهابیگری سعودی یا رادیکالیسم بن لادن با هر آنچه از جنس فرهنگ است ولو فرهنگ مردمِ ‏مسلمان، خصومت می‌ورزد. از تخریب مدفن پیامبر به دستِ وهابیون گرفته تا انهدام تندیس‌های بودا در ‏بامیان و برجهای نیویورک، همه جا نفی هر گونه مفهومِ تمدن و فرهنگ به چشم می‌خوردو افرادی این ‏اعمال را با داوری شتابزده «نیهیلیسم» می‌خوانند. لیکن باید گفت که آنها نیهیلیست نیستند، بنیادگرا هستند ‏و می‌خواهند به پاکی اسلامِ اولیه بازگردند که آفریده‌های بشری پرده بر آن کشیده است، با تأکید و ‏پافشاری بر «امت» درواقع می‌خواهند یگانگی گذشتة مسلمانان را تداعی کنند که با هیچ سرزمین یا ملتِ ‏معینی تطبیق نمی‌کند. امتِ ذهنی نو بنیادگرایان، نمونه عینی دارد و آن جهان یک پارچه‌ایست که در آن ‏یکسان‌سازی رفتارها یا از روی الگوی غالب آمریکایی (زبان انگلیسی و مک دونالد) صورت می‌پذیرد یا ‏در پرتو بازسازی یک الگوی مغلوب پنداری. در رفتار نوبنیادگرایان اسلامی، بسیاری از خصوصیات ‏فرقه‌های بنیادگرای پروتستان دیده می‌شود.‏

کتاب ظهور و سقوط بنیادگرایی (افغانستان) ص 46 تا 53 ناشر قصیده‌سرا

نویسنده کتاب (محمد قراگوزلو) در تحقیقات وسیع خود برای جمع‌آوری مدارک به نکات جالبی نیز ‏برخورد کرده است آنجا که از نقش آمریکا در بوجود آوردنِ طالبان سخن می‌گوید. بخوانید:‏

پذیرش این موضوع که سه کشور هم‌پیمان آمریکا (عربستان، پاکستان و امارات) بدون هماهنگی و کسب ‏اجازه از ایالاتِ متحده اقدام به تشکیل و تقویت و گسیل طالبان به افغانستان کرده باشند فاقد دلایل منطقی ‏است. دولت ایالات متحده در افغانستان منافع اقتصادی و سیاسی فراوانی دارد که چشم‌پوشی از این کشور ‏را عملاً ناممکن می‌سازد.‏

نویسنده کتاب در مورد بن لادن مطالب بسیار جالبی دارد، وقتی شوروی‌ها افغانستان را اشغال کرده ‏بودند، در جریان مبارزات مجاهدان افغان با ارتش شوروی بن لادن از جانب آمریکایی‌ها لقب “قهرمان” ‏گرفت امّا پس از تسلط طالبان بر افغانستان و ورود بن لادن به این کشور و هدایت چند عمل تروریستی ‏در کنیا، تانزانیا و آرژانتین و به دست آمدن سرنخ‌هایی از دخالت عناصر سرسپرده به بن‌لادن، به دنبال ‏اخراج این تروریست سعودی تبار از کشور خود و ورود او به افغانستان، آمریکا خواستار استرداد او ‏می‌شود امّا ملا محمد عمر در تاریخ 29/5/1377 به آمریکایی‌ها می‌گوید:‏

‏”آمریکا دشمن اسلام است و اسامه بن لادن پناهندة مسلمان است که امارت اسلامی نمی‌تواند او را تحویل ‏کفر دهد ولو اینکه تمامِ دنیا در مقابلش صف‌آرایی کند.“‏

این موضع‌گیری ملا محمد عمر در برابر آمریکایی‌ها در حالی صورت می‌گیرد که پیش از آن هنگام ‏ورود بن لادن به خاک افغانستان یکی از فرماندهان ارشد افغانستان با این جملات از او استقبال می‌کند:‏

