ملوانی از دل امواج

نویسنده
کسری رحیمی

» حکایت / کنراد در ایران

تئودور جوزف کنراد کورزنیووسکی، داستان‌نویس انگلیسی، در 1857 در پادولیای اوکراین، منطقه ای بین لهستان و روسیه، در خانواده ملاکان اصیل زاده شد. پدرش مرد ادیب و نمایشنامه ‌نویس ومترجم آثار انگلیسی و فرانسوی بود که به خاطر فعالیت های وطن‌پرستانه در جنگ با روسیه به این کشور تبعید شد. مادر جوزف بر اثر فرسودگی از رنج های دوره تبعید، در سی و چهار سالگی درگذشت و تربیت جوزف در 1869، پس از مرگ پدر به عمویش سپرده شد. کنراد در نوجوانی تمایل خود را به دریانوردی ابراز کرد و در 1874، در هفده سالگی به ملوانی پرداخت. او به بندر مارسی در فرانسه رفت و چندین سال در کشتی های بازرگانی، دریاها و اقیانوس ها را پیمود و نه‌ فقط با دریانوردان معاشرت کرد، بلکه با محیط اشرافی فرانسه نیز رفت و آمد کرد و بر اثر مطالعه فراوان به زبان لهستانی و فرانسوی، بر معلومات اش اضافه کرد؛ او بعدها بی‌ آن که کلمه‌ ای انگلیسی بداند، در 1878 مارسی را به قصد انگلستان ترک کرد. در انگلستان نیز مدت ها در قسمت کشتی های تجاری میان سنگاپور و بورنئو رفت و آمد کرد، از معبرهای خطرناک گذشت و از بیماری شایع وبا جان سالم به در برد، اما به بیماری روماتیسم دچار شد. کنراد در 1886 به تابعیت انگلستان درآمد و به رمان ‌نویسی روی آورد.

نخستین رمان او با عنوان “دیوانگی المه یر” در 1895 منتشر شد پس که زمینه آن را محله غم‌انگیزی در بورنئو تشکیل می ‌داد. قهرمان داستان، المه ‌یر تنها اروپایی است از مردم هلند، که به قصد دست یافتن به ثروتی رؤیایی به این جزیره قدم می ‌گذارد. ازدواج او با دخترخوانده دزدی دریایی و پیدا کردن دختری به نام نینا، از دست رفتن ثروت پدر همسر و حوادث بی ‌شمار و سرخوردگی فراوان و فرار یگانه دختر که تنها ثروت واقعی او بود، با مرد دل خواه و تنهایی مطلق، همه ضربه‌های دردناکی بود که المه‌ یر را به جنون مبتلا کرد و سرانجام به مرگی غم‌انگیز کشاند. داستان از جاذبه و نیروی بسیار برخوردار است و اگرچه زبان انگلیسی برای کنراد زبانی بیگانه بود و او در ضمن نوشتن با دشواریهای فراوان روبرو می‌شد، با کوششی ستایش‌آمیز موفق به فراگرفتن کامل زبان و انتخاب سبکی خاص شد که کتابش را با موفقیت بسیار همراه کرد و او را بر آن داشت تا همه آثار خود را به زبان انگلیسی بنویسد. کنراد پس از آن که در 1895 به مقام فرماندهی کشتی رسید، از شغل خود دست کشید تا همه‌ وقتش را صرف نوشتن کند. در 1896 با زنی انگلیسی ازدواج کرد و به کلی در انگلستان مقیم شد و با وجود بیماری روماتیسم و دشواری های مالی، یک رشته شاهکار منتشر کرد که همه شامل تجربه‌ های شخصی و حوادث گوناگون دریانوردان و وقایعی بود که در ضمن سفر به سرزمین های دور و بیگانه با آن ها روبرو شده بود.

دومین داستان بزرگ کنراد به نام “رانده از جزایر” در 1896 انتشار یافت. طبیعت بیگانه و اسرارآمیز دیاری دوردست، پس زمینه شگفت‌انگیز این داستان را می ‌سازد که در آن زندگی بدوی و بومی، مردی اروپایی را از زنی اهل جزیره که مورد علاقه‌ اش بوده، دور و بیگانه نگه می‌دارد.

