مقایسهی احمدینژاد و زندهیاد مصدق، از هر منظری که انجام شود، بسیار تاملبرانگیز و البته تالمزاست؛ بهانهی این یادداشت اما طعن اخیر احمدینژاد به مصدق است.
آنچنان که آمد، در این مجال، در مقام بررسی مقایسهای این دو رییس دولت نیستیم؛ چه فاصلهی بضاعتها و رویکردهای ایندو چنان معنادار است و محسوس، که گاه هر سخنی را گزاف مینماید. تنها بهعنوان یک نمونه میتوان به چگونگی تصمیمگیری این دو مسئول ارشد هیئت وزیران با فاصلهی زمانی بیش از نیم قرن پرداخت.
دانش جعفری، وزیر برکنار شده و پیشین اقتصاد، جمعهی گذشته و در یک برنامهی زندهی تلویزیونی، نقدهایی را که در جلسهی تودیع خود، از رییسجمهور مطرح کرده بود، به نوعی دیگر و از زاویهای متفاوت، عنوان نمود. وزیر سابق امور اقتصادی دولت احمدینژاد، به “ماجرای بیمه ایران” (دستور احمدینژاد برای عزل هیئت مدیره بیمه ایران، بر اثر گزارش ناقص رییس دیوان محاسبات) که “آن را از صدا و سیما شنیده”، اشاره کرد. دانش جعفری همچنین “بدترین تصمیم دولت نهم” را تصمیمهایی دانست که “منابع مالیاش پیشبینی نشده است و بیمورد در مردم انتظار ایجاد میکند”. وی البته تاکید کرد که “این تصمیمها تعدادشان زیاد بود”. وزیر سابق اقتصاد در مقام توصیف احمدینژاد، او را محترمانه، “غیرقابل پیشبینی” خواند.
کافی است همین یک مورد (چگونگی تصمیمگیری احمدینژاد و جایگاه وزرای او و نیز کیفیت تعامل آنان) را با آنچه از دکتر مصدق نقل شده است، مقایسه کرد. زندهیاد دکتر غلامحسین صدیقی، استاد برجسته و یار فرهیخته و وزیر کشور وفادار دکتر محمد مصدق، در توصیف چگونگی ادارهی جلسات هیئت وزیران توسط دکتر مصدق، میگوید: وی (مصدق) هیچگاه در مورد موضوع طرحشده در جلسات، پیش از دیگران به اظهار نظر نمیپرداخت. دکتر صدیقی میگوید، روزی از ایشان علت این رفتار را جویا شدم. مصدق توضیح میدهد: اگر من پیش از وزرا نظر خود را مطرح کنم، چه بسا که آنان از ابرازنظری متفاوت با دیدگاه من پرهیز کنند؛ ترجیح میدهم نخست تمامی نقطهنظرات مطرح شود، و من هم بهعنوان یک عضو از هیئت وزیران اظهارنظر کنم.
ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که حتی پس از تصمیمگیری در کابینه، مصدق لایحهی دولت را نخست برای اظهارنظر کارشناسان و صاحبنظران، در جراید وقت منعکس مینمود، تا محصول نهایی واجد حداکثر نظرات کارشناسان باشد، و پس از اعمال اصلاحات، نهایی و عملیاتی شود.
این مقدمه، ناخواسته مفصل شد؛ غرض این بود که تفاوتهای احمدینژاد و مصدق، بهقدر لازم، معنادار است که به آن نپردازیم. بهانهی اصلی این یادداشت همچنانکه در ابتدا مورد اشاره قرار گرفت بیان نقدی بر طعن اخیر احمدینژاد به مصدق است.
احمدینژاد در سخنان جنجالبرانگیز و اخیر خود در جمع دانشجویان (منعکس شده در مطبوعات 28/2/87) ضمن بیان برخی موضوعات، به دفاع از اظهارات چندی پیش خود در تجلیل از شادروان دکتر حسین فاطمی پرداخت، و گفت: “در دوران نهضت ملیشدن نفت تنها کسی که از پیگیران ماجرا اعدام شد، فاطمی بود؛ حتی رییس دولت رفت و کیفاش را کرد…“
صرفنظر از این که با چنین اظهارنظری، احمدینژاد یا میزان اطلاعات خود را از تاریخ سیاسی معاصر ایران، آشکار میکند، و یا تحلیل نادرست خود را از دکتر مصدق عیان میسازد؛ باید به وی و دیگر مشاوران و همفکرانش یادآور شد که:
الف. پس از کودتای آمریکاییانگلیسی 28مرداد1332، دکتر مصدق در سن 71سالگی بازداشت، و محاکمه شد. پیشوای نهضت ملی، بهمدت سه سال –تا مرداد 1335 در زندان سلطنتآباد و بعدتر، لشکر2 زرهی، زندانی بود.
