ابراهیم گلستان از “شکار سایه” میگوید
تهدید به شکنجه شدند و دشنام دادند
ماهنامه مهرنامه از ابراهیم گلستان خواست یادداشتی دربارهٔ “شکار سایه” بنویسند که در آن به سه نکتهٔ زیر پاسخ داده شود. یکی اینکه هنگام چاپ “شکار سایه” چه واکنشهایی از طرف هواخواهان حزب توده پیش آمد؟ دوم اینکه چرا او تصمیم گرفت آن زمان تردیدها و دلهرههای شخصیتها را در فضای داستانی نشان بدهند و از قالب مقاله و فیلم استفاده نکردند؟ در حالی که در آن دو هم دست داشتند. سوم اینکه کودتا چه امتیازهایی برای ادبیات و نویسندههای ایرانی داشت؟ آقای گلستان یادداشت زیر را نوشتند.
گفتنی است ابراهیم گلستان داستاننویس، فیلمساز و مترجم متولد ۱۳۰۱ در شیراز است. “خروس”، “شکار سایه”، “مد و مه” و “آذر، ماه آخر پاییز” از جمله آثار داستانی او هستند. گلستان سالهاست خارج از ایران زندگی میکند.
اول ـ واکنش “هواخواهان حزب توده” هنگام چاپ “شکار سایه”: “هواخواهان حزب توده” وصف وسیعی از انبوهی نامعلوم است. حتی در ردههای بالاترین در حزب توده، در کمیته مرکزی، در کمیسیون تفتیش، در شاخههای پنهان نظامی، در دسته نویسندگان ارگانهای حزب، در هر کدام و در همه اینها، نحوه قضاوت فکری ـ تازه، هر وقت که اصلاً و اساساً از فکر نشانهای بود ـ شمار بیشتری داشت از عده افراد این دستهها و دستهبندیها. دید و فکر و تصمیم و طرح واحدی حتی نزد یک نفر هم نبود که سیال بود یا معمولیتر گفته باشم در باد بود و به هر بادی اینسوی و آنسوی میشد. سوال شما نتیجه همان استنباط جوان و عجول صیقل نخورده، فقط شنیده اما نه درست دیده و خوانده است. پیش از “شکار سایه” من مجموعه “آذر، ماه آخر پاییز” را درآورده بودم که نسخههای گذاشته شده برای فروش آن با چه سرعت گمراهیآور، کمابیش ناگهان، به نوعی ندانسته، تمام رفته بود تا پنج شش سال بعد، راز این “استقبال عمومی” هنگامی برای من کشف شد که در کار فیلمبرداری خبری رفته بودم به خانه تازه کشف شده محل چاپخانه مخفی حزب توده در محلهٔ تازهساز داوودیه. آنجا در اتاق انباری، صدها جلد از آن کنار هم، قطار، چیده شده بود. آنها را با خریدن جمعآوری کرده بودند تا در دسترس افراد حزب نباشد. هر چند مضمون داستانهای آن مرثیه کوشش و کار پاک حزبیهای فدا شده بود که معتقد به حرفهایشان مانده بودند. آنها را از شاپورخان سقطفروش در خیابان کاخ میان خیابان هلالی و کوچه شیرن خریده بودند، و او کسی بود که اسم ناشر کتاب به او داده شده بود و بعد هم انتشارات سپهر او وسیع شد و گل کرد و نمیدانم دیگر چه بر سر خودش و زنش و بچه کوچکش آمد. من و چوبک هم که بالای دکان او خانه داشتیم از آنجا رفته بودیم و هر چیز دیگر هم رفته بود.
اما درباره “شکار سایه” و واکنش به آن. کسی که من او را “پیر دیر چپگراییها” نام داده بودم، از روی غیظ و عادت عجول یکچشمی، همان یک چشم را بسته ولی خیره به یک نقطه، با یک گوش پر از زیبق سادهلوحی خام کتاب بر حسب عادت برای “مطلع” شدن خواندن، با یک امید لگد خوردهٔ خود به آن لگد زننده که نتوانسته بود درست ببیند، مقالهای پر از دشنام و خالی از دلیل و منطق و بیجستجو نوشته بود. من به احترام شرف سرتق و لجوج و بیگناه بیحاصلش نامش را کنار میگذارم و یاد کوشندگیهای ندانمکارش را به ذکر زمینه و ضرر زدنهای ناگزیرش نمیآزارم. در آن مقاله بیجای پر از غیظ و درد از ظلمهایی که بر آرزویش از جای دیگری رفته بود هرچه توانسته بود گفته بود که هرچه بود بیهوده بود. نوعی اطاعت بود از فرمانی از وقتی دیگر در جای دیگر: انگار کفشی پوشیده باشد گشاد یا حتی تنگ، بر پای چوبی لنگی که رویش نقش ماهیچهای کشیده باشند بیآنکه بتوان از چنان نقش نیرویی برای جنبشی، چه تند چه کند، توقع داشت.
