حوادث هفتۀ گذشته، که با سخنرانی رهبر انقلاب و عدۀ دیگری از خطبا در روز جمعه تکمیل شد، نشان داد که حاکمیت جمهوری اسلامی تصمیم گرفته است تا به ماجراهای پس از 22 خرداد پایان دهد. دولت و حامیان او می خواهند با از کار انداختن رهبری این جنبش منویات خود را عملی سازند. بعد از دستگیری های اولیه در میان فعالین سیاسی و دست اندرکاران ستادهای انتخاباتی، بازداشت آقایان الویری و بهشتی زنگ خطر نهایی برای کسانی بود که امروز رهبری “سبز جامگان” را بر عهده دارند. امام جمعۀ تهران ضمن تلاش برای قرار دادن خود به جای آقای خمینی می گوید: “این گونه برخوردهای امام حتی در سطوح بالاتر از رئیس جمهور هم دیده می شد به گونه ای که امام [رض] در اواخر عمر با کسانی که احساس کردند مدارا با آنها دیگر امکان ندارد، برخورد کردند. “ به عبارت دیگر وی تلاش می کند نه تنها با قرینه سازی آقایان خاتمی، موسوی و کروبی با شخصیت هایی چون بازرگان و بنی صدر، آنها را بترساند، بلکه در این فکر است، که با نوعی شبیه سازی بین آقایان رفسنجانی و منتظری،هر اتفاق احتمالی برای ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام را طبیعی جلوه دهد. اگر خبر سایت جرس، مبنی بر صدور دستور دستگیری کروبی از سوی رهبر، صحت داشته باشد، باید پذیرفت فاصله چندانی با اجرایی شدن دستورالعمل صاحبان قدرت در نظام جمهوری اسلامی برای یک دگردیسی مجدد در میان اعضای حاضر در هرم قدرت در ایران نداریم. به نظر می آید تحقق این امر برای آقای خامنه ای و دوستانش کار ساده ای نباشد.
رفتار خرد ستیزانه احمدی نژاد و شرکایش در جریان انتخابات، که مستقیما زیر چتر حمایتی رهبر صورت پذیرفت، موجب تشدید دو شکاف عمیقی شد که مدتهاست در فضای سیاسی ایران وجود دارد. اول شکاف دولت و ملت و دوم شکاف در درون حاکمیت جمهوری اسلامی و هوداران نظام، که دومی به مراتب وسیع تر و جدی تر شده است. گسل اول حتی در زمان رأی دادن مردم نیز مشخص بود. یعنی، چه آنهایی که به احمدی نژاد رأی دادند و چه آنهایی که از رقبای او حمایت کردند، همگی برای تغییر به میدان آمده بودند. به عبارت دیگر هیچ یک از آن چهل میلیون نفری، که به ادعای رژیم پای صندوق ها رفتند، شرایط موجود در کشور را مطلوب نظر خود نمی دیدند. فاصلۀ معترضین به نتایج انتخابات با نظام، با توجه به رفتارهای زشت و ناپسند حکومت در زمان رویارویی با مردم، به حد اعلای خود رسید. اما شکاف در میان مسئولین و هواداران نظام، که نشانه های قطعی آن در جریان مناظره های تلویزیونی بروز کرده بود، امروز به حدی افزایش یافته تا موجب شود شایعاتی مبنی بر کناره گیری رفسنجانی از مسئولیت هایش و ممانعت بر سر راه او برا ی اقامۀ نماز جمعه، در سطح جامعه گسترش یابد.
این هر دو جدایی، اولین مانع و بزرگترین رادع برای به هدف رسیدن تیم حاکم بر کشور جهت خاموش کردن شعله های خشم مردم و نابودی رهبری آن است. از روزهای نخست بعد از پیروزی انقلاب، شاهد بروز فاصله ای بین دولت و ملت از یک سو و در میان رهبران انقلاب از سوی دیگر، بوده ایم. اما هیچ گاه این تفرقه تا به این حد وسعت نیافته بود. از آن جایی که آقایان حاکم، اختلاف مردم با خودشان را نمی بینند، تلاش می کنند تا توده های وسیع مردم را که به مخالفت با رهبری ماجراهای انتخابات برخاسته اند، با جریانی مثل مجاهدین خلق مقایسه کنند. این استنباط چاره ای جز گمراهی برای آنها باقی نمی گذارد. چرا که در آن زمان، مجاهدین اقلیت محدودی را درمیان مردم به خود اختصاص داده بود و حال آنکه امروز بخش بزرگی از مردم، با فاصله گرفتن از حاکمیت، بارها حمایت خود را از جنبش نوخواه و صلح طلب خود اعلام کرده اند. اگر تصور کنیم که میزان محبوبیت آقای بنی صدر و بازرگان در زمان صدارتشان به اندازۀ مقبولیت امروز مثلث رهبری جنبش سبز است، سر در زیر برف کردن است. اگر تصور کنیم میزان مشروعیت امروز جمهوری اسلامی در میان آحاد ملت، با آنچه که در آن سال ها در راه دفاع از این حکومت از سوی مردم صورت می گرفت، یکسان است، دچار توهمی بزرگ شده ایم. آیا به راستی آقای خامنه ای فکر می کنند از همان کاریزمایی برخوردار هستند که بنیان گذار جمهوری اسلامی روزگاری از آن برخوردار بوده اند؟ امروز کار جمهوری اسلامی به جایی رسیده است که هر کسی به هر دلیلی با این نظام به مخالفت برخیزد، بلا فاصله مورد توجه افکار عمومی قرار می گیرد. از سوی دیگر کافی است کسی کوچکترین کلامی در تأیید حکومت به زبان آورد، بدون تردید چنان در چشم مردم خار می گردد که بازگشتش به جامعه امری دور از واقع تلقی می شود. چنان که بر سر اهالی ورزش و عالم هنر حاضر در مراسم تنفیذ رفت.
