آموزه های راهبردی عاشورا

نویسنده

alavitabara.jpg

محور بحث من تلاش برای طرح یک پرسش است. بیش از آن که به دنبال پاسخ به این پرسش باشم، به دنبال ‏آن هستم که صورت مسئله را بشکافم وراه هایی را طرح کنم که می شود از طریق آن ها به این پرسش پاسخ ‏داد. ‏

پرسش من این است که قبل وبعد از زمانه امام حسین (ع) شاهد اعتراض ها وقیام های مختلفی بودیم. چه شد ‏که ازمیان همه آن قیام ها، یک قیام تاثیر گذار تر و پایدارتر از بقیه و قادر شده به ایجاد یک جریان تاریخی کمک ‏بکند. واقعه ای که برای یک دوره خاص نبوده، بلکه تداوم پیدا کرده و منجر به یک حرکت تاریخی شده است. ‏چه ویژگی در قیام امام حسین (ع) آن را از قیام های قبل وبعد خودش متمایز می کند؟ از آن ویژگی ها چه ‏درسی برای امروز و سامان دادن به زندگی مسلمانان در عصر حاضر می توانیم بگیریم؟ ‏

‎ ‎ویژگی های عصر امام حسین (ع)‏‎ ‎

برای روشن شدن پرسش به فضای آن زمان یعنی دهه 50 هجری شمسی برمی گردیم. در آستانه قیام حسین ‏‏(ع) سرنوشت حوزه ای که به عنوان جهان اسلام مطرح بود، به طورعمده با سه ایالت بزرگ 1- ایالت شام، ‏‏2- ایالت حجاز و3- ایالت عراق پیوند داشت. در واقع درزمان امام علی (ع) ثقل سیاست درجهان اسلام به ‏ایالت عراق منتقل شده بود واساسا دریک دوره طولانی این سه ایالت بزرگ هستند که سرنوشت اسلام را کما ‏بیش تعیین می کردند. بعد از شهادت امام علی (ع) در ایالت عراق سه جریان سازمان دینی و سیاسی منسجم ‏شکل گرفته بود:1- جریانی که می توانیم از آن به عنوان عثمانیان یاد کنیم. کسانی که طرفداران بنی امیه ‏وشیوه او در اداره حکومت بودند، اما خودشان را تحت عنوان خونخواه و تلاش برای مقابله با ظلم کنندگان به ‏عثمان معرفی می کردند. 2- جریان دوم شیعیان بودند که پس از امام علی (ع) با پذیرش امامت امام حسن ‏‏(ع) به حرکت منسجم خود ادامه داده بودند و برنامه شان برای اداره کلی جهان اسلام، همان برنامه ای بود که ‏امام علی (ع) سعی کرده بود در طول دوران حکومت خود تحقق ببخشد و اجرا کند 3- جریان سوم خوارج ‏بودند. در این میان افرادی نیز درجهان اسلام حضور داشتند که به طورفردی در جهان اسلام نقش ایفاء می ‏کردندو تاثیرگذار نیز بودند، اما اگربخواهیم جریانی به اوضاع عراق آن روز نگاه بکنیم، درخواهیم یافت که ‏این سه جریان وجود داشت. ‏

درایالت شام حاکمیت یکدست ویکپارچه عثمانیان وجود داشت. شعار این عده خون خواهی از عثمان بود، اما ‏عملا به دنبال تحقق برنامه بنی امیه در جهان اسلام بودند. ‏

درایالت حجاز، هم تاثیر سه جریان موجود درایالت عراق را می بینیم و هم جریانات منفردی که درواقع ‏تاحدودی با سه جریان منسجم موجود در عراق مرزبندی وفاصله داشتند. ‏

در این جا مایلم به یک نکته اساسی اشاره کنم. زمانی که امام حسین (ع) اقدام به قیام علیه حکومت یزید کرد، ‏حکومت یزید منتقدان دیگری درجهان اسلام داشت. اما تنها یک قیام ویک منتقد اساسی بود که توانست یک ‏جریان پایدارواثرگذار تاریخی پدید بیاورد ومابقی تنها درمرحله ای ومقطعی درخشیدند و سپس به فراموشی ‏سپرده شدند. به نظر می رسد در جریان امام حسین (ع) ویژگی هایی وجود داشت که هم اورا ازسایر منتقدین ‏و مخالفین متمایز می کرد وهم حرکت اورا اثرگذار می کرد وتداوم می بخشید. ‏

