در هتل گمو

نویسنده

» چاپ آخر

نگاهی به هتل گمو نوشته‌ی شهریار عباسی

عبدالعلی جوزی‌پور

 

صفحه‌ی چاپ آخر  به نقد و بررسی آثار ادبی اختصاص دارد 

هتل گمو داستانی است با دو روایت موازی از دو زمان متفاوتِ حال و گذشته‌ی حمید شرفی داوطلب واحد بهداری جبهه‌های غرب کشور. روایت زمان حال را که من راحت‌ترم آن را روایت اول بنامم و داستان «هتل گمو» هم با آن شروع می‌شود، چهل‌سالگی راوی را در بر می‌گیرد که به سال‌های بعد از جنگ مربوط می‌شود. طرف دیگر این پارالل روایتی، روایت خاطرات زمانی است که حمیدشرفی به عنوان پزشک‌یار در واحد بهداری قرارگاه سد بوکان مشغول امدادرسانی بوده است.

در همان ابتدا، نویسنده دو امتیاز برجسته‌ی داستانش را به رخ می‌کشد: زبان روان و شسته‌رفته، و شروع خوب. داستان شروع خوب و حساب‌شده‌ای دارد و توانسته خیلی زود دست خواننده را بگیرد و باخود به درون فضای داستانش ببرد. و این برای هر اثرادبی امتیازی به حساب می‌آید که نمی‌شود نادیده‌اش گرفت. اما به زودی خواننده هرچه جلوتر می‌رود و گوشه‌کناره‌های زندگی چهل‌سالگی راوی را واکاوی می‌کند کم‌تر به چیز درخوری می‌رسد که منطق داستان را به چالش نکشد. برای نیل به چرایی این یاس، ما ناگزیر از بازنمایی اجمالی این واکاوی هستیم تا ببینیم نویسنده در مهندسی رمانش چه ساز و کارهایی را به کار بسته است.

به نظرم کل رمان چهار اتفاق اصلی دارد که البته کسانی ممکن است با پررنگتر کردن جنبههای دیگری از رمان، لیست متفاوتی از اتفاقات اصلی داستان را برجسته کنند. اما من ترجیح دادم روی همینها تمرکزکنم:

۱. چهلسالگی راوی و ترس او از پیری

۲. گربهی مادهی تازهبالغ

۳. زندگی آپارتمانی

۴. عشق دخترکرد

سه-تای آنها مربوط به زمان حال یا روایت اول راوی و یکی دیگر به خاطرات دورهی جنگ یا روایت دوم بر میگردد. حالا میخواهیم خیلی گذرا چهار اتفاق یادشده را تحلیل کرده، وزن و اهمیت هریک را در داستان رصد کنیم:

۱. چهل سالگی:

در این مورد، یعنی دغدغهها و ترسهای راوی ازچهلسالگی، راستش فکر میکنم کمترچهلسالهای پیدا شود که ترسهای راوی را ازچهلسالگی درک کرده و با این آدم همذاتپنداری نماید. حتا گلناز، که بنا به عرف باید ازشوهرش هم کمسن و سالتر باشد، دیگر از دست آه و نالههای این آقا ازضعف، پیری و بالا بودن سن دادش در میآید و میگوید: «اگه سیسال پیش این حرفو میزدی یه چیزی. زمونه عوض شده، چهلسالهها تازه ازدواج می کنن.» بعد هم که خود راوی به اوحق داده، حتا در تایید اعتراض گلناز خاطرهای میآورد و دیگرتمامش میکند. قبلش هم اگر چندجایی حرفی ازچهلسالگی به میان آمده همه-اش درهمین حد است که به چیزهایی مثل ریختن موی سر و بزرگ شدن شکم آدمهای پا به سنگذاشته محدود شود. همین.

۲. مادهگربهی تازهبالغ:

در این آپارتمان گربهی مادهای هست که به همان اندازه که مورد توجه و لطف راویست، از بخت بدش مورد انزجار و نفرت بقیهی اهالی آپارتمان قرار دارد. راوی با عواطف ناهمگون، بیمنطق و در عین حال مصرانهای هرطور شده از این گربه حمایت میکند و دور از چشم همسایهها به او غذا میدهد و جایی، روی پشت بام ازش نگهداری میکند تا در همان حال کمتر مورد اذیت وآزارگربهی نر وقیح و چاقوچلهی آن حوالی قرارگیرد. هرچند دست آخر هم واقعیت غریزهی گربهی ماده بر عواطف دوگانه گاه توجه پدرانه- گاه حسادت عشقیِ راوی غلبه کرده، او را به سمت همان گربهی نر وقیحی میکشاند که سخت مورد نفرت این آدم است. جایی که دیگرکاری از دست او هم ساخته نیست. وخلاص!

۳. آپارتمان:

(که شاید نمادی هم ازجامعه باشد) اهالی آپارتمانی که راوی در آن زندگی میکند خیلی کم به قانون و حقوق هم احترام گذاشته، به اشکال مختلف اسباب آزار یکدیگر را فراهم میسازند. تا آنجا که به قول راوی: «توی این ساختمان هیچکس دیگری را قبول ندارد. شاید اگر مجبور نباشند، هیچکدام چشم دیدن دیگری را ندارند.» اما در این میان خانوادهی کریمی هم بیشتر از بقیه مورد بیمهری و انزجار خود راویست. دلایل این نفرت از زبان راوی چنین آمده: «کریمی و زنش انگار از دماغ فیل افتادهاند و همیشه نوارآموزش زبان انگلیسی از واحدشان بلند است. یا: «هروقت کسی جای ماشیناش پارک میکند، دستش را میگذارد روی زنگ همهی واحدها.»      

