… و وسعت این پنجره همین است. نمیشود دریا را در آن قاب کرد، یا درخت را، یا آزادی را. ما از قامت آزادی دور بوده ایم، آن را به یاد نمیآوردیم تا بدانیم آیا در این پنجره جای میگیرد.
متنها مرثیه بود، آوازها یاد از دست دادن، خیالها کابوس؛ و صبح- هر صبح- لبخندی که در چهرۀ ما دفن میشد. مسئولیت شهروندی ما پاک از یادها رفته بود.
و مسئولیت، توانایی و قابلیت پاسخ گویی به دیگری است- محترم شدن وجود و حقوق دیگری. حضور و شرکت در ساختن جامعهای خوب تر و پیشروتر- خوب ترین و پییشروترینی که یک نسل میتواند در زمان حضور خود درک و تعریف کند- احساس مسئولیت نسبت به بقای فرهنگی جامعه است؛ و این دلیل مهمی است برای ورود روشنفکران به گسترۀ سیاست، روشنفکری که با احترام به اصول اخلاقی مدنی، مسئولیت خود را در برابر آزادی و مدنیت به جامی آورد.
ارتگا گاست- فیلسوف اسپانیایی- میگوید: “روشنفکر فردی است که از زندگی درونی برخوردار است و هر لحظه میداند چه فکرمی کند و برای چه فکرمی کند.” هنر میتواند روان انسان را- زندگی درونی روشنفکر را- سامان دهد، و سیاست جامعه را- زندگی بیرونی یا همگانی همه از جمله روشنفکر را.
جنبش سبز پی جا به جا کردن قدرت میان چند دست نیست؛ اندیشۀ جنبش سبز مانند خواست تغییر برای برابری که در پویش زنان شکل گرفت، مخالفت و ستیز با فرهنگی است که ناتوانی را با خشونت جایگزین میکند و خودکامگی را با خودکامگی؛ ما ایرانیان میخواهیم اندیشۀ ارزش گزاردن به حقوق فردی را در برابر خواست جمعی با هر تعریفی که هر زمان میتواند داشته باشد پررنگ و دیدنی کنیم.
ما تا به اخلاق دمکراتیک دست نیابیم به جامعۀ سیاسی دموکراتیک نمیرسیم- جامعهای که در آن ارزشها نسبیاند، حقیقت به شکل مطلق وجود ندارد و هیچ حقیقتی یک بار و برای همیشه پذیرفته شده نیست.پایۀ روشنفکری نوین سنجش و نقد است و این هر دو از دستهای فراتر میآیند و از آن توانایی که زادۀ دانایی است، که توانایی اگر امتداد ناآگاهی باشد، در ذات خود نتوانستن است و خشونت.
جنبش سبز به اندیشههای ورزیده و پیشرو نیاز دارد، به تواناییِ خِرَدمند، سیاست اندیشیده توسط روشنفکران و فرهنگ سازان جامعه.
روزهای دشواری است، تنها ده روز پس از اعدام پنج هموطن کرد، سخن از اعدامهای بیشتر میرود و ترساندنهای بزرگ تر- همه زادۀ ترس و جهل. دولت فرانسه یک ایرانی متهم به خرید و ارسال سلاحهای غیرمجاز برای جمهوری اسلامی را به رژیم تحویل میدهد و قاتل دکتر شاپور بختیار- نمادی از تروریسم رسمی جمهوری اسلامی- را پس از نوزده سال آزاد و روانۀ خاکی میکند که بزر گترین زندان روزنامه نگاران است؛ هنرمندانش دربند و برندۀ جایزۀ صلح نوبلش آواره است - با جایزهای همراه صلح در گرو؛ و بیشمارانی از داناترین و تواناترین اندیشههای یک دو نسلش تبعیدی.
دادستان تهران اعتراض آقایان موسوی و کروبی را به کشتار رژیم جرم و معترضین را محارب میخواند و برای نخستین بار پس از ۲۲ سال کشتار تابستان ۶۷ را با سربلندی به ارادۀ آیت الله خمینی نسبت میدهد.
خانم رهنورد اعدام جوانان کرد را شتابزده و به منظور ترساندن مردم در آستانۀ خرداد برمیشمرد، دولت جمهوری اسلامی را “رژیم” خطاب میکند و برای حفظ تمامیت ارضی کشور هشدار میدهد. تحریم ایران همچنان معلق است و مایۀ جدال در داخل و خارج، بازیهای آزاردهندۀ کابینۀ احمدی نژاد، نگاه جهان را بر سیاستهای خارجی جمهوری اسلامی نگاه داشته است، و این همه در آستانۀ بیست و دوم خرداد- سالگرد انسانیترین اعتراض یک ملت به ناشایستگی و دروغگویی دولتمردانش.