در این جا بازبراین پرسش تاکید می کنم که چه چیزهایی امام حسین(ع) را ازبقیه حرکت های عصر خویش ‏متمایز می کرد؟ ‏

به نظر می رسد به نخستین نکته ای که باید توجه کنیم تفاوت زاویه نقدی است که از آن زاویه حاکمان ‏عصرمورد انتقاد قرار می گرفتند. جریانی از منتقدین حکومت یزید در جهان اسلام وجود داشت که معتقد بود ‏اختلاف در دونوع اجتهاد است. به عبارت دیگر معتقد بود دو گروه که هردوبه اسلام معتقدند درتفسیر وفهم ‏اسلام به راه های مختلفی رفته اند و به همین دلیل با یکدیگر درگیر شدند. درواقع اختلاف برسر اجتهاد ‏ودونوع استنباط اجتهادی از اسلام است. ‏

اما جریانات دیگری وجود داشتند که نسبت به حکومت یزیدیان انتقاداتشان بنیادی تر و اساسی تر بود. یک ‏جریان، جریان خوارج و جریان دیگر جریان امام حسین (ع) بود. از لحاظ رادیکال بودن نوع انتقاد نسبت به ‏نظام حاکم، جریان امام حسین (ع) و جریان خوارج با یکدیگر مشابهت داشتند. به عبارت دیگر هردوی آن ‏جریان ها اساس حکومت یزید وشیوه بنی امیه در حکومت داری را زیر سوال می بردند. اگر بخواهم به بیان ‏امروزی عرض بکنم باید بگویم هنگامی که کسی منتقد وضعیت سیاسی است، این انتقاد ممکن است دروجوه ‏مختلف باشد که به این ترتیب باید بین موضوع انتقادها تمایز قایل شویم. گاهی انتقاد به کارگزاران و پرسنل ‏سیاسی حکومت صورت می پذیرد. گاهی انتقاد به خط مشی ها و راهبردها یی صورت می گیرد که توسط ‏حکومت به کارگرفته می شود. گاهی نیز انتقاد به ساختار حکومت انجام می شود. به عبارت دیگر در صورت ‏سوم انتقاد، معتقد م خطاهایی که از حکومت سرمی زند، سیستماتیک ونظام یافته است. به این معنا که اگر شما ‏حاکمان و خط مشی ها را عوض کنید، اما ساختارها همان ساختارهایی باشد که بوده، دوباره روابط گذشته ‏بعنی حاکمان وخط مشی ها را بازتولید می کند. کسی که منتقد پرسنل و کارگزاران سیاسی یا برخی ‏راهبردها وخط مشی ها است اما نسبت به ساختار سیاسی انتقادی ندارد و خطاهای سیستم را به دلیل مشکل ‏اساسی که درماهیت آن سیستم وجود دارد، سیستماتیک نمی داند، نمی تواند منتقد رادیکال آن نظام باشد. منتقد ‏رادیکال کسی است که نسبت به ساختار یک سیستم انتقاد دارد. امام حسین (ع) جریان حاکم بنی امیه را ازجنس ‏اسلام نمی دانست بلکه آن را از جنس جاهلیت می دانست. امام حسین (ع) تنها به یک فرماندار و یا یک شخص ‏ویا برخی خط مشی ها انتقاد نداشت. اساسا حاکمیت یافتن بنی امیه را به معنای تغییر ماهیت جامعه ای می ‏دانست که پیامبر معمار آن بود. و تنها راه بازگشت به جامعه پیامبر پسند را راهی می دانست که پدرش ‏درپیش گرفته بود؛ دیگرگون کردن بنیادین جامعه. درشرایط فعلی ما گاهی اوقات عنوان رادیکال به عنوان ‏تحقیر وتوهین به کار می رود. در حالی که اساسا این گونه نیست. اگر سیستمی خطاهایش سیستماتیک باشد و ‏اشکالاتش به ساختارهایش برگردد، کسی که رادیکال نیست در حال خطا است. در شرایطی که یک سیستم ‏ساختار حکومتی اش معیوب است، انتقاد به افراد و برخی خط مشی ها خطا است. آن چه که درجامعه ما ‏گاهی به غلط یا درست گاه به اعتدال از آن یاد می شود. اعتدال درجامعه ای که خطاهای سیستماتیک در آن ‏وجود دارد، انحراف است. رادیکالیسم درجامعه ای که اشکال ساختاری دارد ونیازمند تغییر بنیادی است، نه ‏تنها خطا نیست، بلکه کاملا قابل دفاع است. آن چه که ممکن است امروز مذموم باشد رادیکالیسم درروش است ‏که اساسا نام آن رادیکالیسم نیست. رادیکال کسی است که خواهان تغییر، بیشترین تغییرو بیشترین تغییر با ‏بیشترین سرعت است. ودرشرایطی که یک ساختار معیوب است، رادیکالیسم تنها هدف قابل دفاع دریک جامعه ‏است. ‏