خانوادهی رسولی هم از دید راوی هتل گمو اینطور توصیف میشود: «رسولی دوتا دختردارد و هرکدام دو تا بچه دارند و هر روز خدا اینجا پلاسند و بیشتر شبها هم توی خانهی رسولی میخوابند و سر و صدایشان توی راهرو میپیچد.»

اما زن و مرد واحد طبقهی اول که در ظاهرخیلی آرام بودند، مدتی است از خانهی آنها نیز سر و صداهایی به گوش میرسد که باعث میشود گاهی راوی توی راهرو یا پشت در خانه گوش بایستد تا شاید چیزی دستگیرش شود و طولی نمیکشد که زن و مرد آرام طبفهی اول کارشان چنان بالا میگیرد که زن خودسوزی کرده، مرد هم حین خاموش کردن زنش دچارسوختگی شده و در نهایت به همراه او میمیرد. البته این فاجعه هم، که می-توانست خیلی پررنگتر شود، فقط گزارش شده است. راستی هم در حد یک گزارش از اتفاقی معمولی و انگار هرروزه. ما اینجا هیچ از آن آب و تابی که راوی برای گرسنگی و لنگیدن گربهی ماده ازخود نشان میدهد نمیبینیم. این درکل همهی آن چیزی است که بخش عمدهای از روایت زمان حال راوی را در بر میگیرد. و تمام.

۴. عشق دختر کرد:

ماجرای دلدادگی به دختر کرد درجبهه و درست در روزی که دخترعمویش را برای دل دردش به بهداری قرارگاه می‌آورد، اتفاق می‌افتد. بعد راوی یک دفعه‌ی دیگر و این‌بار هم اتفاقی دختر را در دکه‌ی محقر عمویش می‌‌بیند. برملا شدن جا و مکان دختربرای راوی باعث می‌شود که او هرازگاهی به بهانه‌ای سر از آن‌جا درآورد و یکی ‌دو بار دیگر هم ببیندش. تا این‌که بار آخری که به همراه هم‌سنگرش نورایی به دکه می‌رود، کسی را آن‌جا نمی‌بیند. اما همان‌طورکه توی خانه را وارسی می‌کند چشمش به دفتر نقاشی‌ای می-افتد که درآن گویا دخترکرد تصویرسیاه قلمی از او کشیده. همین! و دیگرهیچ او را نمی‌بیند، مگر در خیال!

هدف از این مرور این است که نشان دهیم: الف- هم‌ترازی اتفاقات یاد شده مانع ازشکل‌گیری ایده‌ی اصلی در رمان شده. ب- این اتفاق‌ها به دلیل عدم پرداخت کافی و دارا نبودن پتانسیل لازم منجر به هیچ تغییری در حال و هوا، لحن و ذهنیت راوی نمی‌شوند. حمیدشرفی در چهل‌سالگی کپی برابر با اصل همان نوجوان بیست وچند سال پیش واحد بهداری قرارگاه بوکان است. که ساز وکارهای نویسنده در چیدمان حوادث داستانش ظرفیت لازم را برای چنین تغییری ندارند.

روایت زمان گذشته یا روایت دوم: این بخش از روایت رمان شامل یادآوری و مرور خاطرات حضور حمیدشرفی در جبهه است. در این قسمت راوی با بی‌‌طرفی واقع‌بینانه‌ای دوربین‌‌وار هرآن‌چه را می‌بیند و می‌شنود ضبط وثبت کرده و بی‌هیچ کم وکاستی به خواننده منتقل می‌کند. شکی نیست که این بی‌طرفی و دوربین‌ وارگی روایت منجر به فضاسازی واقع‌بینانه و باورپذیری جبهه می‌شود. طوری که آدم‌ها و اتفاقات جبهه حتا برای آن‌ها که از نزدیک ندیده‌اند، ملموس و در دسترس می‌‌گردد. ترس آدم‌های جبهه واقعی‌ست، چادرها، سنگرها ومناسبات آن‌جورند که باید.

نگاه راوی به جنگ نگاهی انسانی‌ست؛ از بوی باروت بدش می‌آید، سرباز غیرمسلح دشمن را نمی‌کشد، هم دلش به حال روباه گرسنه‌ای می‌سوزد که در برف می‌رود و هم به حال سرباز دشمن که جلوی سنگرش دفن شده است. دیالوگ‌ها واقعی و قوی‌اند. شخصیت‌ها به اندازه و به جا حرف می‌زنند. که همه‌ی این‌ها بر کفه‌ی «هتل گمو» به عنوان اثری در خور اعتنا می‌افزاید. اما با این همه به نظرم یکی ازنقاط ضعف برجسته‌اش از همان یک‌نواختی لحن سرچشمه می‌گیرد و منجر به نوعی تک صدایی می‌شود که با روانشناسی اجتماعی راوی هم خیلی سازگارنیست. راوی در طول روایتش خود را در روایت نرم، معتدل و بی‌طرفانه‌اش به عنوان آدمی میانه‌رو به ماشناسانده است. و در این ملوس‌ترین خصوصیت اوست که پارادوکس بزرگ اثر شکل می‌گیرد و دنیای داستانی متن را به چالش می‌کشد؛ پارادوکس میان تک‌صدایی حاکم گفتمان ادبی اثر و میانه‌روی راوی! خواننده نمی‌تواند این نکته را نادیده بگیرد که همانا میانه‌روی راوی در روایت کار را برایش(برای خواننده) به آن‌جا می‌رساند که وقتی آدم خواندن رمان را به انتها می‌برد وآن را می‌بندد، شاید اولین احساسش این باشد که راستی انگارهتل گمو جایی‌ست که می‌شود درآن پیتزای برشته خورد و سفارش سُس اضافه داد!