یارانه آخرین پرده از تراژدی نفت

محمد رهبر
محمد رهبر

یارانه شاید تنها واژه ی جا افتاده فرهنگستان ادب جمهوری اسلامی است که معادل فرنگی اش سوبسید را در نوردیده است.

 یارانه با رایانه آمد که این یکی به جای کامپیوتر بود و اقبالی نیافت و همچنان در زبان مردم کوچه و بازار کامپیوتر بهتر بر زبان می چرخد. از قضا بنابر هموزنی و هم زمانی یارانه و رایانه، برخی اوقات این دومی به قصد اولی گفته می شود.

 یارانه در زبان مردم ماندگار شد، به این دلیل که از بیخ و بُن آفریده ی حکومت بود و از فرادست به فرودست می رسید. پول ماهانه ای که از قدرت سر ریز می شد و برای خیلی ها تنها واریزی به حساب متروک شان همین مایه ی ناچیز بود که از سر منشاء ثروت و قدرت یعنی دولت می آمد، پس اسمش هم همانی است که فرهنگستانِ دولتی می گوید و مردم هم به همان نام صدایش می کنند.

 یارانه از آن سنخ واژه هاست که قدرت را حمل می کند، به زبان حاکمان جاری می شود و مردم تهیدست مثل پولی که می شمارند مگر کم شده باشد، این اسم تازه را از آن دهان مبارک قاپ می زنند.

احمدی نژاد بانی خصلتِ یارانه دهی و گیری ـ می گوییم خصلت و خصوصیت چون که یارانه بیش از آن که یک راهکار اقتصادی باشد، رفتاری حکومتی است که اخلاقی فراخور را در جامعه به وجود آورد- از همان ابتدا هم کاری به رابطه ی یارانه و فروش بنزین به قیمت آزاد نداشت.

احمدی نژاد یارانه را حقی معرفی کرد که دولتهای قبلی از مردم ستانده بودند. پول مقدسی که متعلق به امام زمان بود و در غیبت امام غایب، روسای جمهور قبلی می دزدیدند و حالا محمود به عنوان دست مرئی امامِ مخفی آمده بود تا این پول را به ساده ترین راه در جیب مردم بگذارد.

 بعد از چهار سال مشخص شد که آنچه به عنوان یارانه از خزانه ی دولت می رفت، ۴۰ هزار میلیارد تومان بیشتر ازمداخلی است که از گران کردن بنزین عاید شده است و قرار بود منبع مالی یارانه دهی باشد. نشان به این نشانی که اساسا هدف یارانه چیز دیگری بوده است.

یارانه آخرین پرده ی تراژدی نفت است. نفت از وقتی به اقتصاد ایران جاری شد، شاه را به سرگیجه انداخت و توهم قدرت آفرید. شاه می خواست با نفت طبقه ی متوسط مدرن و غربی مآب و فرمانبری بسازد که گوش به اوامر شاهانه و بی دغدغه دموکراسی در جاده ی انقلاب شاه و مردم یورتمه رود، اما نفت رکب زد و موجی از جمعیت حاشیه نشین آفرید که سرشان به مرجع تقلید و هیات گرم بود و در گیر و دار انقلاب اسلامی به صحنه آمدند و حق و سهمشان از نفت را خواستند.

 آیت الله خمینی در منبرِ بهشت زهرا، شاه را متهم می کرد که نفت ایران را به غارت برده و به اربابان آمریکایی اش داده است و بعد به پشتوانه ی همان نفت اعلام کرد که آب و برق و همه ی خدمات عمومی باید مجانی شود. نفت اینبار سوختِ جهش مستضعفان بود و صدور انقلاب. مردم از تب انقلاب و آرمان های ورم کرده اش گرم بودند و به صرافتِ سهم خواهی از نفت نیفتادند و ناگهان جنگ، این نعمتِ بزرگ جمهوری اسلامی، جای نفت را با خون عوض کرد و پس از خاکسپاری انقلابیون موازی با خط امام، گلوی رسانه های منتقد و تک و توک آدمهای معترض را برید و این کلام امام جای آن وعده ی رایگان را گرفت که : نگویید انقلاب برای ما چه کرد، بگویید ما برای انقلاب چه کردیم.

 به این ترتیب رابطه نفت و مردم معکوس شد و در واقع نفت در خدمت آرمانهای امام راحل قرار گرفت و مردم هم پشت سر نفت در همین صف ایستادند.

 سنتِ کوپن و شجره نامه ی اصیل هر ایرانی یعنی “دفترچه ی بسیج اقتصادی” ربطی به یارانه ی دهه های آتی نداشت. کوپن جیره ی زندگی ملتی جنگ زده بود، حلبی روغن و کفِ دست گوشت یخ زده و باک بنزینی برای روز مبادای فرار و حتی یک باکس سیگار برای شب های بی برقی و هول انگیز حمله ی هوایی، این همه البته حق محسوب نمی شد، سهمیه ای بود مثل همان کمپوت و کنسروی که به جبهه ها می رفت و راه اضطراری برای مقابله با احتکار و بازار سیاه که با همه ی کمیته بازی ها و خشم انقلابی امام، حتی با قبول قطعنامه، پایدار ماند و ادامه یافت.

