درآمد
پس از اعلام خبر کشته شدن سردار حسین همدانی در سوریه ( 16 مهر 1394)، حالا دیگر خبر جان باختن فرماندهان و نیروهای سپاهی در سوریه، با پروای کمتر توسط رسانههای رسمی جمهوری اسلامی اعلام و علنی میشود. اخباری که وجهی روزافزون یافته و با افزایش حضور نیروهای نظامی ـ امنیتی ایران در سوریه نسبتی مستقیم برقرار کرده است.
این یادداشت در مقام ارزیابی بحران سوریه و داوری در مورد عوامل مقصر در آن نیست؛ بحرانی که تاکنون افزون بر 250 هزار کشته بهجا گذاشته و بیش از 11 میلیون نفر را بیخانمان کرده، و سرزمینی سوخته و آغشته از درد و رنج و خون به جا نهاده است.
این یادداشت همچنین درصدد ارائهی راهحل برای بحران سوریه یا چگونگی مواجهه با داعش در سوریه یا توجه به اهمیت سرکوب داعش نیست.
مراد، تنها طرح این پرسش از اقتدارگرایان حاکم و امنیتیهای حاکم بر سپاه، و نیز عرضهی این سئوال به کنشگران جامعه است که نیروهای نظامی ایران، با کدام تحلیل و مجوز، حضوری اینچنین پرهزینه در سوریه داشته و دارند؟
کشته شدن همدانی؛ رونمایی از یک حضور
نیروهای امنیتی و نظامی سپاه پاسداران (بخصوص در سپاه قدس) از همان ماههای نخست شروع بحران اقتدار رژیم سرکوبگر اسد در سوریه، و با آغاز اعتراضها در این کشور (اسفند 1389) در کنار و پشت خودکامگی ایستادند. این حضور در مقاطع گوناگون، مورد تاکید جناحهای درگیر در بحران (بهخصوص مخالفان اسد) قرار گرفت. اما سطح مشارکت جمهوری اسلامی در سوریه شاید پس از کشته شدن سردار همدانی در سوریه، بهصورت رسمی عریان شد.
پس از جان باختن مقام ارشد سپاه در سوریه، سردار جعفری دادههای تأملبرانگیزی را مطرح کرد. فرمانده کل سپاه خبر داد که با بروز اعتراضهای مردمی علیه رژیم اقتدارگرای اسد، سردار همدانی با سود جستن از تجربهاش در سرکوب جنبش سبز راهی سوریه شده و “حدود ۴ سال پیش، داوطلبانه به این منطقه رفته” و نقش موثری در سازماندهی ۱۰۰ هزار نیروی شبهنظامی برای سرکوب معترضان ایفا کرده است.
جعفری تصریح کرد که “فرماندهی جبهه سوریه، درخواست استفادهی مستشاری و عملیاتی” همدانی را کرده بود.
محسن رضایی، فرمانده اسبق سپاه پاسداران و دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز اعلام کرد که همدانی در “۸۰ عملیات” در سوریه شرکت داشته، و دو “قرارگاه نظامی” در دمشق و حلب را پایهگذاری کرده است. دادههایی که نشانگر عمق و شدت مشارکت نظامی ـ امنیتی سپاه در سوریه بود.
تشدید حضور سپاه در سوریه
مشارکت نظامی فزایندهی جمهوری اسلامی ـ و بهطور مشخص سپاه پاسداران ـ در بحران سوریه، در هفتههای گذشته و با برجسته شدن نقش مسکو در بحران سوریه، بارزتر از قبل مورد اذعان سپاه و منابع نظامی ـ امنیتی و حتی دیپلماتیک ایران قرار گرفته است.
همین چند روز پیش بود که جانشین فرمانده کل سپاه اعلام کرد که “کار ما در سوریه این است که استحکام سیاسی، روانی، اقتصادی و نظامی نظام سوریه را که خط مقدم مبارزه با استکبار است تضمین میکنیم.” حسین سلامی افزود که ایران در حمایت از ارتش سوریه “تجربیات جنگی خود را به آنها منتقل میکنیم.”
این فرمانده ارشد سپاه همچنین بر مشارکت “عملیاتی” ایران مهر تأیید زد و گفت: “ارتش سوریه نیازمند مکمل نظامی است مثل بسیج مردمی، که ما این مفهوم را به شکل عملیاتی در سیستم دفاعی سوریه وارد کردیم.”
جانشین فرمانده کل سپاه با تاکید بر جایگاه “استراتژیک” رژیم اسد برای سپاه و جمهوری اسلامی، تصریح کرد که “ما به فرماندهان لشکر و تیپهای سوریه در میدان به عنوان مستشاری عملیاتی کمک می کنیم.”
این مقام ارشد سپاه همچنین بر افزایش “سطح حضور” سپاه “از لحاظ کمی و کیفی” در بحران سوریه ـ و به نفع رژیم اسد ـ تأکید میکند.
این گزارش مهم، البته از زاویهای دیگر، و توسط مسئول روابط عمومی کل سپاه نیز مورد تأیید قرار گرفته است. رمضان شریف با تاکید بر افزایش “مأموریتهای مستشاری” سپاه در کمک به ارتش و نیروهای شبهنظامی سوریه، اعلام میکند که “در پی دور جدید تحولات میدانی در مناطق مختلف سوریه” و “متناسب با نیازها”، حضور نیروهای سپاه در این کشور افزایش یافته است.
