جنگ؛ پچ پچ های شبانه

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

روز را در هوایی مطبوع شروع کردم. ادامه ی هوای فرح بخش روز قبل و شرایط پیشین. تنها ابرهای رقصان بر فراز کوه‌های قهوه‌ای و خاکستری شمالی و شمال شرقی زندان انبوه‌تر و به هم فشرده‌تر شده بود. گویا شمال، هوا ابری و بارانی است.

فرصت نکرده‌ام، حتی اخبار هواشناسی را بشنوم و ببینم. خبرها بیشتر بوی جنگ می‌دهد و تهدید به جنگ. دست کم می تواند نوعی جنگ روانی باشد. خبر عصر امروز، “انفجار در یک نفتکش ژاپنی”،  بوی نفت را با بوی جنگ در هم آمیخت. هر سناریویی می‌تواند محتمل باشد؛ بخش‌هایی از آن درست و بخشی هایی نادرست، تنها نسبت درستی به نادرستی است که اهمیت دارد.

در دل این خبر نیز رازی نهفته است، اینکه انفجار کار ایرانی‌ها باشد یا تله‌ای برای ایران و زمینه‌سازی برای عملیات نظامی علیه ما! شاید به این دلیل بود که در بیان احتمالات حتی سناریو انفجار به دلیل وقوع زلزله در زیر دریا هم مطرح شد. این مورد چه جنگ نظامی باشد و چه جنگ روانی، خواه ناخواه بر روی شرایط داخلی ایران و اوضاع سیاسی کشور و فعالیت احزاب و گروه‌ها اثر دارد و حتی چگونگی برخورد با زندانیان سیاسی.

  این نکته‌ای است که در گفت‌وگوهای روزانه و بحث‌های عصرانه و پچ پچ‌های شبانه جلوه گر است، گاه امید به آزادی را بالا می‌برد و گاه هراس از برخوردهای سنگین را تشدید می کند. سرمقاله‌های کیهان خود نوعی هواسنج است که مسیر باد سیاست را در جمهوری اسلامی نشان می‌دهد. هواسنجی که این روزها بوی جنگ از دل آن به مشام می رسد و به قول آنها “هارت و پورت‌های طرف مقابل”. در دل این سرمقاله تهدید هم هست، از  دل گرانیگاه بیت رهبری در یک روزنامه حکومتی، از جمله تهدید برخورد با زندانیان سیاسی و به عبارتی نوعی تکرار حوادث خونین دهه ۶۰ در زندان های جمهوری اسلامی،  به ویژه اعدام های سال۶۷. این نگاه جریان اقتدارگراست و هشدارهایی تهدیدآمیز، اما بعید است که شرایط خاص داخلی و خارجی اجازه ی تکرار چنین بازی خطرناکی را به اقتدارگرایان بدهد.

در این اوضاع، در زندان بودن و حبس کشیدن، آن هم در زندان رجایی شهر که آوردن نامش با خود دنیایی خاص را جلوه‌گر می‌سازد قرین پذیرفتن هر خطری است. این جا، دنیا و مکانی پر از جرم و جنایت است، بخصوص جرائم و جنایت‌های سنگین، - قتل، سرقت مسلحانه و…- و محل زندگی با جانیانی که هستند و نیستند. هستند، چون هر روز خبر از درگیری های خونین می‌رسد و زد و خوردهای سهمگین در داخل بند. نیستند، چون همه ی زندانیان مقیم رجایی شهر درگیر جنایت نبوده‌اند. برخی از آن ها جرمشان عادی است- از مشکل خانوادگی و ندادن نفقه و نداشتن پول مهریه بگیر تا کشیدن چک بی‌محل یا امضا کردن پشت سفته این و آن؛- اما بسیاری جرمشان سنگین است و حتی ارتکاب قتل، هرچند بعضی از آن ها هم در عمل قاتل نیستند! این افراد از سر اتفاق کسی یا کسانی را کشته‌اند و اکنون در انتظار صدور حکم سنگین هستند یا اجرای حکم اعدام. مرگ- کشته شدن یا به قتل رساندن- چه راحت از راه می رسد، گاه با یک هل دادن ساده یا درگیری بچه‌گانه نوجوانان و جوانان پر شر و شور . آن ها این جهان را ترک کرده‌اند و مشکلی لاینحل در برابر قاتل و بستگان آن ها نهاده‌اند- از ندادن رضایت تا نداشتن پول برای پرداخت دیه در صورت رضایت خانواده مقتول.

