دختری که نصف بدنش در خاک است

نویسنده
سها سیفی

جبر جغرافیایی

حمیدرضا علاقه بند در وب سایت شخصی اش گردباد؛ از تولید فیلم تازه اش خبر می دهد که واکنشی در برابر سنگسار اخیر در تاکستان است:

“نشستم پشت این سیستم حرفه‌ای لعنتی و دارم برای خودم فیلم تدوین می‌کنم. ماجرا از این قرار است فیلم‌هایی که از سنگسارهای مختلف موجود است را مابین فیلم‌های هم‌آغوشی و عشق‌بازی‌های فیلم‌های معروف تاریخ سینما و هالیوودی کات می‌زنم. موسیقی متن فیلم هم قطعه جادویی Desert Rose استینگ است. اسم فیلم را هم گذاشتم “جبرجغرافیایی.”

افکت‌های صوتی و تصویری نقش به سزایی در این کار دارند. باید فیلم ببینید تا بفهمید چه می‌گویم. دختری که نصف بدنش در خاک است و دیگران دارند به سمتش سنگ پرتاب می‌کنند تا بمیرد. صحنه کات می‌خورد به عشق‌بازی یک پسر و دو دختر در استخر در صحنه‌ای ازفیلم Alpha Dog.

صدای استینگ هم زیر تمام صحنه‌های فیلم وجود دارد با افکت‌های مختلف. یک جایی وسط این آهنگ است که صدای امان امان بند دل آدم را پاره می‌کند.

کلیت کار معلوم است. دخترهایی که سنگسار می‌شوند، به جرم جبر جغرافیا محکوم به فنا هستند. اگر فرسنگ‌ها و کیلومترها دورتر در جایی دیگر به دنیا می‌آمدند هیچ وقت به خاطره ارضای غریزه اصلی مجازات نمی‌شدند. این فرسنگ‌ها و کیلومترها قرار نیست از تاکستان تا پاریس و نیویورک باشد. می‌تواند از تاکستان تا شمال تهران باشد. جایی در ولنجک یا انتهای خیابان آصف. از تاکستان تا پنت‌هاوس‌های نیاوران، فرشته و الهیه. چه فرقی بین آن دختر که در زیر سنگسار جان می‌دهد با دخترهای دیشدام بالای ولنجک‌نشین هست؟

جرقه ساخت فیلم لحظه‌ای زده شد: توی حال خودم بودم و داشتم وبلاگ‌هایی که راجع به سنگسار نوشته بودند و عکس‌ها و فیلم‌هایی موجود را نگاه می‌کردم، می‌خواندم و استینگ هم داشت Desert Rose را اجرا می‌کرد. یک لحظه یاد متن نازلی کاموری افتادم که راجع به سنگسار نوشته بود. متن این دختر تورنتو نشین را پیدا کردم و شروع کردم به خواندش. بیاید با هم آن را بخوانیم:

من و تو را که به جرم زنا سنگسار نمی‌کنند، آنهایی را می‌کنند که به درجه‌ای از فقر رسیده اند که دیگر معلوم نیست زن‌اند، آدم‌اند، حیوان‌اند و گرنه آنها که بالای خط فقرند که چپ و راست زنا می‌کنند و سنگساری هم در کار نیست.

مردان بی پناه

این بخشی از یک پست همایون خیری، در وبلاگ آزاد نویس است که باز هم به موضوع سنگسار پرداخته:

راستش از اول هفته و با آن داستان سنگسار همه‌اش داشتم فکر می‌کردم به دو تا موضوع خیلی بی ربط در ظاهر ولی از قضا خیلی هم مربوط به هم در باط. فکر می‌کردم که آن بابایی که سنگسار شده که متأهل نبوده ولی خانم محکوم شده متأهل بوده و چون تا اطلاع ثانوی جمهوری اسلامی خیلی ضعیف کش است در همه‌ی موارد، بنابراین چرا آقا را اول سنگسار کرده‌اند؟!