‏”ای شیخ! سرزمین ما، سرزمین افغانها نیست، بلکه سرزمین الله است و جهاد ما نیز جهاد افغان نبوده، ‏بلکه جهاد مسلمانان است، شهدای تو در هر ناحیه افغانستان حضور دارند و قبرهای آنان به این امر ‏گواهی می‌دهد. تو اکنون میان خانواده و قوم و قبیلة خودت هستی و ما خاکی را که تو روی آن قدم ‏می‌زنی متبرک می‌دانیم”.‏

منبع فوق ص 48ـ79‏

‎ ‎بنیادگرایی وهابی و بنیادگرایی شیعی‎ ‎

دقت روی آنچه در مورد اندیشه‌ها و ریشه‌های بنیادگرایی مسلمانان سنی مذهب (بویژه وهابی) خواندید. ‏ما را در این فکر فرو می‌برد که آنچه پس از پیروزی انقلاب در ایران شیعی مذهب اتفاق افتاد چه نسبتی ‏با بنیادگرایی طالبانی دارد؟ اگر آن فرمانده طالبی می‌گوید “سرزمین ما، سرزمین افغانها نیست بلکه ‏سرزمین الله است” بعضی از کارگزاران نظام ولائی هم ایران را “ام القرای اسلامی” میدانند و آقای ‏محمدجواد لاریجانی یکی از سردمداران حکومت می‌گوید “ما موقعیت بسیار بزرگی در جهان اسلام ‏داریم. هیچ کشوری جز ایران نمی‌تواند جهان اسلام را رهبری کند. این یک موقعیت تاریخی ‏است”.(روزنامه رسالت 16 مرداد 1368)‏

اگر بنیادگرایان وهابی می‌گویند: ما خاک زیر پای بن لادن را متبرک می‌دانیم مگر ما پس از انقلاب چه ‏کردیم؟ متبرک کردن لباس و سر و روی افراد با دست کشیدن به آنها را چگونه از نظر اسلامی باید توجیه ‏کرد؟ مگر ما خود را شیعة علی (ع) نمیدانیم؟ مگر پیش از انقلاب به ما نگفتید وقتی علی وارد محلی شد ‏و مردم هلهله کردند و دنبال او حرکت نمودند خطاب به آنها گفت با من کاری را که با قیصر و کسری ‏می‌کنند نکنید. مگر ما دنبال “حکومت عدل علی” نبودیم؟ هرگز نه خواندیم و نه شنیدیم که مردم به دنبال ‏علی بدوند و بر یال و دم و زین اسبی که علی بر آن سوار شده بوسه بزنند یا خاکی را که هنگامِ کندنِ چاه ‏با دستهای خود بیرون می‌ریخت متبرک بدانند یا باقیمانده چای و آبی را که او می‌نوشید، بنوشند و بگویند ‏متبرک است. به رفتار بنیادگرایان آنگاه که بر افغانستان مسلط شدند بنگرید تا روشن شود این تفکر در هر ‏جا قدرت را به دست گیرد یکسان عمل می‌کند، چه افغانستان، چه ایران و چه در هر جای کره زمین. اگر ‏بنیادگرایان طالبانی مجسمه‌های بودا را در بامیان تخریب می‌کنند از اوّلِ تسلط بنیادگرایان بر ایران و ‏مصادرة اسلام و انقلاب چه بلائی بر سرِ آثار تاریخی این سرزمین نیاوردند، با تخت‌جمشید با کتیبه‌ها و ‏نوشته‌های ایران باستان چه کردند؟ مگر اخیراً با وجود اعتراضهای داخلی و جهانی با آبگیری سد سیوند ‏به همه دنیا دهن کجی نکردند. در مورد اعمال بنیادگرایان شیعی از چه و از کجا بگویم؟ از تخریب، از ‏انفجار، از کشتار، از شکنجه و آزار، از رفتار با زنان، کارگران، معلمان، دانشجویان، قومیت‌ها، سنی‌ها، ‏دراویش، دگراندیشان، روزنامه‌نگاران، سندیکاخواهان، حزب و گروه و سازمان‌طلبان از چه بگویم. از ‏کجا بگویم؟ از عراق که بنیادگرایان آنرا به این روز انداخته‌اند. از لبنان و فلسطین راستی از کجا بگویم؟ ‏از وضع دانشگاههای ایران، از وضع دانشجویان، از قتل‌هایی که در زندانها روی می‌دهد از به دار ‏کشیدن جوانان در خیابانها، از حمله به جوانان با اتهام اراذل و اوباش بودن و…‏

