از اینجا

نویسنده

زندان من، خانه من

نادر صدیقی

کتاب «زندان من، خانۀ من» نوشتۀ هاله اسفندیاری، که در سال ۱۳۸۶ به مدت چندین ماه در بازداشت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران بود، اخیرا منتشر شده است.

خانم اسفندیاری، در تازه ترین نوشتۀ خود، علاوه بر نگاهی به تاریخ سیاسی ایران، ماجرای دستگیری و بازداشت هشت ماهۀ خود در آخرین سفر به ایران را با جزئیاتی شگفت انگیز بیان کرده است.

 

بازگویی خاطره های تلخ زندان

همچنان که رویدادهای ایران در پی انتخابات بحث انگیز ریاست جمهوری اسلامی در خرداد ماه گذشته برای غیر ایرانیان شگفت انگیز بود، آن چه در کتاب «زندان من، خانۀ من» آمده است به همان میزان برای کتاب خوانان آمریکایی سرشار از جذابیت و شگفتی خواهد بود.

کتاب تازۀ هالۀ اسفندیاری که در آن نوعی «نوستالژی» نیز تداعی می شود، در اصل، بازگویی خاطره های تلخی است که از رفتار ماموران اطلاعاتی دولت جمهوری اسلامی از آخرین سفر وی به ایران در حدود سه سال پیش، در ذهن وی نقش بسته است؛ خاطره های تلخی که با یک دزدی از خانۀ مادری و توقف وی در فرودگاه تهران به هنگام خروج از کشور و بازگشت به آمریکا آغاز می شود و با بازداشت و بازجویی های رنج آور و کسل کننده، ادامه می یابد.

ژرفا و رنج این خاطره ها به حدی است که حتا پس از آزادی و پیوستن به همسر و فرزند در واشینگتن نیز، به عنوان کابوسی عجیب و غریب، روان و اندیشۀ او را آزار می دهد.

هالۀ اسفندیاری در کتاب «زندان من، خانۀ من» تاریخ مدرن ایران را نیز که خود از یازده سالگی شاهد آن بوده و دورۀ پر التهاب ملی شدن صنعت نفت در ایران تا انقلاب اسلامی و استقرار حکومت دینی را در بر می گیرد، از دیدگاه شخصی رقم می زند و در این هنگامه های تاریخی، به ماجراهای زندگی سیاسی ایران اشاره هایی دارد که اگر برای ما ایرانیان، داستانی تکراری و گاهی ملال آور شده است، ولی برای خوانندگان ناآشنای غیر ایرانی، می تواند تازگی داشته باشد.

 

بازجویی در وزارت اطلاعات

در بخشی از کتاب، شرح بازجویی های دو مامور وزارت اطلاعات از نویسنده، با جزئیاتی دردآور آمده است و در واقع شرح این بازجویی ها، بازتاب دهندۀ تلخی خاطرۀ آن در ذهن نویسنده است.

خانم اسفندیاری از دو بازجوی خود با نام «جعفری» و رییس او «حاج آقا» یاد می کند و گفت و گو با «جعفری» را چالشی بیهوده ترسیم می کند، چرا که «جعفری» با پیش زمینه های ذهنی که از واقعیت دور است به بازجویی می پردازد و سازمانی را که خانم اسفندیاری در آنجا کار می کند و یک بنیاد پژوهشی شناخته شده است، از ابزارهای دولت آمریکا برای سرنگون ساختن حکومت های مخالف تلقی می کند.

توضیح و توجیه حقیقت و درستی برای چنین فردی، چالشی بی سرانجام می شود.

«حاج آقا» اما به نوعی بزرگوار و بخشنده است! فرد مهربانی که نمی توانی چهره اش را نگاه کنی. به این مفهوم که به تو اجازه دیدن نمی دهد و در تمام مدت بازجویی، متهم مجبور است که رو به دیوار و پشت به «حاج آقا» بایستد.

شرح چگونگی این بازجویی ها، بازهم برای ایرانیان، به مانند قصه ای تکراری است؛ برای دیگران ولی، بازگو کنندۀ یک واقعیت ناباورانه از حکومتی بر ملت و سرزمینی است که به داشتن تاریخی غنی و فرهنگی پر بار و پر آوازه مشهورند و این همه زمانی روی می دهد که عصر روشنگری از طریق تکنولوژی و دنیای مجازی «اینترنت» و قرن بیست و یکم نامیده می شود.

شرح این کتاب البته در این مختصر نمی گنجد و برای دریافت تمامی آنچه هالۀ اسفندیاری در آن آورده است، باید کتاب را خواند، ولی این نکته جالب است که خواننده نیز همانند نویسنده، تا پایان ماجرای زندان و بازجویی، به نوعی در می یابد که آن که چشم های باز خود را به نگهبانی از این زندانی نحیف شصت و چند ساله دوخته است، لزوما، دشمن وی نیست؛ او هم یک ایرانی است که نه بازی روزگار، که بازی های سیاسی در چنین جایگاهی قراراش داده است.

به همین میزان شگفتی در کردار مامور دولتی را می توان به هنگامی احساس کرد که «جعفری» بازجوی خانم اسفندیاری، در روز رهایی وی، یک دیوان نفیس حافظ را از جانب «بچه های» وزارت اطلاعات، به میهمان هشت ماهۀ خود، هدیه می کند. شاید برای تلقین این معنا که ما «اطلاعاتی ها» بر آن شده ایم تا با این دیوان، آسیب های روانی را که بر شما وارد آورده ایم، پاک کنیم!