روزگاری در گذشته تعبیر “رادیکال” برند و برچسبی تماما مثبت بود و برای به اصطلاح جریانات “مترقی” به کار می رفت، اما همراه با جابجایی و تغییر پارادایمها و سرمشقهای سیاسی به ویژه پس از فروپاشی بلوک شرق و از جمله پیشی گرفتن تفکر لیبرال و سوسیال ـ– دموکرات بر اندیشه سوسیالیستی و چپ این تعبیر نیز تغییر جایگاه داد و امروزه گاه به معنا و با بار منفی “تندرو” به کار میرود. هر چند هنوز گاه به همان معنای سابق و با بار احساسی مثبت قبل نیز کاربرد دارد.
درونمایه لغوی این واژه اشاره و تأکید به “ریشهها” و به اصطلاح “مبانی” دارد و بیانگر نوعی سرسختی و ایستادگی روی اصول و ریشهها و پایهها و حساسیت بر آن ها دارد…
در هفته گذشته دو گروه جمهوریخواه فعال در خارج از کشور با هم ائتلاف کردند و همراه با انتشار قطعنامه هایی سیاسی و یک “منشور اخلاقی” قابل تحسین؛ گروه واحدی (همبستگی برای جمهوری عرفی و حقوق بشر در ایران) را تشکیل داده و گامی ولو کوچک در راه همگرایی نیروهای همسو برداشتند. موضع آنها به زعم خودشان مقداری رادیکالتر از جریان دیگری است که قبلا شکل گرفته بود؛ اتحاد جمهوریخواهان ایران.
به بهانه این اتفاق اندکی تامل درباره تنوع جریانات رادیکال در خارج از کشور برای تفکیک و تشخیص آن ها از یکدیگر خالی از فایده نیست. شاخص “رادیکال” بودن در این جا اشاره به موضع سیاسی آنها در رابطه با اوضاع و احوال ایران و حکومت جمهوری اسلامی و تا حدی به خط مشی سیاسی آن ها برای برونرفت ایران از بحرانهایش در مسیر دستیابی به دموکراسی و آزادی و عدالت و… دارد. این رویکرد –رادیکال- معمولا خود را در مواضع سیاسی در رابطه با کلیت حکومت و لزوم گذار به شکل دیگری از حکومت و یا در رابطه با قانون اساسی کشور و یا در تعریف و تنظیم نسبت با روند “اصلاحات” نشان میدهد.
به هر روی؛ با توجه به اقامت محدودی که در خارج از کشور داشتهام به نظر می رسد که میتوان سه طیف دارای موضع رادیکال سیاسی را در خارج از کشور تشخیص داد و از یکدیگر تفکیک کرد:
الف ـ جریاناتی که هر چند از نقطه عزیمتهای مختلف (و گاه متضاد) حرکت میکنند اما در نهایت معتقدند باید پروسه تغییر در ایران به “هرقیمت” اتفاق بیفتد. هر چند آنها دل به تغییر از راه “انقلاب مردم ایران”، حال به صورت خودجوش و یا با نقش موثر و حتی هدایتکننده تشکل خود (مانند مجاهدین) نیز دارند؛ اما باز بنا به دلایل گوناگون (و گاه متفاوت) معتقدند همه چیز در رابطه با این “تضاد اصلی”؛ “فرعی” به نظر میرسد و مشخصا این که میتوان از قدرتهای جهانی نیز در این رابطه کمک گرفت. برخی (مانند بعضی از سلطنتطلبان) حتی معتقدند میتوان (و شاید، به ناچار باید) از “طریق” آن ها “به حکومت رسید” و بعضی نیز معتقد به “کمک گرفتن” از آن ها هستند.
در ازای از پای درآوردن حکومت متکی به نفت ایران؛ هنگامی که زور مردم به آن ها نمیرسد، میتوان از تحریمهای اقتصادی برای تضعیف حکومت نیز حمایت کرد و بهره گرفت. حال برخی از “تحریمهای هوشمند” سخن میگویند که فشارش به حکومت باشد و نه مردم و برخی که این امر را غیرممکن میدانند ابایی از حمایت مطلق از تحریمها به طور کلی، ولو “به طور موقت” به مردم فشار وارد کند، ندارند و اهمیت تغییر حکومت را بالاتر از وارد شدن این فشار به مردم میدانند.