از خانواده‌هایی که ماه‌ها به دنبال فرزندان دستگیر شدة خود می‌گردند، از ده‌ها دانشجویی که امروز در ‏زندانها بسر می‌برند و تنها جرم آنها اظهار عقیده است، از هزاران خانواده‌ای که در این 28 سال بخاطر ‏از دست دادنِ سرپرست خود متلاشی شده‌اند، از روانی شدنِ میلیونها زن و مرد ایرانی به دلیل مشکلاتِ ‏زندگی، از شکنجه شده‌هایی که پس از رهایی از زندانهای مخوف رژیم سلامت خود را از دست داده‌اند و ‏بعلت فشارهایی که به آنها وارده شده با بیماریهای گوناگون دست به گریبانند، از خیل عظیم جوانانِ ‏معتاد، از دختران فراری، از کودکانِ خیابانی، از زندگی فلاکت‌بار مرزنشینان ایرانی، از فقر، فحشا، ‏فساد، اعتیاد که بی‌داد می‌کند، از کدام و از چه بگویم؟ از اختلاف طبقاتی وحشتناک و بی‌سابقه، از ‏دزدیهای کلانِ ده‌ها و صدها میلیاردی، از رشوه‌خواریها، از فساد میان تازه به دوران رسیده‌ها، از کدام و ‏از چه بگویم؟ از اختناق، از سرکوب، از مرگِ در زندانها، از شکنجه متهمان سیاسی از مثله کردنِ ‏فروهرها، از قتلهای زنجیره‌ای، از تجاوز به زنها در زندانها، از شکستن سنگ قبر هزاران زندانی ‏سیاسی اعدام شده، از گورهای دسته‌جمعی، از خاوران تهران و گورهای دسته‌جمعی همة شهرها، از کدام ‏و از چه بگویم؟ از دروغگویی‌ها، از ناآگاه نگه داشتن توده‌ها، از عوام‌فریبی، از گسترش دادنِ کم‌نظیر ‏خرافات، از سوء استفاده از اعتقاداتِ مردم، از فریبکاریها، از چاه‌ جمکران، از هالة افتاده بر سر ‏رئیس‌جمهور در سازمان ملل، از ابزار کردن دین، از سوء استفاده از اعتقاد مردم به وجود امام زمان ‏‏(ع)، از کدام و از چه بگویم؟ از زن‌ستیزی بنیادگرایان و ظلم در حقِ زنان، از وعده‌های تحقق نیافته، از ‏دشمن تراشی‌ها، از شعارهای توخالی، از کدام و از چه بگویم؟ اگر بخواهم از آنچه بنیادگرایان پس از ‏مصادرة انقلاب و اسلام بر سرِ مردم آوردند بگویم مثنوی می‌شود و هفتاد من کاغذ. در این نوشته تنها از ‏آنچه پس از به قدرت رسیدن، بنیادگرایان بر سرِ دانشگاهیان و زنان آوردند به اختصار چند جمله ‏می‌گویم.‏

