حرف اول

نویسنده
فردین ایرانی

نویسنده خوش تیپ و دیپلمات محبوب

برای جناب آقای فرهاد جعفری خوب و عزیز:

برای انتخاب این تیتر بیش از دیگر مطالبی که تا به حال نوشته بودم زمان صرف کردم. چیزهای فراوان به ذهنم آمد وهربار خنده ام  گرفت چه کلام و تصویر مضحکی که به ذهنم آمد و چه چیزهای دیگری که می توانست به ذهن آید. یاد حرف ابراهیم نبوی افتادم زمانی که از او سوال کرده بودند که آیا از احمدی نژاد متنفر است و او پاسخ داده بود که عاشق اوست و چه کسی می تواند در دنیا این قدر سوژه های طنز و کمیک ایجاد کند و از مشقت طنزپردازان برای جستجوی سوژه های ناب بکاهد.

از روی همچنان طنز روزگار، این موقعیت را اگر در ابتدا تنها به رئییس جمهور محترم نسبت می دادند و پس از آن به هیئت محترم دولت، بی شک  امروز می توان یک شمول حداکثری را برای طیف هواخواهان دولت نیز قائل شد. این رشد فزاینده برای روحیات

“غالباً افسرده ” ی ایرانیان حکم شفا را دارد.

گمان می برم آسمان و ریسمان بافتن و بیان کلامی که در نگاه نخست بیشتر به یک لطیفه مانند است تا یک منطق سیاسی، حالا دگر عنصر لاینفک گفتار آقایان است.

چند سال قبل بود. ازدحام بیش از حد واگن های مترو، فضولی سرک کشیدن ضایع توی کتاب بغل دستی ات را توجیه می کرد.

دختر نوجوان “کافه پیانو” می خواند. اسم کتاب برایم جذاب به نظر آمد. نویسنده اش را نمی شناختم. “ فرهاد جعفری” نام آشنایی در رمان نویسی نبود. کافه پیانو در ذهنم حک شد و گاه و بیگاه پس از آن خبرهایی از تجدید چاپ های بیشمارش به گوش می رسید و نمی دانم چرا هرگاه که فرصتش پیش می آمد کتاب را از دوستی که دارد چیزهایی از آن را نقل می کند و خداییش خوب هم نقل می کرد، بگیرم و بخوانم، به گونه ای مشغله ای پیش می آمد و این ناکامی هرگز به سرانجام نرسید و مدام از ما سلب توفیق می شد.

زمان بشد تا  رسیدم به روزهای قبل از انتخابات ریاست جمهوری و زمان حمایت هنرمندان مختلف از کاندیداها.

زمانی که لیست حامیان احمدی نژاد را در روزنامه می خواندم. در میان اسامی گنگ و ناشناسی که به طور مثال بزرگترین افتخارشان چاپ مجموعه شعرهای ولایتی شان توسط بنیاد شهید بود، نام”  فرهاد جعفری “ را هم یافتم. همان نویسنده ی کافه پیانو…

هنوز نمی شناختمش. فضای اتفاقات بعد از انتخابات آن قدر غم توشه برایمان داشت که عاشقی فراموشمان شود.  

همین روزها بود که اظهار نظرهای پس از انتخابات او مدام قلقلکم می داد که: “چرا نشستی پاشو یه چیزی بنویس برای این بابا” و از آن سوی عقل ناقص ما مقاومت می کرد که: “ول کن بابا چه اهمیتی دارد کلا این موضوع.”

از مصاحبه های رسانه ای گرفته تا مصاحبه با بی بی سی و رد احتمال تقلب با منطقی بسیار آکادمیک و مستدل که: “نه، تقلب نشده، باور کنید اگر شده بود من  می گفتم!”

در چند روز اخیر جعفری مصاحبه ای با خبرآنلاین داشته است که از نظر جنس اظهارنظرها و مضمون آن در خور توجه لا اقل از جانب  من بود.

 شنیدن اظهارنظرهای سیاسی از شخصیتی هنری هرگز خالی از لطف نیست. کما که به طور کل شنیدن چنین اظهارات کارشناسانه ای هر ازگاهی برای بالابردن سطح روحیه جمعی در جامعه بسیار مفید است.

او در انتخابات مجلس پنجم کاندیدا بوده است و پیش از شروع زمان رسمی تبلیغات کاندیداها به او اعلام می شود که رد صلاحیت شده است.