گزارشی مهم (افزایش مشارکت نظامی و حضور جمهوری اسلامی در سوریه) که حتی توسط وزارت خارجه دولت اعتدال نیز تأیید شده است.
نظامیگری بیاعتنا به افکار عمومی
امنیتیهای حاکم بر سپاه در سوریه پیگیر راهبردی هستند که در هسته اصلی قدرت مصوب شده؛ مثل بسیاری دیگر از حوزهها، صاحبان قدرت سختافزاری پروژهها و مطلوبهای خود را بیاعتنا به نظر اکثریت مردم ایران تعقیب میکنند.
رهبر جمهوری اسلامی مکرر این ملاحظه را مطرح کرده که ایران از سوریه حمایت میکند چون این کشور را «خط مقاومت» در برابر اسرائیل میداند.
سردار همدانی نیز در مصاحبهای تصریح میکند: “حضرت آقا میفرمایند عمق استراتژی ما سوریه است… یکی از اهداف و آرمانهای مهم انقلاب اسلامی، آزادی قدس است. این هدف، میانی و کوتاه مدت نیست. برای تشکیل گروههای مقاومت و نگهداشتن کشورهای این جبهه تاکنون هزینه هم کردهایم. روابطی که جمهوری اسلامی با سوریه برقرار کرده یک سرمایه ارزشمند است و اهمیت استراتژیک دارد. لذا لازم بود از این سرمایه حفاظت کند.”
اما “عمق استراتژی” و “خط مقاومت”ی که اقتدارگرایان حاکم در جمهوری اسلامی تعریف کردهاند، چه نسبتی با منافع ملی دارد، و در کدام گفتوگوی توأم با امنیت در داخل کشور، و در روند کدام مناسبات دموکراتیک تعریف و اتخاذ شده است؟
قابل انکار نیست که در ایران مفهوم “حاکمیت ملی” مفقود است؛ نه رهبر در روندی دموکراتیک برگزیده میشود، نه بر کردار شخص اول نظام، نظارتی دموکراتیک موجود است؛ نه پارلمان دموکراتیکی وجود دارد؛ و نه حتی قوه مجریه مستقلی در کار است.
این به کنار؛ حتی نخبگان و کارشناسان و روزنامهنگاران نیز از امکان چون و چرا و نقادی سیاستهای نظامی ـ امنیتی برخوردار نیستند. “عرصه عمومی” و “افکار عمومی” ـ به تعبیری که یورگن هابرماس میگوید ـ مفقود یا زیر تهدید و خشونت است. به دیگر سخن، شهروندان نمیتوانند در مورد یکچنین مسئلهی مهم و ملی، در آزادی و امنیت به گفتوگوی استدلالی بنشینند و درنهایت داوری کنند و اظهارنظر و کنش نقادانه.
کانون مرکزی قدرت، بودجهی محدود و نحیف کشور را بهجای تقویت زیرساختهای تولید و توسعه، صرف پیشبرد پروژههای امنیتی و ایدئولوژیک مطلوب خود و ریختوپاش نظامی و هزینهکرد در کشوری میکند که حتی “همسایه”ی ایران نیست؛ و حاصل آن برای ایرانیان، بازتولید رژیم اقتدارگرای حاکم است.
این هزینهها البته که برای رهبر جمهوری اسلامی و نظامی ـ امنیتیهای همسو و گرداگرد، توجیه دارد: ابراز وجود و ایفای نقش بهمثابهی “بازیگر” در منطقه، امتیازگیری از غرب و رقبای سیاسی، و تداوم رژیم اقتدارگرا. اما برای مردم ایران چه مابهازایی دارد؟ برای جوانان جویای کار، روستاییان تشنهی آب، کودکان دچار سوءتغذیه، حاشیهنشینهای شهرهای بزرگ و چرخهای راکد صنعت و…؟ پاسخ چندان دشوار نیست: هیچ.
کانون مرکزی قدرت در جمهوری اسلامی بهشکل رسمی و علنی، نظامیگری در منطقه را ـ بهویژه پس از تغییر روش در ماجراجویی هستهای ـ در دستور کار قرار داده؛ بدون مجوز از ایرانیان، بی هیچ اعتنا به افکار عمومی در ایران، رها از هر قید و بندی در قبال جامعهای که مالیات میدهد و تاوان مستقیم و غیرمستقیم سیاستهای امنیتی حاکمان را، و بیآنکه اجازهی اظهارنظر و داوری شهروندان را فراهم سازد.
پیامدهای سوء حاکمیت اقتدارگرایان در ایران، تنها در بیکفایتی و ناکارآمدی و فساد مالی و سرکوب داخلی جلوهگر نشده، و تنها از این منظر دامن ایرانیان را نمیگیرد؛ درنهایت تأسف، دخالت نظامی ـ امنیتی جمهوری اسلامی در منطقه نیز، عوارض سوء خود را به شکلهای گوناگون بر ایران آوار کرده و خواهد کرد. مگر آنکه جامعه مدنی ایران به چنان توان و وضعی رسد که نه تنها سیاست داخلی رژیم، که نظامیگری و سیاستهای بس پرهزینهی خارجی آن را نیز بهصراحت و شجاعت مورد نقد و پرسش قرار دهد.