“سیاهپوست کشتی نارسیسوس” در 1897 از بهترین رمان های کنراد است که با وجود خصوصیت های متضادش از هماهنگی بسیار برخوردار است و در آن حالت شاعرانه و ذوق عظمت حماسی دیده می‌شود. داستان از تجربه‌ های کنراد در دریا مایه گرفته و وجود تنها سیاهپوست بیماری را در میان مسافران کشتی نشان می‌ دهد که چگونه از طرفی با سرفه ‌های وحشتناک خود آرامش مسافران را برهم می ‌زند و همه را خشمگین می ‌سازد تا آن جا که به چشم حقارت و کینه در او می‌ نگرند و از طرف دیگر بر اثر سایه مرگی که بر سرش افتاده بود، احساس ترحم و مسئولیت را در همه بیدار می‌کند، چنان که در جریان طوفانی می‌کوشند که او را از اتاقکش که در شرف انهدام است، نجات بخشند. این بهت‌ زدگی و تضاد احساس همچنان در طول سفر ادامه می‌ یابد تا مرگ سیاهپوست بیمار به همه مشاجره‌ها پایان می ‌دهد و زندگی به حال عادی بازمی‌گردد. این داستان از بهترین آثار کنراد به شمارمی‌آید.

از آثار مهم دیگر او داستان “لرد جیم” سرگذشت جوانی انگلیسی است که به زندگی ماجراجویانه دل بسته و در کشتی کهنه‌ ای عده‌ای را به سفر زیارتی می ‌برد و در لحظه ‌ای که ظاهرا کشتی رو به غرق شدن است، محل کارش را ترک می‌کند و به همین خاطر سخت عذاب وجدان می گیرد و سرانجام با مرگ شرافتمندانه‌ای ننگ خود را جبران می‌کند.

“دل تاریکی” نیز از مهمترین آثار کنراد به شمار آمده است که همه نکته ‌های هنری او را در نویسندگی در بردارد، خاصه توصیف طبیعت بکر و وحشی و ابهام‌آمیز آن که همه حواس خواننده را به خود معطوف داشته و او را در دنیایی هیجان‌آمیز فرو می‌برد. گویی جنگل با همه غوغاها و اسرار خاموشش در کنار او زندگی می‌کند.

“طوفان” از تجربه سفر دریایی کنراد به شرق دور مایه گرفته است. داستان به سبب عرضه مستقیم حوادث و مبارزه با طوفانی که در دریای چین کشتی را به خطر انداخته است و روح آرام وخاموش و متانت ناخدا در برابر این حادثه، به حد یک حماسه می‌رسد. آندره ژید این رمان را به زبان فرانسوی ترجمه کرد و نمونه همکاری دو نویسنده بزرگ را ارائه داد.

او در “مأمور مخفی”، عشق، برادری و سرگذشت غم‌انگیز چنین عشقی را به شیوه‌ای بسیار هنرمندانه توصیف کرده است.

کنراد نویسنده شگفت انگیزی است. او با این که لهستانی است، موفق شده در شمار بهترین نثرنویسان انگلیسی درآید. ادراکی که در تعادل و رعایت همه جوانب دارد، به او امکان می‌دهد که هم خواننده عادی را خشنود نگه دارد و هم خواست های اهل فن و ادب را برآورده کند. کنراد اگرچه با قدرتی انکارناپذیر در آثار خود دریا را به هزاران شکل وصف می‌کند، هدف واقعی او چیز دیگری است. او می‌خواهد اسرار و کنه روح بشر را در میان اشیای محسوس و قابل لمس آشکار سازد و رموز سرنوشت و فشار عاطفی را به محیط زندگی دریانوردان منتقل کند و زندگی دریایی را سنگ محکی برای نمایان ساختن درون کسانی قرار دهد که زندگی را دور از همه، در تبعید و طرد و در ترس دائم از مرگ بسر می‌برند.