اما این خاک میهن ماست و نام ارجمند ایران را بر خود دارد
نسل جوان ایران که دیگر نمیتواند جمهوری اسلامی را برتابد، میکوشد در سایۀ روحیۀ بخشنده و بخشایندۀ جنبش سبز، پایان این زندگی اجباری را بر خانه دشوار نکند، خانه را از هم نپاشد، بایستد، بسازد و پیش رود چنان که “رژیم” واپس بماند و فروریزد.
برخورد سبز جوانان با رژیم اسلامی واکنش به خشونت نیست- یک سال نبوده است و میکوشد نباشد. جنبش سبز میان لایههای جوان، درس خوانده، پیشرو و آشنا با جهان شکل گرفت، کوشید گسترده شود و لایههای گوناگون جامعه را دربرگیرد، گفتمانی با شکوه را جای رهبری گذاشت و اخلاق را با سیاست آمیخت- آنسان که مسئولیت هر شهروند یک جامعۀ مدنی است؛ خیزش سبز، انقلاب آگاهی است- نامی که دوست جوانی از ایران بر این حرکت گذاشت؛ کشاکش جوان ایرانی با حکومت اسلامی بر سر قدرت نیست، برای فرهنگ سازی است؛ پیروزی این ستیز در ساختن این فرهنگ است، نه به زیر کشاندن آن قدرت.
فیتشه میگوید: “هدف از آگاهی دادن، بیدار کردنِ استقلال فکر است.” فکر مستقل، کنشگر نیست، آفریننده است.
عدم برخورد ایدئولوژیک نسل جوان ایران با واقعیت، نقد و بحث و گفتگوی مسالمت آمیز را با ادبیاتی درخور، پذیرفتنی میکند؛ مخالف را دشمن سیاسی و فکری نمیبیند، مانع پیشرفت دمکراسی و اخلاق مدنیای نمیشود که به فردیت و آفرینندگی فردی بهامی دهند؛ تا خودکامگی تازه جایگزین خودکامگی پیشین نشود.
پرهیز از خشونت در این روزهای سراسر بی عدالتی، خردمندی بسیار میخواهد و پالایش روان.
گاندی میگوید: “نخستین شرط عدم خشونت، رعایت عدالت پیرامون خود و در تمام زمینههاست.”
عدالتی نیست، اما آن که خشونت را بازپس میدهد، ناتوانی را تا بی عدالتیِ بیشتر میگسترد، سیاست را از اخلاق برهنه میکند و در استبدادی که شکل میگیرد- به معنای تسلط بر اندیشه و رفتار دیگری- شبیه مخالف خود میشود و نبرد را تلخ میبازد- بسیار تلخ.
ما هزینۀ گزافی پرداختهایم، هر تنی که از پیکر ملت ایران جدا میشود، دریایی به عمق شب اضافه میکند، دریاتر از دریا. آنان که خواستند صاحبان رؤیاهای خویش و خیابانهای شهر باشند، از راههای دراز گذشتند، تا دستهای زخمی و خستۀ آفتاب جان بگیرد، باغ سبز شود و درختان میوههای رنگارنگ رسیده دهند، آنان شگفت در برابر پلیدی ایستادند و رهاشدند.
زمان از دستهای ما گریخته و در گذرگاه روز گم شده است. نمیشود زمان را به خانه بازگرداند؛ اما هر سحر میتوان بهاری دیگر بر تن کرد و سال کهنه را کنارگذاشت؛ کلید سال تازه ارمغان آینههاست.
پایان زندگی با این رژیم میتواند با هرچه آرمان و دلنگرانی برای ایران در دستهای سبز ما شکل گیرد؛ یا به دستهای تمامیتخواه حکومت اسلامی سپرده شود که برای اندکی بیشتر ماندن در این پایان هیچ فروکشاندنی را از کشور و ملت ایران دریغ نخواهدکرد، تا ژرفایی که در حدس ما نیز نمیگنجد.
…و وسعت این پنجره همین است، پنجرهای که رو به فردای میهن ما بازمی شود، میتوان خاموش و ناامید، آرمان آزادی و آبادی ایران را به باد سپرد تا هر چه صاعقه از فراموشی ما بگذرد، به درختان اصابت کند و میوههای کال را در آتش بسوزاند؛ یا باد را در خدمت ناسیونالیسم ایرانی مهارکرد و باغ را به شکوفه و میوه رساند- با هر چه رنگ و هر چه رایحه.
برگرفته از سرودۀ “تشویش” اثر هوشنگ ابتهاج
منبع: ایران امروز