در مجموع این رویکرد و جریان رادیکال موضعی “ملی” (به معنای درونجوش) در باره روند تحولات در ایران ندارد و هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ عملی و سیاسی، “ملی” بودن رویکردهای ولو رادیکال دیگر را نقد و نفی میکند. مجموعه این جریان حکومت ایران را (باز با نقطهعزیمتها و درونمایههای مختلف) اصلاحناپذیر میدانند (برخی با اصل انقلاب مخالفاند، برخی دیگر با انقلاب موافقند، اما معتقدند روحانیت انقلاب را ربوده و با جمهوری اسلامی مخالفند و…).
بسیاری از این ها تعارض جدی و قوی با اصلاحات و اصلاحطلبان دارند و گاه با آن ها تندتر از دیگر جریانات درون حکومت ایران برخورد می کنند.
ب ـ جریاناتی که آن ها نیز حکومت ایران را اصلاحناپذیر میدانند و جریان اصلاحی و اصلاحطلبانه را ناکام و بینتیجه و گاه نقشه فریبکارانه خود حکومت برای استمرار و تداوم خود میدانند، اما این رویکرد ایجاد تغییر در ایران که باید ریشهای و ساختاری باشد را “به هر قیمت” قبول ندارند. آنها موضعی به تعبیر و تأکید خودشان “ملی” درباره تحولات و تغییرات در ایران دارند و معقتدند ایرانیان خودشان باید حامل و عامل تغییر در ایران و تکوین دموکراسی در آن باشند. با این شاخص مهم آن ها مخالف تحریمها علیه ایران و یا هر گونه جنگ و مداخله خارجی برای تغییر صحنه سیاسی ایران هستند.
برخی جریانات ملی (از جمله بعضی وابستگان به جبهه ملی ایران) و یا آقای بنیصدر و طیف نزدیک به ایشان و … را میتوان در این رویکرد قرار داد. این رویکرد نیز موضعی عمدتا منفی روی اصلاحطلبی و اصلاحطلبان دارند؛ هر چند به علت حضور آقای بنیصدر در قدرت در گذشته، گاه شناخت روشنتری از ساختار قدرت نسبت به دیگر افرادی که قائل به همین رویکرد هستند، دارند.
پ ـ رویکرد سوم را عمدتا جریاناتی با پیش زمینه چپ (مارکسیستی) تشکیل میدهند(البته آن ها فقط بخشی از جریان چپ یا سابقا چپ هستند). آن ها نیز موضعی رادیکال روی حکومت ایران دارند و آن را اصلاحناپذیر می دانند. اصلاحات و اصلاحطلبی را بینتیجه و گاه نقشه و فریب خود حکومت میدانند. بسیاری از آن ها یا در گذشته یعنی وقتی در ایران بودهاند موضعی رادیکال روی حکومت (و مذهب) داشته اند و یا به علت فشارها و سرکوبها و اعدامها (و به خصوص فاجعه کشتار ۶۷) موضعی تند و آشتیناپذیر با بار احساسی قابل توجه روی روند سرکوب و اعدام و نقض حقوق بشر در ایران دارند. اما آن ها نیز تغییر در ایران را به “هر قیمتی” نمیخواهند و بعضا هم چنان موضع ضدسرمایهداری و ضدامپریالیستی خود را حفظ کردهاند و به تعبیر گذشته هم چنان ضدارتجاع ،– ضدامپریالیسم (ضد سرمایهداری) هستند. برخی جریانات لائیک و دموکرات طرفدار تغییر حکومت در ایران را میتوان در این دسته قرار داد.
حال با این تصویر فشرده از سه جریان رادیکال از منظر “موضع روی حکومت”؛ در بسیاری (و نه البته همه) موارد، در باره “اصلاحات” و “اصلاحطلبان” تشابهاتی پررنگ بین این سه جریان؛ البته گاه از نقطه عزیمتها و درونمایههای مختلف، مشاهده میشود.