 اما او به شیوه ای که بر خلاف نظرش که مدعی ست خاتمی از او دزدیده است و باید برود یقه احمدی نژاد را برای دزدی این شیوه تبلیغات بگیرد، تبلیغاتش یا همان به قول خودش رساندن حرف هایش به گوش مردم را آغاز کرد.( حالا اصلا اهمیتی ندارد که به هر حال یک شورایی، ناظری، چیزی، او را اصلا تایید نکرده اند. خوب به جهنم او باید کار خودش را بکند)

می گوید: “من از ابتدا با مردم صادقانه رفتار کردم. حرف دل آنها و دغدغه‌های من برای جامعه یکی بود. مردم وقتی می دیدند من با پای پیاده برای خودم تراکت پخش می کنم و با آنها بحث و گفتگو می کنم به نتیجه رسیدند که که من یکی مثل خودشان هستم و در نتیجه اعتماد خوبی بین مردم و من به وجود آمد که حاصلش رای حدود 500 هزار نفری بود”

عزیز محبوب، جناب فرهادی عزیز؛ بزرگوار،  این شیوه تبلیغ شما خدا وکیلی کدام کاراکتر سیاسی را در ذهن زنده می کند؟.برای آنکه راحت تر بتوانید پاسخ دهید از “ سیب زمینی ” و “ دولت سیب زمینی” به عنوان راهنمایی استفاده می کنم. یا دولت سفرهای استانی و وعده های کشکی به روستاییان یا همان افرادی که به قول شما حرف دلشان در کلام فرهادی تبلور پیدا می کند. حالا جناب خاتمی بعدها شیوه تبلیغاتی شما را دزدیده است یا آقای دیگری؟

چطور می شود شخصی را تا به این حد ذوب در احمدی نژاد ندانست وقتی که می گوید بعدها عده ای از وزارت کشور آمدند تا شیوه تبلیغات من را تحلیل کنند و از آن سود ببرند. آنها که نزد شما به مشهد آمدند همان هایی نیستند که سراغ دکتر احمدی نژاد هم رفتند تا شیوه مدیریت کشورهاشان را در چند خط، تنها چند خط از جناب دکتر دستنویس بگیرند؟

برادر من؛  درست است که خوب به هرحال آدمیزاد آنچه را که دارد باید عیان کند و خوبی های خود را بگوید. اما این دلیل نمی شود خود آدم بلند شود بگوید من شیک پوش بودم و مردم مشهد دنبال تیپ و قیافه من راه می افتادند. برادر بزرگوار؛ دور از جان شما هنرمندی از هنرت خرج کن، تو را چه به تیپ و قیافه. خاتمی بیچاره کجایش قابل مقایسه با توست. نه آنکه تو زشتی یا او خوشکل است، نه کلا این دو شخصیت چه ربطی به هم دارند؟

کاش این قدر تابلو نمی کردید که بگویید اعتقاد دارید اگر یک دیپلمات درست و حسابی در کشور وجود داشته باشد دکتر احمدی نژاد است. شما یا معنای دیپلمات را نمی دانی یا چه بگویم بالاخره فقط می توانم بگویم همان معنای دیپلمات را نمی دانی. وقتی اظهار می دارید: “ در حوزه فرهنگ اکثر قریب به اتفاق کتب و فیلم‌هایی که سال‌ها منتظر مجوز بوده اند، منتشر شده است” خوب آدم خنده اش می گیرد. آن طور که همسایه ها صدایشان در می آید که نصفه شب است و چه وقت خندیدن.

این بنده خدا سناپور همکار خودتان است. می شناسیدش دیگر؟  کتابی که توی همین دولت مجوز گرفته بود را نگذاشتند دوباره چاپ شود. می دانید برای چه؟ خوب من بر اساس عقل ناقصم حدسم این است که سناپورها بی خود و بی جهت با بالارفتن شمارگان تجدید چاپ آثارشان جلوی شکوفایی استعداد های امثال شما را می گیرند و نمی گذارند توی مسابقه “کی بیشتر کتاباش تجدید چاپ می شه؟” شما رتبه اول را بیاورید.

راستش با خودم عهد کرده بودم کوتاه بنویسم. خیلی کوتاه. برای همین دیگر راجع به آن بالاشهری های مزدوری که رفته اند کتاب کافه پیانوی تو را پس داده اند به فروشنده و از شدت خشمشان فروشنده جرئت نکرده است که بگوید: “بابا من چکاره ام خوب؟” چیزی نمی گویم.

ولی در آخر رابطه ایران و امریکا و سیاست خارجه ایران را که درباره اش حرف زدید به آینده ای نزدیک محول می کنم. اگر تا آن زمان چیزهای جدید تری نگویید که همسایه ما از شنیدن خنده های من به پلیس 110 زنگ بزنند تا بیاید فرهنگ آپارتمان نشینی را به خورد من بدهد. از نوع کهریزکیش را می گویم البته!