دو روی سکه…
ملیحه مرادی نمایشنامه جدیدش را سراسر بر مبنای گفتار و کلام مورد پرداخت قرار داده است. قهرمان نمایشنامه او پیش از آنکه یک شخصیت دراماتیک باشد فردی است که عموما نطق میکند. در واقع بیان مستقیم اندیشه، آن چیزی است که مهمترین آسیبها را متوجه کار کرده است. نمایشنامه پتانسیل لازم برای درگیر کردن مخاطب را با خود به همراه ندارد و تنها میخواهد با اندیشه و محتوا پل ارتباطی میان تئاتر و مخاطب را ایجاد کند. نمایشنامه استراتژیکترین عنصر در نمایشهای متکی و مبتنی بر متن است. اگر عناصر و فنونی در یک متن به شکل ایدهآل خود ارائه نشده باشند، نمایش با دارا بودن تمامی عناصر دیگر بازهم خواهد لنگید. تمام آنچه باعث میشود تا این نمایش را به شکل کلی رد کنیم همانا غیر منطقی نوشته شدن نمایشنامه است.
شاید مهم ترین چالش های این نمایشنامه در پرداخت دراماتیک شخصیت های دراماتیک باشد.شخصیت هایی که هر یک برای ارائه و انتقال کارکردهای خود متکی بررفتاری غیر عادی و غیر ملموس هستند که برای مخاطب قابل دریافت نمی باشد.آنچه احمد ایرانی خواه در جایگاه کارگردان و ملیحه مرادی به عنوان نمایشنامهنویس در این اثر مد نظر داشتهاند انتقال این رفتارها به خوی انسانی است. انسانی در جایگاه یک مبارز- که میتوان او را دارای والاترین مراتب انسانی تصور کرد- به جایگاهی فرو میافتد که در آن بیماری همه گیری را به افراد جامعه حقنه کرده و نه تنها در رفتار که در عمل نیز خوی حیوانی جایگزین خوی انسانی آدمها میشود.
شخصیتهای نمایشی در طول دوران حیات خود تطور فراوانی را پشت سر گذاردهاند تا به دوران مدرن و پست مدرن رسیدهاند. این شخصیتها در اوان دوران مدرن، دارای خاستگاههای ناتورالیستی و رئالیستی بودهاند. شخصیتهای ناتورالیستی حیات خود را در ارتباط با طبیعت اخذ میکردهاند و شخصیتهای رئالیستی آدمهایی دارای شناسنامه بودهاند. شخصیتهای رئالیستی را میتوان با نام شناخت. به آنها عنوان خانوادگی داد، مسائل مذهبی، اجتماعی، اقتصادی، فلسفی و… را در مورد آنها بازشناسی کرد. اما در اوایل قرن بیستم میلادی، این آموزههای هویتی یک به یک از این شخصیتها سلب شدهاند. بعد از جنگ جهانی دوم این انسان حتی هویت شخصی را نیز از دست داده و دچار بحران هویت شده است. بنابراین در بسیاری از آثار پست مدرن، این انسان تنها در یک شماره و عنوان خلاصه میشود. این شخصیتها حتی نام بهخصوصی نیز ندارند.
در نمایش “مراسمی برای یک دوست” نیز با چنین نگاهی مواجهیم. آدمها همه به نوعی دو روی یک سکه هستند. اگر ظاهر متفاوت نداشتند، آنها را میتوانستیم در جایگاه یکدیگر قرار دهیم. البته ایرانی خواه با جنس طراحی که در نمایش خود داشته تا حدودی این عمل را اجرا میکند.
صورت نمایش نیز به کمدی مدرن پهلو میزند. در کمدی مدرن انسان، در شرایطی باتلاقی گرفتار آمده که نمیتواند از آن رهایی یابد. هرچه بیشتر دست و پا میزند، بیشتر در آن فرو میرود و احمد ایرانی خواه نیز سعی میکند در اجرا بیشتر به این سمت نیل کند. از همین رو با بازیهایی اغراق شده روبهرو هستیم. آدمها کارهایی میکنند که کمتر از انسانهای عادی دیدهایم. از سوی دیگر در برخی لحظات، نمایش به گروتسک هم نزدیک میشود. ما شخصیتهایی را میبینیم که در کنه این شوخطبعی ظاهری، به یک تراژدی نزدیک میشوند. تراژدی که از حماقتهای آنها شکل میگیرد. این در آمیختگی کمدی و تراژدی همچون تصاویری که از آدمها روی پرده میبینیم، تصاویر کاملی از آنها نیست. بلکه تصاویری کژ است که چندان قامت آنان را به راستی نمینمایاند.
مفهوم و ژرف ساخت نمایش “مراسمی برای یک دوست” به همان اندازه که جذاب، مفید و امروزی است، راه مناسبی را برای در معرض انتقال به تماشاگر قرار گرفتن، در اختیار ندارد.
تنظیم و متناسبسازی پاساژهای حسی، تحرک بخشی به گفتار و ایجاد ریتم در روایت و اجرا در حقیقت به واسطه تسلط و قدرت توماج دانش بهزادی در بازیگری به انجام رسیده و به همین دلیل وی را میتوان موفقترین عضو گروه این نمایش دانست.
“مراسمی برای یک دوست” قصد دارد مفهومی جدی، عمیق و امروزی را بیان کند. شاید مهمترین کاستی این نمایش در اختیار نداشتن مؤلفههای مناسب برای درگیرسازی مخاطب در وهله نخست و دشوارگویی زبانی در مرحله بعد باشد.
نور هم کاربرد لازم را در القای حسها و تردیدها و تغیرات فضا ندارد. در صورتی که با توجه به جنس بازیها و حضور شخصیتها هنوز جای کار هست تا نور هم کارکرد درست خود در این نمایش را که بر القای درونیات آدمها تاکید دارد، ایفا کند.
طراح لباس هم بر آن است تا بر پایه شخصیت، طبقه اجتماعی و زمانه معاصر و همچنین فضای کلی اثر لباسهای شخصیتهای نمایش را در معرض دید قرار دهد تا بر جلوه بصری اثر بیفزاید و در عین حال لباس نقش درستی در کلیت اثر داشته باشد.