‎ ‎بنیادگرایی و زن‌ستیزی‎ ‎

یادمان نرود سالِ 1341 را که اعتراض به لایحه‌ انجمن‌های ایالتی و ولایتی (نهضت صد روزة ‏روحانیت) را داشتیم که در آن بسیاری از مراجع از جمله آیت‌الله خمینی به شدت با شرکتِ زنها در ‏انتخابات مخالفت کردند و اینکار یعنی شرکت (زنان در انتخابات) را مخالف دیانتِ مقدسه و مذهب رسمی ‏کشور اعلام نمودند امّا زنها به امید پایان یافتن ظلم و ستمی که به آنها وارد می‌شد و به امید آزادی و ‏برابری که وعده آنرا داده بودند در دامان خود مردان و زنان انقلابی و آزاداندیش تربیت نمودند تا به ظلم ‏و استبداد پایان دهند و عدالت و آزادی را شاهد باشند، همین‌ها بودند که در کنار فرزندان خود با شور و ‏هیجان در انقلاب شرکت نمودند و استقلال و آزادی و جمهوریت را فریاد کردند. آن میلونها زن با حجاب ‏و بی‌حجاب، با چادر و بی‌چادر، با روسری و بی‌روسری در کنار هم در راهپیمایی‌ها و تظاهرات آزادی ‏و برابری را آرزو می‌کردند. امّا چند ماه از برپایی نظامِ ولائی نگذشته بود که عده‌ای با ادعای انقلابی ‏بودن به جان زنها افتادند و با شعار یا روسری یا توسری ستیز با زنها را آغاز کردند و بدین ترتیب زنان ‏نخستین قربانیان بنیادگرایی شدند هر روز که از انقلاب گذشت فشار به زن‌ها بیشتر شد. کم‌کم باقیمانده‌ها ‏و دنباله‌روهای فدائیان اسلام بار دیگر پیشنهادی را که در زمان حکومت دکتر مصدق به او کرده بودند ‏‏(پیشنهاد حاج مهدی عراقی از طرف نواب صفوی به مصدق 1ـ نماز جماعت در ادارات و وزارتخانه‌ها ‏اجباری شود. 2ـ حجاب در سراسر کشور اجباری شود. 3ـ مشروبات الکلی ممنوع شود. 4ـ کارمندان زن ‏از ادارات اخراج شوند)[هفته‌نامة شهروند شمارة 34، ص 44] از جمله اخراج زنان از ادارات را ساز ‏کردند بعدها خشونت نسبت به زنان در خیابانها و کوی و برزن تا آنجا رسید که صدای بسیاری از ‏وابستگانِ به حکومت را هم درآورد. وقتی واپسگرایان از جمله لاجوردی و باندش بر دادگاههای انقلاب ‏مسلط شدند و حمله و هجوم به تظاهرات مردم بالا گرفت و دستگیریهای سال 60 با تمام گستردگی‌اش ‏آغاز شد دیدیم و شاهد بودیم رفتار این جماعت را با زنان و دخترانِ اسیر، تعداد زنانیکه در دهة شصت ‏به جوخه اعدام سپرده شدند و زیر شکنجه قرار گرفتند در طولِ تاریخ جهان بی‌سابقه بوده است تا آنجا که ‏می‌گویند از ده‌ها هزار اعدامی یک سوم آنها را زنها تشکیل می‌دادند. برای بهتر روشن شدن زن‌ستیزی بعد ‏از انقلاب خاطره‌ای را تعریف می‌کنم. میدانیم یکی از زندانهای بزرگ و معروف تهران (کرج) زندان ‏قزلحصار است لاجوردی یکی از نوچه‌های خود را به نام حاج داود رحمانی در رأس این زندان قرار داده ‏بود او در مدتِ چند سال تسلط خود بر این زندان چه‌ها که نکرد، (باید بعدها با افشا شدن بیشتر جنایات ‏بنیادگرایان روشن گردد.) او برای تنبیه زندانیانی که دورة محکومیت خود را می‌گذرانیدند محلی بنام ‏‏”گور” یا “قیامت” درست کرده بود که شاید بتوان گفت بی‌سابقه بوده است. من در قصیده‌ای که چند بیت ‏آن را می‌آورم، در وصف “قیامت” گفته بودم:‏