در این میان، انشقاق در داحل مسئولین نظام و چند دستگی آنها، موجب واکنش های جدی گروه هایی از این افراد برای مقابله با دستگیری یا ایجاد هر گونه محدودیت برای شخصیت های استخوان خرد کرده داخل حکومت شده و خواهد شد. شاید به همین خاطر است که در میان سه رهبر جنبش سبز، اول بار به سراغ کروبی رفته اند که رفتارهای این چند ساله اش، موجب بیشترین فاصلۀ او و حاکمیت شده است. هم چنین، این تنش ها که با تشدید حمایت های رهبر از احمدی نژاد افزایش یافته، موجبات نزدیکی بیشتر گروه های وسیع تری از افراد حاضر در هرم قدرت را با مخالفان رئیس جمهور انتسابی فراهم می کند. آنها به درستی می دانند که این گروه حامی احمدی نژاد به چیزی کمتر از حاکمیت مطلق خودشان نمی اندیشند. حداقل از سر همین واهمه هم که شده نباید اجازه دهند دوستان دور و نزدیکشان به این راحتی نابود شوند.
مانع دیگر بر سر راه حاکمیت برای ترکتازی در فضای سیاسی این کشور، تغییر فضای رسانه ای در جهان و کشور ماست. در آن سال هایی که آقای خامنه ای از آن یاد می کند، به ویژه هنگام برکناری بنی صدر و اختصاصا آقای منتظری، چقدر امکان دسترسی به گردش آزاد اطلاعات و اخبار ممکن بود؟ امروز کدام اقدام دولت و یا مخالفین آن است که در کسری از ساعت به اطلاع مردم نرسد؟ علیرغم تمام ترفندهای دشمنان آزادی و انسانیت در این کشور برای جلوگیری از اطلاع رسانی به آحاد ملت، به طرفةالعینی، شبکه های مردم شکل می گیرد و جواب زیاده خواهی های حاکمیت را مردم در خیابان ها می دهند. همان امری که دولت مدعی دین مداری را وا می دارد تا جلسات پرسابقۀ ایام قدر را تعطیل کند و یا اینکه نگران باشد شعار مرگ بر اسرائیل روز قدس به فریادی تبدیل شود که تمنای آزادی کشورمان را طنین انداز شود.
نکتۀ دیگری که مانع کامکاری دولت و هوادارانش برای نابودی تمام عیار جنبش سبز و دستآوردهایش می شود، ماهیت این جنبش است. از روز اول شکل گیری این حرکت بین رهبری جنبش و بدنۀ آن چندان فاصله ای نبوده است. یعنی همیشه این رهبران جنبش نبوده اند که خط مشی و حرکت های بعدی را تعیین می کرده اند. مواردی هم پیش آمده است، که به اعتراف مسئولین سبزها، شکل ادامۀ خیزش از سوی مردم معین شده است. بنا بر این حتی اگر این سر از بدنه جدا شود، حتما به معنای نابودی کامل رفتارهای حق طلبانۀ مردم نخواهد بود. این نوع رفتار از سوی حاکمیت می تواند به رادیکال تر شدن کنش های مردم منجر شود.
با توجه به دلایلی که گذشت تکرار ماجراهایی که به برکناری و خانه نشینی آیت الله منتظری منجر شد، برای حاکمان نظامی این کشور کار آسانی نخواهد بود. چرا که می بینیم نه تنها این تهدیدها برای سکوت این مرجع شیعه کارساز نبوده، بلکه این موج سبز است که توانسته بار دیگر این پیر وارسته را به میدان بی آورد و او را به محوری مبدل کند تا سایر ناراضیان حوزه و روحانیت پیرامونش گرد آیند. اما چرا دار و دستۀ ژنرال ها چنین می کنند؟ پاسخ روشن است. بقای آنها منوط به وجود فضای ترس و وحشت است. اگر کهریزک ها را تعطیل می کنند باید دو صد چندان شبیه آن را بسازند تا شاید بتوانند صداها را خاموش کنند. آنها تلاش می کنند با همین بگیر و ببندها مردم را به تماشاگران خاموشی مبدل سازند تا شاید بتوانند پردۀ آخر نمایش خیمه شب بازی را به پایان برسانند. تاریخ به ما آموخته است این عروسک گردانی ها چندان سرنوشت خوبی برای تعزیه گردانش نداشته است.