‎ ‎تمایزرادیکالیسم امام حسین (ع) با رادیکالیسم خوارج‎ ‎

میان رادیکالیسم امام حسین (ع) با رادیکالیسم خوارج، درزمینه های تفاوت اساسی وجود داشت. خوارج نیز به ‏یک معنا نقادان رادیکال نظام وقت خود بودند. اما تفاوت شان با امام حسین (ع) این بود که اولا امام حسین (ع) ‏در نقد رادیکال خود از نظام حاکم و حکومت وقت، ‌مقتضیات زندگی جمعی را انکار نمی کرد. زندگی جمعی ‏بدون حکومت، ‌امکان ناپذیر است. هرحکومتی هم لاجرم وجه اجبار را برای زندگی جمعی به ارمغان می ‏آورد. پذیرش ضروری بودن حکومت، پذیرش ضروریات ذاتی حکومت نیز هست. به دقت روشن نیست که ‏خوارج تا چه اندازه نسبت به پی آمدهای اندیشه هایشان مطلع بوده اند. اما شعارهایی که خوارج می دادند به ‏نفی هرنوع حکومت می انجامید. به بیان دیگر در بطن شعارخوارج، نوعی اقتدار ستیزی که ترجمه دقیق تر ‏آنارشی است، وجود داشت. آنارشیسم را در بهترین تعریف می توان اقتدارستیز تعریف کرد. به هرحال از ‏نوع شعارها ومواضع خوارج، نوعی نادیده انگاشتن مقتضیات زندگی جمعی از جمله حکومت وامنیت برای ‏جمع نتیجه می شد. ‏