قزلحصار که از حاجی ز رحمان دور/ هزار زخم به جان دارد و تنی بیمار‏

سه سال ظلم و ستم کرد بر صغیر و کبیر/ بریخت خون ز سر و سینه بر در و دیوار‏

‏«قیامتی» که به پا کرد او در این زندان/ نکرده هیچ لعینی به پا به هیچ دیار‏

گر آفرید خدا دوزخی پر از آتش ‏/ به چشم باز گنهکار می‌کشد بر نار

ببست چشم اسیران به روز و هفته و ماه ‏/ که در قیامتِ او منع بود هر دیدار

به قهر و زور، ریاست نمود بر زن و مرد/ شکست پا و سر و دست‌ها هزار هزار

‏ (برای اطلاع بیشتر از “قیامت” بر پا شده بوسیله حاج داود به کتاب خاطراتِ اعظم حاج حیدری که هفت ‏ماه و نیم در زندانِ قزلحصار درونِ “گور” یا “قیامت” به سر برده نظری بیافکنید)‏

پس از تعویض حاج داود و آمدن شخصی به نامِ میثم (اسم مستعار است) روزی او من را که دورانِ ‏زندان را می‌گذراندم خواست و ضمن مظلوم‌نمایی و اظهار تأسف از کارهای حاج داود گفت: ما امروز ‏بین 300 تا 400 دختر و زنِ روانی در این زندان داریم که نمیدانیم با آنها چه کنیم.‏

این نوشته گنجایش آن را ندارد که بیش از این از آنچه در زندانها بر زنها گذشته و می‌گذرد بگویم، در ‏اینجا چند جمله از کتاب بنیادگرایی در افغانستان می‌اورم تا روشن گردد حکومت‌های بنیادگرا چه رفتاری ‏با زنها دارند.‏

‏”طالبان از ابتدای به قدرت رسیدن زنان را مورد ستم و تحقیر قرار دادند و نه تنها امکان تحصیل و کار ‏در خارج از خانه را از آنان سلب کردند بلکه بیرون آمدن از خانه را بدونِ همسر و مَحرم، جرم شمردند. ‏زنان در خارج از خانه باید پوششی خاص و گشاد و کیسه مانند داشته باشند و حتا چشم‌هایشان پشت ‏روبندة توری قرار بگیرد، چون از کار زنان جلوگیری به عمل آوردند، حق رفتن نزد پزشک مرد نیز ‏هنگام بیماری از آنها سلب شد.“‏

کتاب ظهور و سقوط بنیادگرایی (افغانستان) از انتشارات قصیده‌سرا، ص 60‏

راستی مگر می‌شود بدون اعتقاد به ضرورت مشارکت برابر و فعال زنان در مسائل اجتماعی با پدیدة ‏بنیادگرایی به مقابله پرداخت وقتی می‌بینیم رژیمی می‌کوشد زن و مرد را در مدرسه و دانشگاه و اتوبوس ‏و ورود به ساختمان و… از هم جدا کند. وقتی زنان برای رسیدن به جزئی از حقوقِ خود کمپین یک میلیون ‏امضائی تشکیل می‌دهند و با آنها چنان رفتاری می‌شود، وقتی پلیس با زنان در خیابانها آن گونه رفتار ‏می‌کند که پس از اعتراض شدید مردم، هر یک از مقامات، مسئولیت اینکار را به گردنِ دیگری می‌اندازد. ‏وقتی زن… چه بگویم مگر در رژیمی که واپسگرایان اهرمهای قدرت را در دست دارند جز زن‌ستیزی ‏توقع دیگری باید داشت؟ نظر خانم شادی صدر نویسندة دردآشنا و زیباقلم را بخوانیم.‏

بنابراین، ما شهروندان بی‌اطلاع درباره مصوبات شورای عالی امنیت ملی، که البته مقدراتمان را تعیین ‏می‌کنند، تنها قانون مطبوعات را در دست داریم که براساس آن هیأت نظارت بر مطبوعات حق لغو ‏امتیاز هیج نشریه‌ای را ندارد و تنها دادگاه مطبوعات با همان عده و عده‌ای که در قانون اساسی آمده ‏صلاحیت صدور حکم مرگ نشریه‌ای را دارد که در این و انفسای بی‌صدایی، تک‌صدایی بود؛ هرچند آرام ‏و صبور. تعطیلی مجله زنان، گامی دیگر است در راستای حذف زنان و هر آنچه زنانه است از عرصه ‏عمومی. می‌نشینیم و می‌بینیم کی، زمان حذف همین نفسی که به لطف خدا می‌آید و می‌رود، می‌رسد!‏

