حسین نوشآبادی معاون حقوقی وزیر ارشاد در نشست ۹ دیماه این وزارت، دیواری کوتاه تر از دیوار محمدرضا شجریان پیدا نکرد و گفت: “شجریان باید رفتارهای گذشته خود را جبران کند و به موسیقی ایرانی و اسلامی برگردد.” وی اضافه کرد: “شجریان دهه اول انقلاب حضور و برنامههای خوبی داشت، اما نوع رفتارهایش در دهه دوم انقلاب باعث شد کمی از مردم و نظام فاصله بگیرد و خودش مسئول این کار است.” با این حال دریای لطف و کرم ایشان به جوش آمد و گفت: “راه بازگشت برای ورود ایشان باز است به شرطی که به چارچوبهای نظام متعهد باشد.” نوش آبادی به عنوان برهان حقوقی قاطع گفت: “نمیشود فردی هم معترض و منتقد شدید باشد، ضوابط و معیارهای حاکم بر نظام را نپذیرد و هم بخواهد کار کند.” اظهارات این مقام نوعی وارونگی در فضای سیاسی و اداری ایران را به نمایش می گذارد. سخن بی منطق و غیر حقوقی این شخص مصداق رفتار برادر حاتم طایی برای کسب محبوبیت است. تعرض به هنرمند مورد احترام جامعه و طلب ابراز ندامت از او از جانب معاون وزیر دولتی که انتظار می رود در جهت تقویت جامعه مدنی بکوشد، مایوس کننده است.
آقای نوش آبادی، معاون حقوقی وزارت ارشاد دولتی است که رییس آن یک حقوقدان است. می توان از او پرسید که مبنای حقوقی و فانونی تعیین تکلیف برای یک هنرمندآزاد که از دولت حقوق نمی گیرد، چیست؟ موسیقی ایرانی اسلامی چه نوع موسیقی است؟ آقای نوش آبادی با کدام دانش و سابقه هنری و تجربی در باره موسیقی اظهار نظر کرده است؟ ایشان چه حقی دارد که به خواننده ای در تراز شجریان بگوید که چه بخواند و چه نخواند؟ مبنای این جمله که “نمی شود فردی هم معترض و منتقدباشد… و هم بخواهد کار کند” کجای قانون است؟ دولت با چه استدلالی بر خلاف قانون مانع کار یک شهروند منتقدشده و میلیونها علاقه مند را از شنیدن صدای ایشان محروم کرده است ؟ فرض کنیم شجریان جرم سیاسی مرتکب شده، به خوانندگی و برگزاری کنسرت او چه ربطی دارد؟ مگر آقای نوش آبادی قاضی و وزارت ارشاد، دادگاه است که شجریان را محکوم و مجازات می کند؟ برخی رفتارها و گفتارهای غیرقانونی از فرط تکرار عادی شده و قباحت خودشان را از دست داده اند.
دولت در مفهوم جامعه شناختی آن، هرگاه انحصار قدرت و تقریبا انحصار ثروت را در یک جامعه در دست داشته باشد، هم از انجام وظایف اصلی خود باز می ماند و هم مزاحم زندگی و کار عادی افراد شده و به شهروندان امر و نهی می کند. کارگزاران چنین دولتی به خود حق می دهند که در امور ریز و درشت مردم دخالت کنند. در چنین دولتی، هر نوع فعالیت یک شهروند وقتی رسمیت دارد که مجوز آن را دولت صادر کرده باشد. جالب اینکه اکثر صادر کنندگان مجوز، درک سیاسی و غیر تخصصی از موضوع را مبنای قضاوت خود قرار می دهند. در حوزه هنر و ادبیات، ممیزها، آثار هنری را با سوء ظن غیر تخصصی بررسی می کنند. یکبار پرحرارت ترین طرفدار توقیف فیلم های سینمایی، با افتخار در تلویزیون گفت که تا کنون سینما نرفته است، در عین حال با اعتماد به نفس در باره توقیف فیلم های بدآموز به یک کارگردان قدیمی سینما درس می داد. ممیزهایی که رمانها را بررسی می کنند اغلب در حد یک خواننده معمولی، از رمان سر در نمی آورند. دخالت دولت در امور اجتماعی و حتی خصوصی، باعث از بین رفتن خلاقیت های افراد و فرسودگی دولت می شود.