در این اوضاع و احوال، در زندان بودن- حتی با جرم  سیاسی و عقیدتی-  تصویر تیره ای برای افراد بیرون از زندان می‌سازد و دلهره  ها و نگرانی‌های بسیار. اما چه کسی باور می‌کند که من روز هایم را در چه مکانی و چه فضایی آغاز می‌کنم و چگونه آن ها را به پایان می‌رسانم و شب ها را صبح می کنم؟ بیش از اندازه از این فضا گفته‌ام و گل‌ها و سبزهایی که هر روز بیشتر با زندگی من عجین می‌شوند و با وجودم در می‌آمیزند. اکنون نیلوفرهایی که هر روز صبح شاخه‌های نورس‌شان را در دست می‌گیرم، به این سو و آن سو می‌کشانم و به دور نرده‌های دور باغچه می‌پیچانم، همچنان که به هر چیزی می‌پیچند و پیش می‌روند، در زندگی من هم رخنه می‌کنند و جای پاهای خود را ثابت و استوار می‌سازند.

هر روز اول صبح، بیش از هرچیز چشمم به آنان است و میزان رشد و نمو سریع شان. آن ها برایم چون مهدی و مهتاب هستند که مدام بزرگ شدن شان را زیر چشم داشتم و قد کشیدنشان را زیر نظر- حتی بیش از زیرنظر داشتن، دائم خط بر دیوار پشت سرشان کشیدن و سانت به سانت آن را ثبت و مقایسه کردن. اکنون از آن دو تنها شنیدن صدایی برایم باقی مانده است، یکی از راه دور و یکی از نزدیک‌. اما این بچه‌ها، بچه‌هایی که زندگی‌شان خوش‌منظر است و پر از رنگ های صورتی و بنفش و ارغوانی و… دور مرا گرفته‌اند و نسیمی که از کوه می‌وزد یا به سوی کوهسار روانه است و اجازه نمی‌دهد که گرمای تابستان را چون سال پیش با گوشت و پوست خود در محبس حس کنم.

پارسال، آن زمان که در سلول انفرادی جا خوش کرده بودم و گرما بیداد می کرد، هواکش ها و کولرها در راهروهای بند ۲۰۹ اوین کار می‌کردند، اما نصیب ما از سرمای آنها، هوایی دمناک بود که از روزن مستطیل شکل پایین‌ در فلزی به درون اتاق نفوذ می‌کرد، یا از پنجره ی کوچک مربع شکل بالا- دریچه ی سرکشی نگهبانان. این بهترین وضعیت ممکن بود، در سلولی انفرادی چون ۳۱ – اولین محلی که در آن جایم دادند- که هم روزنه داشت و هم دریچه! اما سلول‌های بسیاری هم بودند که روزنه ی پائین در را کور کرده یا منفذ فلزی مستطیل را جوش داده بودند- با دریچه‌های سرکشی مربع دائم بسته. آن ها نوع خاصی از  سونای خشک بودند، در هتل تک ستاره حکومتی.  حتی محلی برای چرخش هوا نبود، چه رسد به گردش هوای خنک در میانه ی تابستان، برای تنفس زندانی ای با تنی مجروح و استخوان‌هایی شکسته.

در رجایی شهر، مخصوصا برای زندانی ای چون من که در این مقطع وقتم را بیشتر در محوطه ای سرسبز می‌گذرانم و حتی چون امروز بدون مجوز کتبی، عصر هم با زرنگی پا به “بهشت اجباری” می‌گذارم و بر روی نیمکتی متفاوت زیر سایه سار درختی می‌نشینم و کتاب “خانه و جهان” شاعر و متفکر شهیر هند “رابنیدرانات تاگور” را می‌خوانم و “مون پلاس” نویسنده معروف فرانسه “پل استر”، زندان حال و هوای دیگری دارد!