خوب یک جواب خیلی خوبی که پیدا کردم این است که دیده‌اند خانم‌های فعال در حقوق زنان هر اختلاف کوچکی هم که ممکن است با هم داشته باشند اما همه‌شان در اصول با هم موافقت دارند. بنابراین خانم محکوم شده از پشتیبانان محکمی برخوردار است که زندان هم که بروند باز بر سر اصول‌شان ایستاده‌اند که سنگسار محکوم است. اما آقای محکوم گرچه به طور غیر مستقیم از همان پشتیبانی برخوردار است، اما ضربه پذیرتر است بنابراین او را سپردند به باران سنگ.

حالا آن قسمت دیگر داستان این است که تا به حال هیچ حزب و گروه سیاسی که 30 سال است ادعای اسلام و پیغمبر می‌کند (تا این حد که چند نفر داوطلب زندگی‌شان را گذاشته‌اند برای دفاع از آدم‌هایی که نمی‌شناسند) نتوانسته به جامعه نشان بدهد فقط در زمان رأی گرفتن نیست که مردم خیلی خوب می‌شوند. بلکه موقع نیازمندی‌شان است که باید آن‌ها را دریافت. خوب حالا آن دو موضوع بی‌ربط همنیجا مربوط می‌شوند به همدیگر. اگر این خانم‌های فعال در حقوق زنان یک روزی بگویند کدام یکی از این‌هایی که می‌خواهند بروند کرسی وکالت و وزارت و ریاست جمهوری را اشغال کنند از نظر آن‌ها قابل قبولند، آن وقت می‌شود چشم بسته حرف‌شان را پذیرفت.

موسوی خوینی ها، زیر بار دین فیلم سنگسار هم نرفت

اما عباس عبدی هم در وب سایت شخصی اش، از زاویه ای دیگر به ماجرای سنگسار پرداخت که خواندنی است:

اما نکته مهم این بود که نسخه ای از فیلم یکی از موارد رجم را برای مشاهده به تهران آوردند. شخصاً تا نیمه‌های فیلم را دیدم. وقتی که خواستم آقای موسوی خوئینی‌ها که دادستان کل کشور بود، فیلم را مشاهده کند، زیر بار نرفت و هر چه اصرار کردم حاضر به دیدن فیلم نشد. در همان‌جا تحلیل خودم را ارایه کردم. گفتم که شما نه در اسلام خواهی خود شک دارید و نه در سابقه فعالیت خودتان برای این خواست و از همه مهم‌تر، نه در وظیفه‌ای که در جایگاه دادستانی کل کشور دارید. اما صرف این که با هر سه ویژگی خود حاضر نیستید حتی فیلم این مجازات را مشاهده کنید، ناشی از تغییری در اخلاق و روان انسان امروز است، که اولاً چنین تغییری مثبت است و ثانیاً این تغییر چندان هم برنامه‌ریزی شده از جانب انسان نیست و از نظر یک مسلمان این تغییر چیزی جز خواست خدا نیست. اگر اینطور به قضیه نگاه کنیم، نمی‌توانیم نتیجه بگیریم که این شیوه مجازات از جانب خداوند برای همه اعصار و همه جوامع تعیین شده است و لزوما به همین شکل باید اجرا شود. در همانجا عکسی را از 80 سال قبل تهران و در زمان صدر مشروطیت نشان دادم که چگونه انسانی را چهار میخ کرده‌اند و یک میخ طویله را هم بر پیشانی او گذاشته و شخصی هم آماده است تا با پتکی را بر آن بکوبد (محل آن در میان توپخانه یا اعدام فعلی است) و همه مردم هم در اطراف آن جمع شده و برای دیدن این صحنه هیجان‌انگیز از سر و کول هم بالا می‌روند!!!