دامنه دخالتهای نابه جای دولت بسیار گسترده و در عین حال بی فایده است. مثلا در آموزش و پرورش، اداره گزینش، متقاضیان شغل معلمی و ورودی های دانشگاه فرهنگیان را از نظر اعتقادات مذهبی و سیاسی و سوابق فتنه جویانه از سوراخ سوزن عبور می دهد، اما دریغ از انجام یک تست روانشناسی که سلامت روانی متقاضی شغل حساس معلمی را سنجش کند. در اغلب مواقع سرنوشت استخدام یک داوطلب با پرس و جوی سرپایی یک موتورسوار جوان از همسایه و بقال محل زندگی داوطلب تعیین می شود. نتیجه این نوع گزینش همین خبرهایی است که از لت و کوب و توهین و تحقیر دانش آموزان درمدارس می شنویم. اگر دستگاه گزینش به جای صرف این همه پول و وقت، عده ای را به قید قرعه از بین داوطلبان شغل معلمی یا حتی از بین رهگذران انتخاب می کرد، احتمالا نتیجه آن بدتر از وضعیت سختگیرانه فعلی نخواهد بود. دستگاه های دولتی منظما توسعه پیدا می کنند، دوایر جدید ایجاد و شمار کارکنان افزایش می یابد. با وضع مقررات جدید قید و بندها را زیاد و سختگیری ها را افزایش می دهند. انرژی و پول و امکانات دستگاه دولتی در خدمت سرویس دادن به خود دستگاه دولتی استو
در جامعه ای که هر نوع فعالیت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی شهروندان منوط به امضای طلایی یک مدیر اداری است، فساد بر طرف نمی شود. همین اقتدار اداری خودش منشا اختلاس و رشوه است. در برخی موارد کارمند امضای خود را با دریافت رشوه، به ارباب رجوع گرفتار می فروشد. فساد فقط به دزدی اموال دولتی محدود نمی شود. تبدیل کارگزار دولتی به مانعی بر سر راه گردش طبیعی امور هم نوعی فساد است. محروم کردن یک هنرمند از فعالیت دلخواه خود به دلیل عقاید سیاسی و انتقادی او نوعی فساد است. ممیزی کتاب یک نویسنده توسط یک فرد بی اطلاع از ادبیات و هنر فساد است. اظهارات غیر حقوقی معاونت حقوقی یک وزارتخانه هم نوعی فساد است. تبعیض در اعطای امتیاز تاسیس مدرسه غیر دولتی و گزینش افراد فاقد توان حرفه ای برای شغل معلمی هم فساد است. در نظام های سیاسی دنیا بین گستردگی حوزه نفوذ دولت و فساد رابطه مستقیم وجود دارد. یعنی هر چه دولت بزرگتر و اختیارات آن بیشتر باشد آن دولت فاسدتر است. فرض کنیم همین فردا ۴-۵ وزارتخانه از جمله ارشاد تعطیل شوند نه تنها مشکلی ایجاد نمی شود احتمالا گشایش بیشتری در امور ایجاد می شود.
گسترگی حوزه نفوذ و دخالت دولت در همه امور، جامعه را هم ضعیف و وابسته به دولت می کند. آحاد جامعه به نوعی تبدیل به جیره خوار دولت شده و هرم قدرت به نفع دولت وارونه می شود. شهروندان دستیابی به قدرت و ثروت را نه در استقلال و ابتکار و فعالیت فردی بلکه در وصل شدن به دولت و اعلام وفاداری به دولت می بینند. جامعه، اعتماد به نفس خود را از دست می دهد و بی اخلاقی گسترش می یابد.
افرادبا سلب توانایی از خود، همه مسایل ریز و درشت را به دولت ارجاع می دهند و برای حل هیچ مشکل اجتماعی تلاش نمی کنند. مردم در گفت وگوها حل همه چیز را به قدرت قاهر دولت ارجاع می دهند. تکیه کلام این است : “ دولت باید این کار را بکند… تقصیر دولت است…. نقشه دولت است…کار خودشان است….” در قضیه تنبیه بدنی دانش آموزان، این سخن که : “ معلم موجودی است مختار که می تواند به جای زدن و توهین، از روشهای دیگری استفاده کند.” با نوعی نا باوری و تردید مواجه می شود. اما این سخن که تنبیه بدنی دانش آموزان در مدرسه تقصیر دولت است، موافقان بیشتری دارد.
در چنین جوامعی رابطه شهروندان با دولت دچار نوعی تناقض درونی می شود و بین دوسر عشق و نفرت در نوسان است. به دلیل قدرت و ثروت متراکم در دولت، نزدیکی و وفاداری به دولت به فرد توانایی و امنیت می دهد و شهروند با وصل شدن به دولت از انواع امتیازات دولتی بهره می برد. کارمند دون پایه دولت، هرچند امتیاز مالی زیادی ندارد، به فرد، امنیت و اطمینان و اعتماد به نفس می دهد. حتی ممکن است آبدارچی اداره با وصل شدن به شبکه رانت به ثروت و مقام هم برسد. اما استقلال از دولت در هر حوزه ای (اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، هنری و…) با نا امنی روانی بالا همراه است.
در شرایطی که دولت، پول کافی در اختیار دارد، همه چیز به کام دولت است و حکومتداری کاری مثل آب خوردن. اما در شرایط خالی بودن خزانه، وفاداری ها مثل برف آب می شود. وفاداری فرد سیال و ژلاتینی است و در شرایط و موقعیت های متفاوت تغییر می کند. همین وضعیت بعضی ناظران را گیج می کند. خیلی محتمل است که یک کاربر ضد دولتی در فیس بوک در فضای واقعی یک کارگزار وفادار به دولت باشد و یا شخصی که در تاکسی و صف نانوایی نق می زند در اداره نقشی به کلی متضاد بازی کند. سیالیت مواضع سیاسی، نوعی زرنگی محسوب می شود. در چنین شرایطی ارزش استقلال افرادی مانند شجریان با معنا می شود. تقویت شهروند مستقل از دولت و منتقد هم به سود جامعه است و هم به سود دولت.