تفاوت دیگری نیز میان رادیکالیسم امام حسین (ع) با رادیکالیسم خوارج وجود داشت. رادیکالیسم امام ‏حسین(ع) اولویت بندی مشخصی داشت به طوری که امام حسین (ع) برسردوراهی ها به خوبی می دانست که ‏هرگاه درموضع انتخاب قرار بگیرد، چه چیز را برچه چه چیز باید ترجیح بدهد. به طور مثال شما می دانید ‏که درفقه سیاسی به لحاظ تاریخی پرسشی مطرح بوده است به این مضمون که اگر ما برسردوراهی انتخاب ‏سلطان جائر و انتخاب فتنه مداوم قراربگیریم کدام را باید انتخاب کنیم؟ تقریبا همه فقهاء ما و همه فقهای ‏سیاسی، سلطان جائر را انتخاب می کردند. به عبارت دیگر حکومت ظالمانه برناامنی فراگیر وگسترده ترجیح ‏دارد. کسی که وارد عرصه مبارزه سیاسی می شود، دقیقا باید اولویت بندی تصریح شد ه مشخصی داشته باشد ‏به خصوص اگر شعار رادیکالی را دنبال می کند تا برسر دوراهی ها بداند چه چیزی را باید قربانی چه ‏چیزهای دیگری بکند. انتخاب میان خوب و بد هنر نیست. کسی دارای بینش سیاسی است که بتواند درمقاطع ‏ضروری بین بد وبدتریا خوب وخوب تر انتخاب کند. درشرایط مثلا شبیه جامعه ایران، کسی که وارد عرصه ‏فعالیت سیاسی می شود وبه فعالیت سیاسی می پردازد، باید به روشنی بداند که انتقاد و نقداز حکومت ومقابله ‏با آن تا کجا مجاز است. اگر خطر تجزیه، ‌کشور را تهدید کند، آیا بازهم بدون توجه به خطر تجزیه، بر نقد ‏حکومتی که عملکرد اش خلاف است تاکید خواهیم کرد؟ اگر خطر حمله خارجی مطرح است، آیا ما باید ‏همواره برطبل نقد حکومت بکوبیم بدون آن که به خطر مذکور توجه مبذول کنیم؟ کسی که اولویت بندی ‏مشخصی نداشته باشد و نتواند به انتخاب های خطیری دست بزند، نباید وارد بازی سیاست دردنیای کنونی ما ‏بشود. خوارج از چنین اولویت بندی برخوردار نبودند. خوارج یک شعار را می گرفتند وبدون توجه به بسترها ‏و زمینه های جامعه، برآن شعار پا فشاری می کردند، چه این پافشاری به سقوط حکومت علی (ع) منجر می ‏شد، وچه درتقابل با حکومت معاویه قرار می گرفت. این نحوه سیاست ورزی به معنای پایان دادن به سیاست ‏ورزی است. پس می شود رادیکال بود و آرمان رادیکال داشت، همچنین می شود از اصلاحات بنیادی به جای ‏اصلاحات محافظه کارانه دفاع کرد اما کما بیش اولویت های سیاسی، یعنی اولویت هایی که موجودیت یک ‏کشور ممکن است به آن ها وابسته باشد را درنظر گرفت و دراین چارچوب به بازی سیاست پرداخت. بنا ‏براین یکی ازوجوه نمایز امام حسین (ع) ازدیگرمنتقدان حکومت یزید این بود که از برخی منتقدین رادیکال ‏ترانتقاد می کرد اما با برخی منتقدین دیگر مرزبندی خاص خود را داشت. توجه بفرمایید که من در این تحلیل ‏وارد محتوای ارزشی جهت گیری های امام حسین (ع) نمی شوم، بلکه صرفا به لحاظ راهبردی عرض می ‏کنم که ممکن است میان استراتژی امام حسین (ع) ومنتقدین دیگر آن دوره شباهت هایی دیده شود. ‏

تفاوت دومی که به نظر من نهضت امام حسین (ع) را پایدار وتاثیرگذار کرد تفاوت درروش بود. روش ‏درمعنای دقیق کلمه، صورت تنزل یافته هدف است. این هدف است که تنزل پیدا کرده وبه صورت روش ‏درآمده است. به همین دلیل است که نمی شود برای رسیدن به هدف خوب ازروش بد استفاده کرد. از این رو ‏ارزش های هرکسی، تعیین کننده روش هایی است که درعرصه های مختلف در پیش می گیرد. برای ‏روشن شدن بحث بهتر است میان روش امام حسین (ع) با روش سایرین مقایسه ای انجام بدهیم.‏

داستان مسلم را درکوفه همه شنیده اید. مسلم درحالی که می توانست از پشت پرده خارج شود واقدام به ترور ‏بکند، چون روش ترور را از نظر اسلام و با تاکید برفرمایش پیامبرمردود می دانست، دست به این اقدام نزد. ‏ازنظر پیامبر اکرم (ص)، اسلام ترور را محکوم کرده است. درجای جای واقعه کربلا می شود مشاهده کرد ‏که روش های غیر اخلاقی را برای رسیدن به هدف می توان به کار گرفت. اما امام حسین (ع) در همه مراحل ‏از این نوع روش های غیراخلاقی پرهیز می کند درحالی که منتقدین ومخالفین دیگر به هیچ وجه از توسل به ‏امور غیراخلاقی پرهیز نمی کردند. خوارج گروهی به شدت خشن و بنیانگذار خشن ترین شیوه های قتل و ‏کشتار به نام اسلام بودند. درشیوه همه نیروهایی که قبل وبعد از امام حسین (ع) دست به حرکت های ‏اعتراضی زدند، نقض موازین اخلاقی ویا نقض حقوق دیگران قابل مشاهده است. این موضوعات درحرکت ‏امام حسین (ع) اساسا وجود ندارد زیرا حرکت امام حسین (ع) هم با رعایت حقوق دیگران است وهم با ‏رعایت موازین اخلاقی عام توافق داشت. ‏