 

جوزف کنراد در ایران

کنراد یکی از معدود نویسندگانی است که بیشتر آثارش به زبان فارسی ترجمه شده و مورد استقبال مخاطبان فارسی زبان قرار گرفته است. سبک نویسندگی کنراد کمک می کند تا در پنجه ترجمه تباه نشود و آن چه به خواننده دست دوم می رسد، چیز دندان گیر و با ارزشی باشد. آثار او توجه بسیاری از مخاطبان را در همه سنین و با هر جایگاهی به خودش جلب کرده و این خصوصیت جهان شمول بودن آثار او را به خوب ینشان می دهد. در این جا به سه اثر مهم او که به فارسی ترجمه شده است می پردازیم؛

 

لرد جیم

“لرد جیم” که در 1900 منتشر شد، در 1375 توسط صالح حسینی به فارسی ترجمه شد و از جانب نشر نیلوفر به چاپ رسید. ویرایش متن این ترجمه را هوشنگ گلشیری انجام داده است. لرد جیم را می توان آینه نوجوانی کنراد دانست؛ پسری به نام جیم، به امید زندگی پرماجرا، به فکر می‌ افتد که ملوان شود. روزی به عنوان دستیار سوار کشتی کهنه‌ای می‌شود که زائران را حمل می‌کند. توفان درمی‌گیرد و نزدیک است که کشتی غرق شود. جیم، در برابر ترسی که در اعماق درون هرانسانی خفته است تسلیم می‌شود و به همراه سه نفر دیگر، بر تنها قایق موجود سوار می‌شود و کشتی را با هرچه در آن است رها می‌کند. کشتی معجزه‌آسا نجات می‌یابد و یک کشتی توپ‌انداز فرانسوی موفق می‌شود که آن را تا خشکی یدک بکشد. به زودی بازرسی را آغاز می‌کنند. جیم که اقبال کمتری از همسفرهایش داشته است، در این ماجرا سرافکنده می‌شود. مارلو پیر، که مردی نیکوکار است، در جستجوی کشف راز این نامردمی برمی‌آید. او می‌خواهد به جیم کمک کند تا زندگی‌اش را از نو بسازد و او را به چند تن از دوستانش که در مشرق زمین مستقرند می‌سپارد. قهرمان داستان، در مقام پادو از بندری به بندر دیگر می‌رود؛ بی‌ که بتواند در محلی مشخص سکنی بگیرد، چرا که دوست دارد ناشناس باقی بماند. او سرانجام با یک تاجر آلمانی به نام اشتاین برخورد می‌کند که او را به پاتوزان، جزیره‌ای دورافتاده در مجمع‌الجزایر مالزی می‌فرستد؛ این جزیره عرصه زد و خوردهای شدید داخلی است. جیم به سختی از چندین توطئه جان به در می‌برد. سپس رهبری حزب دورامین، دوست قدیمی اشتاین را به عهده می‌گیرد و موفق می‌شود علی را، که مردی طماع است، شکست دهد و اعتماد بومیان را به دست آورد. قدرت و شجاعت جیم به زودی بر سر زبان ها می‌افتد و عشق در وجود بیژو، دختری یک مالزیایی، به او لبخند می‌زند. بیژو در دومین ازدواج خود به همسری کورنلیوس درآمده بود، کسی که جیم جانشین او شده است. به نظر می‌آید که گذشته جیم خاطره‌ای ناخوشایندی بیش نبوده است. اما در این وقت، مردی سفیدپوست که به جرم تجارت غیرمجاز تحت تعقیب یک کشتی اسپانیایی است، به پاتوزان می‌رسد: این شخص نادرست براون نام دارد و امیدوار است که با به آتش و خون کشیدن این سرزمین دوباره به مال و منال برسد. درحالی که بومیان خود را برای مبارزه آماده می‌کنند، جیم به براون امکان می‌دهد تا آن جا را ترک گوید؛ به شرط آن که به هیچ ‌کس صدمه‌ای نرساند. چه خیال باطلی! زیرا این جانی، به راهنمایی کورنلیوس که کینه ‌ای سخت از جیم به دل دارد، بومیانی را که اعتماد کرده‌اند غافلگیر می‌کند و با قتل عام کردن آن ها، پسر دورامین را نیز به قتل می‌رساند. و اما پایان کار جیم بسیار تأسف‌بار است. او می‌بیند که بار دیگر اعتماد هم نوعانش را از دست داده است. خواهش های بیژو و سایر دوستانش را ناشنیده می‌گیرد و حتی کوششی برای اثبات بی‌گناهی خود نمی‌کند: او، که بی‌سلاح در برابر دورامین ظاهر می‌شود، خود را به شکلی رقت‌انگیز از زندگی محروم می کند. این داستان که به تمامی از زبان مارلو پیر حکایت می‌شود، ممکن است گاهی خواننده را خسته کند؛ اگرچه لحن آن به خوبی با رنج های قهرمان داستان منطبق است. علاقه شگفت‌انگیزی که نویسنده به قهرمان داستان، حتی در بدترین لحظه‌های سقوطش، ابراز می کند، از این اثر یکی از بارزترین تجسم های برادری انسان ها را ساخته است.