ب. مرد آزاده آنگاه (1335) به قلعه احمدآباد تبعید شد و تحت نظارت شدید، با حضور مداوم نیروهای نظامی و امنیتی و ماموران حکومت، به زندگی سخت و تلخ در فضای اختناق و سرکوب، تا هنگام مرگ ادامه داد. احمد مصدق، فرزند دکتر مصدق، گزارش میدهد: “ جز بستگان بسیار نزدیک او، هیچکس اجازهی ملاقات و گفتوگو با وی را نداشت. اگر از دوستان و نزدیکانش کسی میخواست با وی دیدار کند، باید اجازهی کتبی از ساواک و مراجع دولتی دریافت میکرد”. دکتر مصدق، خود در نامهای مینویسد: روز میشود که کسی نیست من اینجا یک کلام با او صحبت کنم…
پ. حتی برای قدمزدن در بیابانهای اطراف احمدآباد، مقامات دولتی به مصدق تکلیف کردند که باید تحتنظارت ماموران اقدام کند و راهی شود؛ دستورالعملی که از سوی مصدق پذیرفته نشد، و اینچنین او از تنها تفریح خود نیز چشم پوشید…
ت. زنده یاد آیتالله طالقانی در سخنان مشهورش در مراسم سالگرد درگذشت دکتر مصدق میگوید: “ همهی راهها را بهروی ما و ملت، در این گوشهی بیابان (احمدآباد) میبستند… وقتی که ما در زندان بودیم(نیمهی نخست دههی 40) و احوال ایشان را میپرسیدیم، میگفتند، دکتر تنهاست و خانوادهاش هم فرصت ندارند که همیشه اطراف او باشند. دکتر میگوید، کاری بکنید که من هم بیایم پیش شما و با شماها باشم…“
ث. وضع زندگی دکتر مصدق، مرد سیاست و جامعه، چنان در تبعید احمدآباد دشوار بود که در سال 1344 در پاسخ به نامه و پیغام تسلیت آیتالله سید شهابالدین مرعشی نجفی بهخاطر فوت همسرش مینویسد:“از خدا میخواستم که قبل از او (همسرم) از این عالم بروم، و هرچه زودتر از این زندگی رقتبار خلاص شوم”…
ج. حتی در آذر 1345 (چند ماه مانده به درگذشتاش) که برای مداوای دردهای ناحیهی دهان و فک به تهران آمد، در هنگام بستریشدن در بیمارستان نجمیه که تولیت آن با خود او بود همچنان تحتنظر ماموران حکومت، و از ملاقات با مردم، محروم بود. ادامهی معالجات و درمان در منزل فرزندش در تهران و مراجعتهای موقت به بیمارستان برای ادامهی درمان (کبالتتراپی) نیز با حضور ماموران سازمان امنیت و تحت نظارت و مراقبت دایمی آنان، صورت میگرفت.
اینها، بخشی از “کیف”های مصدقاند؛ “کیف”های مردی که از عنفوان جوانی (15 سالگی) درگیر ادارهی جامعه و عمل سیاسی و تحصیل دانش بود. باید در نیمهی نخست سدهی چهاردهم شمسی در ایران زیست؛ دکترای حقوق و علوم سیاسی -در آن هنگام- داشت؛ و بیش از نیم قرن بهمثابهی یک فعال سیاسی و اجتماعی و دولتمرد، کوشید؛ تا آنگاه، بلکه اندکی از رنج و سختی زندگی مردی هشتاد و پنج ساله را در تبعید و تنهایی تحمیلی، و در خغقان حاکم، فهمید…
امید که چنین “کیف”هایی نصیب هیچ فعال سیاسی نشود… و شامل احمدینژاد نیز…