نفت اما همچنان به نقش آفرینی ادامه داد. بنابر تقدیر شوم ایرانیان، دوران طلایی نفت و گذشتنِ بهای هر بشکه از مرز صد دلار، نه مصادف با دولت هاشمی بود که تکنوکرات هایِ تجربی را جمع کرده بود و نه در دولت خاتمی روی داد که حداقل هایی را از آنچه در دنیا به عنوان توسعه می شناختند، پذیرفته بود.این اتفاق شوم دقیقا در موعد احمدی نژاد رخ داد، در عهد صدارتِ نورسیده ای که به رسم امام با برنامه ریزی و مدیریت بیگانه بود.

 احمدی نژاد بیشتر می پسندید تا طبقه ی متوسطی که به او رای نداده است را محو کند. اینبار هم همانند دوران شاه، نفت به سمت توسعه نمی رفت، بلکه زیر بنای کارخانه ی آدم سازیی می شد که بتوان به وقت رای گیری محصولاتش را به کار برد و آنگاه که دیگری بر مسند قدرت نشست به مثابه ی شورشیانی گرسنه تحریک شان کرد و سقوط دولتِ اغیار را تضمین نمود.

 شاه مصالحِ ساختِ طبقه ی مدرن شهری را از خارج می آورد و با تزریق فرهنگ غربی و فرستادن دانشجو به فرنگ و گسترش دولت و ارتش به مثابه ی یک طبقه ی پیشروی اجتماعی، سعی داشت تا هم پایه های سلطنت را محکم کند و هم قایق مُدرنیته را بر دریای عمیق و ناشناخته ی جامعه ی ایران براند اما شیوه ی احمدی نژاد برای طبقه سازی، بومی بود. کیمیایی که احمدی نژاد برای تداوم قدرت می شناخت، فقر بود. فقر می توانست جامعه را یکدست کند و صدای پوپولیستی چون او را در شکم های گرسنه انعکاس دهد.

 سه فقره طرح بزرگ در هشت سالِ احمدی نژاد، پیگیری شد که می توان همگی را در یک راستا و ساخت طبقه ای “فقرنشان”دانست. بنگاههای زود بازده، شرکت های اقماری کم بنیه ای را بر می ساخت که در آمد بخور و نمیری داشتند و با کوچکترین تغییر در صادرات و واردات بر باد می رفتند و به سبب پراکندگی و بی برنامگی نمی توانستند برای دولت و سپاه که بزرگترین بنگاه اقتصادی است، رقیب و مانعی شوند.

 طرح مسکن مهر به هدفِ ساخت شهرک های اقماری در کناره ی شهرهای بزرگ که جایگاه و استقراری است برای طبقه ی فقرنشان و عاقبت یارانه به منظور پروراندن نسلی که دستش همواره به سوی دولت دراز است و معتاد کردن بخش بزرگی از جامعه به حقی کاذب و فراموش کردن تمامی حقوقِ عظیمی که نامی از آن نمی رود.

احمدی نژاد باشجاعتی شیادانه طرحی را عملی کرد که در تئوری نافع اقتصاد به نظر می رسید اما در عمل هدفش طبقه سازی و سرمایه گذاری برای قبضه ی قدرت در سالهای آینده و استفاده از بستر فقر برای برخاستن دوباره اش بود. متاسفانه حسن روحانی شجاعتی عاقلانه به خرج نداد تا خشتی بر این بنایِ کج نگذارد.

 تله ی انفجاری که احمدی نژاد برای دولت روحانی گذاشته است مرحله به مرحله عمل خواهد کرد و بیش از ضربات اقتصادی به وجهه و محبوبیت متزلزل دولت صدمه خواهد زد. با اصرار و اجبار به اینکه بیشترینه ی مردم باید از یارانه ها انصراف دهند در خاطر کژ و مژ بسیاری از ایرانیان خاطره ی گشاده دستی احمدی نژاد جرقه می زند که به همه یارانه می داد و حتی می خواست تا بر مبلغ هم بیفزاید.

از طرفی انصراف ندادن شمار قابل توجهی از یارانه بگیران بر فرض اینکه تمکن هم دارند، می تواند دست آویزی شود برای مخالفان که این همراهی نکردن را به حساب ریزش هواداران حسن روحانی بگذارند

.ادامه ی این رسم زشت که دولت خوب آن دولتی است که یارانه بدهد، حتما می تواند خسارت های عظیمی بر رابطه ی دولت و مردم وارد کند و روند شکننده ی دموکراسی در ایران را با معیارهای یارانه ای بسی دشوارتر سازد.

قطع یارانه ها و مسوول کردن بنگاههای اقتصادی مثل کمیته امداد که معلوم نیست در سی سال گذشته چه کرده اند و چه آماری از دهک های پایین جامعه دارند و مسوول دانستن بخش های حکومتی و نه دولتی در رسیدگی به تهیدستان از کارهایی بود که دولت بحران زده ی روحانی می توانست با شجاعتی عقلانی به جای ابقای یارانه های عملی کند.

 می توان پیش بینی کرد که طرح یارانه ها با تورمی که به زودی با افزایش قیمت سوخت اوج خواهد گرفت از هم اکنون شکست خورده است و برای دولت به عاقبت مسخره ی چوب و جریمه و پیاز ختم خواهد شد.