خوب اگر واقعاً ما معتقدیم که اجرای چنین شیوه مجازاتی برای همه زمان‌ها و مکان‌ها ثابت است و باید به عنوان یک مسلمان آن را بپذیریم و تبلیغ کنیم، پس چرا این مجازات را در میدان بزرگ شهر (میدان انقلاب یا آزادی یا ولی‌عصر) اجرا نمی‌کنیم؟ و مراسم آن را به صورت مستقیم از شبکه‌های تلوزیونی پخش نمی‌کنیم؟ چرا باید اجرای چنین حکمی را موجب وهن دانسته و به صورت بخشنامه، بر خلاف نص قانون متوقف کنیم؟ اگر این شیوه خواست خداست، آیا مگر گذشت زمان خللی در درستی این حکم ایجاد می‌کند که در یک زمان مردم از آن استقبال کنند و در زمان دیگر آن را پنهانی و با اما و اگر انجام دهیم؟ مگر ما نماز را اینگونه می‌خوانیم؟

فقط یک نمونه از آثار و عوارض تحریم ها

تحریم ها، به تدریج آثار و عوارض خود را نشان می دهند. بازتاب به انتشار نامه یک کارشناس پالایشگاه پرداخت که یک نمونه از نتایج خسارت بار قطع برق را گوشزد می کرد:

از آنجا که پالایشگاه پارسیان، مولد اختصاصی برق نداشته و برق مورد نیاز خود را از شبکه سراسری برق تأمین می‌کند، با قطع شبکه برق، پالایشگاه نیز از مدار خارج شده و گاز و میعانات گازی باید اجبارا در فیلرها سوزانده شود. نمونه کوچکی از خسارات سنگین، سوزاندن گازها و میعانات گازی در فیلرها را برای شما اعلام می‌کنیم. روز دوشنبه ما در پالایشگاه، شاهد قطع ده ساعته برق بودیم. با قطع برق، فن‌های کندانسورها از کار افتاده و کندانسورها نیز از مدار خارج شدند. با خاموشی کندانسورها، دیگر نمی‌توان میعانات گازی را از گاز جدا کرده و برای همین، همه گاز خوراک به همراه مشتقات آن باید به فیلرها رفته و سوزانده شود.

با توجه به ‌اینکه روزانه چهل هزار بشکه میعانات گازی در پالایشگاه پارسیان تولید می‌شود، با قطع ده ساعته برق، حدودا بیست هزار بشکه از میعانات گازی به فیلرها رفته و سوزانده می‌شود. قیمت هر بشکه میعانات گازی سه برابر قیمت یک بشکه نفت خام است (قیمت هر بشکه میعانات گازی، حدودا دویست هزار تومان است).

با یک حساب سرانگشتی، مشخص می‌شود که ارزش ریالی بیست هزار بشکه میعانات گازی سوزانده شده در مدت ده ساعته قطعی برق حدودا چهل میلیارد ریال است. علاوه بر بیست هزار بشکه میعانات گازی، حدودا سی میلیون متر مکعب گاز نیز در فیلرها سوزانده شد که اگر قیمت این سی میلیون متر مکعب گاز سوزانده شده نیز به شمار آوریم، به عمق خسارات وارده در اثر قطعی برق پی خواهیم برد. علاوه بر این خسارات، می‌توان به خسارات کارخانه‌هایی که از گاز این پالایشگاه تغذیه می‌شوند نیز اشاره نمود.

نه. این تقدیر ما نیست

واکنش مهدی محسنی نویسنده وبلاگ جمهور به راهکار پیشنهادی محمد علی ابطحی برای نامزدی چهره های میانه رو اصلاح طلب به منظور گریز از مانع نظارت استصوابی، این بود:

آقای ابطحی! می پذیرم که کشور در زمان دولت و مجلس اصلاحات شرایط بهتری را داشت. اما تا چه زمانی باید بزرگان عرصه سیاست حکومت الیگارشی سنتی- دینی را تقدیر این مملکت بخوانند و برای تغییر شرایط تلاشی نکنند؟! این سوالات شاید بیشتر پرسش های کسی باشد که یک دهه، یعنی بیش از یک سوم زندگی اش را به امید رفرم و در کنار اصلاح طلبان سپری نموده و هنوز معتقد است اصلاح طلبان شاید آخرین امید تغییرات مسالمت آمیز باشند.