ویژگی دیگر امام حسین (ع) اصولگرایی به معنای دقیق کلمه است. امام حسین (ع) بلد بود نه بگوید. ‏سیاستمداری که بلد نیست نه بگوید، سیاستمدار ماندگاری نیست. می شود انعطاف پذیر بود و به مقتضیات ‏عملی نیز فکر کرد، اما بی اصولی وبی پرنسیبی در سیاست، فقط سیاست موقت ایجاد می کند. تجربه تاریخی ‏ایران نشان می دهد که کدامیک ازسیاستمداران ماندگار شدند. آن هایی که درمقطعی نه گفتند. سیاستمداری که ‏در همه وضعیت ها آری می گوید، در واقع برتابوت خویش میخ می کوبد. هرسیاستمداری باید دارای خط ‏قرمزی باشد که از آن کوتاه نیاید و بداند چه زمانی باید نه بگوید. منافع شخصی سیاستمدار تعیین نمی کند که ‏درکجا نه بگوید. موازین اندیشگی اش است که تعیین می کند کجا بایستد وازآن کوتاه نیاید. سیاستمدارانی که ‏در مقابل زور کاملا از خود انعطاف نشان می دهند تا درصحنه سیاست بمانند، دیریا زود اعتماد همه ‏سیاستمداران را نسبت به خود ازدست می دهند. سیاست ورزی ماندگار است که دیگران بتوانند رفتارش را ‏پیش بینی کنند و درباره الگوهای او، دیگران بتوانند از قبل سخن بگویند. سیاستمداری که چون موم در دست ‏قدرت تغییر شکل می دهد، سیاستمدار از پیش مرده است. ممکن است که انسان به دلیل “نه گفتن” درکوتاه ‏مدت قدرت را از دست بدهد واز صحنه سیاست حذف شود، اما خیلی زود سربلند وموفق به صحنه سیاست ‏بازخواهد گشت. امام حسین (ع) سیاستمدار وسیات ورزی نبودکه تسلیم همه شرایطی شود که به او تحمیل می ‏شود. درعین حال که انعطاف داشت اما جایی که مرزهای اندیشه اش به خطر می افتاد، عقب نشینی نمی ‏کرد. بزرگترین موفقیت برای اصلاح طلبان این است که اصلاح طلبان شکست بخورند اما اصلاحات شکست ‏نخورد. همچنین بزرگترین فاجعه برای اصلاح طلبان زمانی پیش می آید که مردم در باره اصلاح طلبان ‏بگویند که نخواستند تحولی ایجاد کنند، آن زمان مرگ اصلاحات فرا رسیده است. چگونه می توانیم به مردم ‏اطمینان بدهیم که نگذاشتند یا نتوانستیم، اما می خواستیم. این امر با نه گفتن و ایستادن درنقطه ای میسر است. ‏اصولگرایی به این معنی است. شخصیت سیاسی ای ماندگار است که بشود روی اوقسم خورد و بشود به او ‏تکیه کرد. به تاریخ خودمان نگاه کنید، چرا نام وروش مصدق یا امام خمینی ماند؟ چرا مرحوم بازرگان ‏امروزاز احترام درمیان همه سیاستمدارها و حتی مخالفانش برخوردار است؟‌ چون همگی می دانستند که ‏دریک نقطه حتی به بهاء خارج شدن از قدرت باید نه بگویند. این درس بزرگی است که ما از عاشورا می ‏گیریم. امام حسین نه گفت. اما مصلحت اندیشی امروزی ما این گونه مطرح می کند که چه اشکالی داشت که ‏امام حسین (ع) آری می گفت، باقی می ماند، ‌برمی گشت ودوباره سازماندهی می کرد تا به اهداف اش بهتر ‏می رسید؟ من به این امر آگاهم که شیعیان درسیاست ورزی دینی، تقیه دارند، و آن نیز به جای خود درست ‏است. اما تقیه مرزی دارد و مرز آن نیز این است که دین و ارکان ارزشی ما به خطر نیفتد. تقیه هنگامی ‏مجاز است که ارکان و اساس در خطر نباشد. نقیه های سیاسی ما گاهی ارکان واساس اندیشه مارا زیر سوال ‏می برد. این نوع از تقیه مجازنیست. ‏