روزنامه اعتماد ملی، سه‌شنبه 9 بهمن 86 ص 5‏

‎ ‎بنیادگرائی و علم‌ستیزی‎ ‎

نمی‌توان منکر این واقعیت شد که دانشگاهیان در تحولات هفتاد سالِ گذشتة ایران بویژه در پیروزی ‏انقلاب سالِ 1357 نقش کلیدی داشته‌اند. امّا پس از تغییر نظام شاهی به نظام ولائی و آنگاه که ‏واپسگرایان برهمة امور مسلط شدند توجه خود را بیشتر متوجه دانشگاهها که سنگر آزادی نام گرفته ‏بود نمودند زیرا بنیادگرایان اسلامی با هر قرائتی جز قرائت خود از اسلام و مسلمانی در ستیزند و هر ‏تفکری را جز اندیشه‌های خود منحرف و قابل نابودی می‌پندارند. چنین شد که پس از تشکیل شوراهای ‏هماهنگی که نمایندگان همة طیف‌های فکری در آن حضور داشتند به مخالفت با شوراها برخاستند تا ‏بالاخره موفق شدند با یک کودتا به نام انقلاب فرهنگی درِ دانشگاهها را به روی ده‌ها هزار استاد و ‏دانشجو ببندند با این بهانه که می‌خواهیم دانشگاهها را اسلامی کنیم آنها اندیشه‌ها و افکار واپسگرای ‏خود را زیر پوشش “اسلام” پنهان کردند و دیدیم پس از تسلط بر دانشگاهها چه بر سرِ استادان و ‏دانشجویانی که اندیشه آنها را نمی‌پذیرفتند آوردند، آنها با در اختیار گرفتن اهرمهای قدرت به جان ‏دگراندیشان بویژه دانشگاهیان افتادند، و یک دهه (دهة شصت) کوشیدند دانشگاهها را به یکی از مراکز ‏بنیادگرائی خود تبدیل کنند امّا غافل که دانشگاهها همچون دُم شیری بود که نمی‌شد با آن بازی کرد. ‏اگرچه بنیادگرایان توانستند ساقه و برگهای درخت دانشگاه را ببرند امّا این درخت تنومند ریشه در ‏خاک داشت و توانست در فضا و هوای مناسب جوانه زند و مجدداً بارور گردد تا آن حد که مجدداً ‏واپسگرایانِ بنیادگرا مجبور شوند روز 18 تیرماه سال 78 به دانشگاه تهران و تبریز که اولین و دومین ‏دانشگاه نوینِ ایران بودند حمله کنند تا شاید “سنگر آزادی” را بار دیگر به تیول خود درآورند و شاهد ‏بودیم نیروهای انتظامی و امنیتی چگونه دانشجویان و مردمی را که به دفاع از دانشگاهیان برخاسته ‏بودند با شدیدترین وجه تار و مار کردند و تعداد زیادی از دانشجویان و مردم را دستگیر و روانه ‏زندانها نمودند که بعضی از آنها هنوز در زندان بسر می‌برند با این امید که ترس و وحشت ایجاد کنند ‏تا دیگر دانشجویان جرئت مخالفت با قدرت بدستان را پیدا ننمایند. ولی تظاهراتِ دانشگاه پلی‌تکنیک و ‏دانشگاه تهران و دیگر دانشگاهها (این روزها باز هم کوی دانشگاه تهران) نشان داد که بنیادگرایان ‏حاکم اگرچه هم انقلاب و هم اسلام را مصادره کرده‌اند دیری نخواهد پائید که مردم هم انقلاب و هم ‏اسلام را از چنگالِ خونینِ آنها که مخالف علم و عالم و دانش و دانشجویی هستند نجات خواهند داد و ‏پرچم آزادی و برابری را در همه جای ایران به احتزاز در خواهند آورد و عزیزان دانشجو و دیگر ‏اقشار مردم با مقاومت و ایستادگی استبدادگران را مجبور به تسلیم خواهند کرد.‏