چرت ملوکانه ولایتی

اختلافات ریش سفیدان اصولگرا، با پاسخ علی اکبر ولایتی به اردشیر لاریجانی بالا گرفت. ولایتی گفته بود که کنار گذاشتن لاریجانی از دستگاه دیپلوماسی در نتیجه توصیه ری شهری و وزارت اطلاعات بوده است. به این اظهارات، لاریجانی پاسخ تندی داد که بارتاب آن را منتشر کرد:

در قبال نقد دقیق و موضوعی و محترمانه اینجانب، آقای ولایتی با اضطراب و مرعوبانه پشت سر دستگاه امنیتی کشور مخفی می‌شوند و چنگ و دندان نشان می‌دهند. این هم مظهر دیگری از همان مسلک قبه نوری ایشان است. اما تعجب من از آقای ولایتی (که در سال‌های آغازین انقلاب، مجلس شورای اسلامی به صلاحیت ایشان برای منصب نخست‌وزیری رأی نداد و داغ این مطلب هنوز بر دل ایشان وجود دارد!) این است که چگونه ایشان به جای این‌که بگویند چرا این همه فرصت‌های طلایی را در سیاست خارجی کشور با ندیدن و نخواستن و ندانستن سوزانده‌اند و به جای این‌که فداکاری‌های جبهه‌ها را به حساب خود بنویسند، نگفته‌اند که برای حراست و کمک به این دستاوردها، چه فکر و اندیشه و برنامه‌ای را ـ حتی یک نمونه ـ انجام داده‌اند و حال به خیال خود به افشاگری و ترور شخصیتی پرداخته‌اند؟…

جناب آقای ولایتی ظاهرا از فرط هیجان فراموش نمودند که اینجانب وقتی از وزارت خارجه رفتم، برای مدت بیش از پنج سال در شورای عالی امنیت ملی ـ که بالاترین نهاد امنیتی ـ سیاسی کشور است ـ در مقابل ایشان در تمام جلسات می‌نشستم و در حالی که ایشان به «چرت» ملوکانه خود مشغول بودند، حقیر ـ بر اساس نوارهای ضبط‌شده جلسات ـ دقیق‌ترین تحلیل‌ها و گزارش‌ها را که محصول کار جمعی کارشناسان متعدد و دبیر محترم شورا بود، ارایه می‌کردم.

انتصاب مال مردم خور به سمتی بالاتر

رجا نیوز چنین خبر داد:

یکی از مدیران سابق شرکت پالایش نفت، که هم اکنون به اتهام اختلاس، ارتشا و تضییع حقوق دولت در بازداشت به سر می برد، با ابلاغ رئیس شرکت پالایش و پخش فرآورده های نفتی به سمت مدیرمالی و عضو هیات مدیره پالایشگاه تهران منصوب شده است.

چندی پیش نیز یکی از مدیران دیگر این شرکت که مدتی به اتهام اخذ رشوه در بازداشت بوده، به عنوان مسئول برآورد قیمت پیمان در پالایشگاه تهران منصوب شده است.

بردن آبروی مومن جایز نیست

نواندیش هم این خبر را مخابره کرد:

در پی تاخیرات روزهای اخیر شرکت‌های هواپیمایی، از فعالیت دو شرکت هواپیمایی به دلیل تاخیر بسیار در پروازها جلوگیری شد. این خبر را حسین خانلری، رییس سازمان هواپیمایی و معاون وزیر راه اعلام کرد. با این حال، وی از فاش کردن نام دو شرکت تعطیل شده خودداری کرد و گفت: بردن آبروی این شرکت‌ها جایز نیست.