اما در مجموع؛ هر چند تشابهاتی نیز در رابطه با خط مشی سیاسی در باره نفی کلیت حکومت بین آن ها وجود دارد اما از نظر درونمایه این خط مشی و مشخصا با توجه به شاخص “ملی” و درونجوش بودن روند تحولات برای ایجاد تغییر در ایران بین آن ها و مشخصا دو نحله دوم و سوم با نحله اول تفاوتها و تعارضات جدی و اساسی وجود دارد و نمیتوان آن ها را در یک طبقهبندی واحد سیاسی قرار داد. آن ها خط مشیهای پیشنهادی متفاوتی در این باره دارند. از قضا و البته خط مشی پیشنهادی طیف اول روشنتر و شفافتر است و مخاطب میداند آن ها چه میگویند و چه میخواهند. اما در رابطه با دو نحله بعدی هر چند دیدگاهشان در رابطه با تحلیل حکومت ایران تا حدی روشن است اما شاید به علت زیست درازمدت در خارج از کشور و عدم ارتباط موثر “کنونی” با بستر داخلی تحولات در ایران، آن ها خط مشی و استراتژی مشخص و معین قابل عملی برای پیشبرد تغییرات در ایران ندارند. استراتژی آن ها بیشتر از یک پروژه عملی (در چارچوب “عقل عملی”؛ عقل عملی که البته خود ضابطهمند و مقید به آرمانهای مثبت سیاسی و اصول اخلاقی وانسانی است)، تکرار همان تحلیلهای “نظری” در توصیف حکومت به نظر میرسد. روشن تر این که آن ها در توضیح استراتژی خود مجددا به تکرار شرح و توصیف واقعیت های ایران و حکومت آن (عقل نظری) و بیان اهداف و آرمانهایی که باید بدان رسید (باز، عقل نظری) می پردازند تا ارائه شیوه های اقدام و راهکارهای عملی مشخص و معین (عقل عملی) برای رسیدن به آن “اهداف” و تغییر این “واقعیات”.
هم چنین به علت همین ابهام و ناکارآمدی در ارائه خط مشی برای تغییر است که آن ها نمیتوانند موضع یک دست و منسجم و منطقی در رابطه با روندهای اصلاحی (اصلاحات و اصلاحطلبان) در ایران بگیرند و گاه حتی شکافها و تضادهای اصلی و فرعی در تحلیل شرایط ایران و تبیین و خط مشی گذاری برای روند دموکراتیزاسیون در ایران در مواضع آنها جابه جا میشود . در این باره باید بیشتر بحث کرد.
اما در حاشیه؛ با توجه به تحلیلهای منتشره از سوی “همبستگی برای جمهوری عرفی و حقوق بشر در ایران” و نیز چالشی که در برنامه افق مرتبط با این ائتلاف بین دو دیدگاه مطرح شد، میتوان گفت ائتلاف جدید موضعی مثبت (هر چند با مقداری ناامیدی) روی روندهای اصلاحی، اصلاحات، جنبش سبز و… ارائه میکند، اما این انتظار وجود دارد که در اسناد و تحلیلهای سیاسی نیز همین رویکرد مثبت و حمایتی، بازتاب یابد و خود را نشان دهد و به تعبیری استراتژی روشنی ارائه شده و برپایه آن، “متحدان” استراتژیک این مرحله از تحولات سیاسی در ایران روشنتر و با تصریح بیان شود.
نکته دیگر این که میتوان در این امر نیز تأمل کرد (و باید مستقلا بحث نمود) که آیا ائتلافها می بایست بر اساس “اهداف نهایی” مشترک؛ “تأکیدات” و حساسیتهای کنونی در بیان اهداف و… شکل بگیرد و یا بر اساس “خط مشی”های مشترک و مشخص و یا بر اساس دوستیها و “سوابق” و اشتراکات اخلاقی بیشتر و یا …
و نکته پایانی این که اگر بستر تحولات داخل کشور است؛ همه راهها به رم ختم میشود و باید همه راهها در آنجا به سرانجام برسد و موثر واقع شود و این بدون داشتن استراتژی وراه کار عملی روشن میسر نیست. (البته نمیخواهیم نقش و وظایف افراد و نیروهای خارج از کشور را نادیده بگیریم؛ در این باره در نوشتهای دیگر بحث خواهیم کرد.)