اما چرا شما از واکنشهای هنگام انتشار آن کتاب میپرسید؟ آن داستان یک سال بعد از سقوط مصدق بود و در آغاز یکهتازی تیمور بختیار و “غلط کردم”نویسیهای اجباری در زیر زور و ضربه شلاق و تهدیدهای تیربارانی. اما مقاله دشنامدار ضد من یکجور راه تنگ و روزن و فرصت تنفسی [بود] برای کسانی که از توهم و از ترس، خود را مقابل تهدید شکنجه و شلاق و تیربارانها یا آتش گرفتنهای مثل بیچاره کریمپور میدیدند. اما سی سال بعد از آن زمان، بیرون از مخاطرات انقلاب در کشور چه کس با کدام اجبار دکاندار تیغ زنیکا را واداشت که در دانشنامهاش بنویسد که تمام قصههای من با دیده بستن بر زندگانی زحمتکشان و مردم درمانده، در وصف صاحبان امتیاز و رفاه و تجمل است؟ چه کوچکترین قدم برداشتن برای مقابله با اینچنین هرزه برداشتن؟
سوال دوم شما که “چرا تصمیم گرفتید”، یعنی که گرفتم، که البته چندان هم نگرفتم، که “این تردیدها و دلهرههای شخصیتها را در فضای داستانی” نشان دهم و “چرا از قالب مقاله و فیلم” استفاده نکردم.
پاسخ من این است که من در گفتگوی با خودم است و با روبرو شدن با خودم، که مینوشتهام. گویا عدم اطلاع کافی سرکار از کار فیلمسازی است که، بیشتر، سبب پرسش شما شده است. فیلم را و فیلم داستانی را نمیشود به این سادگی فراهم کرد. گمان نمیکنم گاهی یا جایی شده باشد که با ابزار و عده دستیارانی کمتر و محدودتر، و مجموعاً تمام را، به تناسب، کمهزینهتر از فیلمهای من درآورده باشند. کتاب و نوشته پیش یک نفر به جای میماند. فیلم ابزار و محل وسیع تاباندن تصویر بر پرده را میخواست. هم فهم و هم امکان نشان دادن و بیان بر پرده محدودتر از کتاب است. هزینه نوشتن و چاپ کتاب بسیار بسیار کمتر از ساختن فیلم است. برای کتاب به بدگویی و کارشکنیهای آدمهای پراکنده که گاهی احمقاند و گاهی دلسوز و علاقهمند، گاهی حسودند و گاهی لج حرفهای روبرویی. اما برای فیلم به دستگاه بسیار فاسد، بسیار به نانجیبی و پستی رقیب و مخالف مانند هنرهای زیبا زیر ریاست مخنثهایی مثل وزیر و معاونش مقابله داشتی. تفاوت امکانات نوشتن کتاب زمین تا آسمان بود از سینما. احمقها و حسودها و لجهای حرفهای بیشتر ریزقولههای کوچکی بودند که فقط زبان داشتند و اگر هم میماندند در همان حد میماندند که هنوز هم پس از پنجاه سال به همان نهج باقی ماندهاند و صفحههای بعضی نشریات را پر میکنند و کسی برایشان تره هم خورد نمیکند اما در دستگاه هنرهای زیبا و دولتی امکانات متمرکزتر برای نفی و خرابکاری داشتند.
اما سؤال سوم شما. سرکار اصلاً در یک جهت ناپرورده و نسنجیده و خیالی دارید میروید و میپرسید. امتیازهایی که از بحرانها و فاجعهها میشود گرفت، گرفتنی هستند نه دادنی. فاجعه و بحران حلوا پخش نمیکند. کسانی که سرسختاند اهل مقاومت و واکنش میشوند و بر حسب توان و زیرکی خودشان از فاجعه و بحران بهره میقاپند.