به لحاظ روشی، یکی دیگر از ویژگی های امام حسین (ع) این است که به گفت وگو اهمیت می دهد. ‏اصولگرایی امام حسین (ع) به معنای قطع گفت وگو نیست. همانطور که می دانید گفت و گو با گپ تفاوت ‏دارد. گفت وگو تلاش مشترکی است برای رسیدن به فهم، ایجاد رابطه و توافق. گفت وگو یک تلاش مشترک ‏است که هردوطرف وارد می شوند. از این رو امام حسین تا آخر گفت و گو را قطع نمی کند. این که ما به ‏گفت وگو اهمیت بدهیم یا اهمیت ندهیم به این برمی گردد که ببینیم دیدگاه ما در باره روابط اجتماعی چیست؟ ‏اگر دیدگاه شما نسبت به روابط اجتماعی ، ماتریالیستی باشد، گفت وگو درآن چندان جایی ندارد. همچنین اگر ‏دیدگاه ما درمورد روابط اجتماعی مبتنی برفرض سلطه وغلبه خشونت بر همه روابط باشد، باز هم درآن گفت ‏وگو چندان جایی ندارد. کسی که روابط اجتماعی را صرفا درسلطه یک طرف بر طرف دیگر خلاصه می ‏کند، تنها به کمک سلاح است که می تواند به این هدف دست بیابد. چنین نگرشی اساسا درماهیت روابط، جایی ‏باقی نگذاشته است. اما اگر شما درماهیت روابط انسان ها عنصری از اندیشه و وفاق درعین وجود سلطه ‏ببینید، گفت وگو در این مرحله جایگاه می یابد. تاکید بر گفت وگو به یک معنا نشان دهنده تصور ما از ماهیت ‏روابط اجتماعی است. کسی که درماهیت این روابط اندیشه را مورد ملاحظه قرار می دهد، فقط به نقد سلاح ‏متمسک نمی شود، به سلاح نقد نیزتمسک پیدا می کند. درروش امام حسین (ع) تا آخرین مرحله گفت وگو از ‏جایگاه خود برخوردار است و این خود نشان دهنده نوع بینش امام حسین (ع) است نسبت به جامعه ای که ‏درآن زندگی می کند. امام حسین (ع) با بدترین آدم ها و شقی ترین آن ها وارد گفت وگو می شود. ولی این ‏گفت وگو را برای فروش اصول خود یا تسلیم شدن انجام نمی دهد. این گفت وگو روشی است برای دستیابی ‏مشترک به درک شرایط، حقیقت و فهم. همچنین گفت وگو روشی است برای برقراری ارتباط و ازمیان ‏برداشتن موانع فهم متقابل. به گمان من این درس ها کفایت می کند که امروز نیز ما نهضت امام حسین (ع) را ‏تازه تلقی کنیم. از این رو ما امروز قیام امام حسین را بازخوانی می کنیم و پرسش های خودمان را با این ‏واقعه تاریخی درمیان می گذاریم. هرنسلی این حق را دارد که پرسش های خود را با متن وحیانی و وقایع ‏وحیانی درمیان بگذارد. فعل معصومین برای ما به نوعی واقعیت وحیانی است. به همین دلیل ما پرسش های ‏عصر خود را با آنان درمیان می گذاریم. البته پس از طرح پرسش ها، این احساس را نیز داریم که به سوال ‏هایمان پاسخ های زمانی داده می شود البته اگر بتوانیم این پدیده را ازآن چه که زمان ومکان خاص به آن ‏تحمیل کرده بپیراییم. این اساسا روش ما دردین شناسی است. پیام خداوند به انسان پیامی فرازمان وفرامکان ‏است که درقالب فرهنگ یک عصر ویک زمان عرضه می شود. هردینداری درهرزمانی باید تلاش کند هسته ‏فرازمانی وفرامکانی پیام خداوند را از آن چه زمان ومکان به او تحمیل کرده جدا سازد و خودش را مخاطب ‏آن پیام فرامکان و فرازمان قرار بدهد. این همان کاری است که ما با طرح پرسش های زمانه خودمان درمقابل ‏وقایع تاریخی اسلام انجام می دهیم. ‏

‎ ‎متن سخنرانی در جبهه مشارکت به مناسبت شب های محرم.‏