این در حالی است که همین امروز از اوین خبر ‌رسید که دوستان ما در بند ۳۵۰ باز به شرایط زندگی خود، از جمله نوع و میزان دسترسی به تلفن،  اعتراض کرده‌اند و کار را به نگرفتن غذای دولتی کشانده‌اند و افرادی چون عبداله مومنی حتی فحش کشیده اند به جان رئیس زندان- بزرگ‌نیا. البته  همگی مجازات شده‌اند و به سلول های انفرادی بند ۲۴۰ زندان اوین انتقال یافته‌اند – محل هایی داغ و دربسته.

امروز همچنین خبرها و شایعاتی در مورد صدور حکم دادگاه من رسید. به رویا گفته بودم که با خانم ستوده تماس بگیرد و بگوید که برای دانستن حکم به دادگاه سری بزند. اما پیش از این اقدام و روشن شدن وضع، ساعتی بعد از نهار شایعات یکی پشت دیگری از راه رسیدند. یکی خبر از بریدن دو سال حبس می‌آورد و دیگری از ۱۵ ماه زندان و پنج سال محرومیت از فعالیت‌های مطبوعاتی، سیاسی و اجتماعی-  از این پانزده ماه زندان، شش ماهش به خاطر توهین به رهبری بود و نه ماهش بابت تبلیغ علیه نظام.

معلوم نیست که “پنج  سال محرومیت” در جریان چه تغییر و تحولی شکل گرفته است، چه مقدار از میزان مجازات‌ حبس کاسته شده و به این شکل و شمایل درآمده است! شب وقتی خبر دوم بیشتر قوت گرفت و شایعه  دو سال حبس را زیر نفود خود پنهان ساخت، مجبور شدم با رویا و مهتاب تماس بگیرم و بگویم که اگر کسی تماس گرفت و در این خصوص پرسشی مطرح کرد تنها بگویند که “نه می‌توانند خبر را تایید کنند و نه تکذیب”. چنین توصیه ای را روی پیام‌گیر مهدی هم گذاشتم با این توضیح بیشتر که بگوید و تاکید کند “تا حکم دادگاه رسما به پدرم یا وکلایش ابلاغ نشود، نمی‌توانم این خبر را تایید یا تکذیب کنم”.

در گفت‌وگویی نیز که  خودم با خانم ستوده داشتم، او هم معتقد بود که باید منتظر ابلاغ حکم به صورت رسمی بود. وکیلم حتی به من توصیه کرد که در زمان ابلاغ حکم توجه داشته باشم که “چه  بنویسم” و “چه عملی انجام دهم!”. البته در زمان تماس رویا با نسرین برای رفتن به دادگاه و گرفتن حکم، ستوده این نکته را یادآور شده بود تا به اطلاع من رسانده شود. نکته ای حساس که در زمان تماس مستقیم من با او نیز تکرار شد.

   صدور چنین حکمی-ـ اگر صحت داشته باشد-ـ به گونه‌ای شبهه برانگیز و مشکوک است. هیچ‌کس در اینجا باور نمی‌کند که چنین حکم سبکی برای من صادر شده باشد.  باید منتظر ماند و دید که واکنش محافل بیرون از زندان در برابر آن چگونه خواهد بود. ظاهرا هنوز خبررسانه‌ای نشده است. البته نوع واکنش محافل خبری هم مهم است، از این رو باید منتظر ماند و دید که نشر آن می تواند اخبار یک دو هفته پیش را  تحت‌الشعاع قرار دهد یا خیر، آن هم در شرایطی که مقدمات کار برای کارهای اجرایی نامه سرگشاده به رئیس قوه قضائیه دارد فراهم می‌شود!

چهارشنبه شب ۶/۵/۸۹ ساعت: ۲۳:۲۰ حسینیه، سالن۸ بند۳ کارگری ، رجایی شهر