 

از چشم غربی

“از چشم غربی” که در 1911 منتشر شد، در 1374 توسط احمد میرعلایی ترجمه و از جانب نشر علم به چاپ رسید. این اثر جوزف کنراد، تنها اثری است که تنها یک بار به زبان فارسی ترجمه شده است. این رمان تصویری است گیرا از خلقیات روسی در دوره تزاری. شخصیتی به نام هالدین، دولتمردی را که مردم را پیوسته شکنجه وعذاب می‌داد، کشته است. او که در صدد است کشور را برای همیشه ترک کند، از رفیقش، رازوموف، پناه می ‌خواهد. اما رازوموف، از ترس آن که مبادا جانش به خطر بیافتد، او را تحویل نمی‌گیرد وحتی او را لو می‌دهد. پس به ناچار، هالدین اعدام می‌شود. اندک زمانی پس از آن، رازوموف به خدمت پلیس مخفی درمی‌آید و او را به سوئیس می‌فرستند تا از توطئه‌ای که در یکی از محله‌های ژنو، به نام «روسیه کوچک» در حال شکل گرفتن است، سردرآورد. در همین محله است که هالدین چهره شهیدی پرافتخار به خود گرفته است. در محفل توطئه‌گران، زنی به نام ناتالی، خواهر هالدین، دارای موقعیت ممتازی است. او، که جز رازوموف دوستی برای برادرش نمی‌شناسد، از او می‌خواهد که از آخرین روزهای زندگی برادرش او را باخبر سازد. رازوموف، با سالم جستن از این مخمصه، اعتماد ناتالی را جلب می‌کند. با این حال، رفتارش شک‌برانگیز است و موفق نمی‌شود نگاه کنجکاوش را در پس ظاهری در خود فرورفته مخفی کند. دیری نمی‌گذرد که همین بازی دوروزه بدگمانیهایی برمی‌انگیزد: این موقعیت بی‌معنی سرانجام ذهن رازوموف را آشفته می‌سازد. همه درام، درست در همان تضاد ریشه‌ای است که میان لودهنده هالدین و ناتالی، زنی که زیبایی را با خوبی درآمیخته است، وجود دارد. رازوموف، خسته از مبارزه، نزد ناتالی به خیانتش اعتراف می‌کند و سپس می‌گریزد تا ننگش را بپوشاند. اما دیری نمی‌گذرد که به حکم عدالت قهری زیر چرخهای قطار له می‌شود. ناتالی به کشور خود بازمی‌گردد و از آن پس وجود خود را وقف سبک کردن بار فقر سیاه این و آن می‌کند. معنای رمان در آخرین صفحات یادداشتهای روزانه‌ای که رازوموف بر جای نهاده پدیدار می‌شود؛ این یادداشت ها حاوی اعتراف او به ناتالی است:‌ «دیگر توفان و ضربه‌ها و نفرتها پایان یافته است؛ همه چیز آرام است؛ خورشیدی نو برمی‌دمد و انسان های خسته، که سرانجام متحد شده‌اند، از فرجام مبارزات خود آگاه می‌شوند و با اندوه پیروزی خویش آشنا می‌گردند… انسان ها بر روی خاک احساس تنهایی می‌کنند و به یکدیگر نزدیک می‌شوند. آری، ساعتهای تلخی در پیش است؛ اما دلهره سرانجام به زیر امواج عشق در قعر دل ها مدفون خواهد شد.» در چشم غربی که اصرار در نفهمیدن دارد، خلق روس به جستجوی عشقی جهانی برخاسته است که تنها از پی دردها و رنجها و کفاره بسیاری از خطاها به پیروزی دست خواهد یافت.

 

دل تاریکی

“دل تاریکی” در 1906 منتشر شد. این کتاب، مشهورترین کتاب کنراد است که تا کنون به فارسی ترجمه شده است. از این اثر ترجمه های زیدی در دست است که می توان از میان آن ها به دو ترجمه که از همه مهم تر است اشاره کرد؛ “دل تاریکی” به ترجمه صالح حسینی که نشر نیلوفر در 1373منتشر کرده و به چاپ های بعدی رسیده و “در اعماق ظلمت” که فریدون حاجتی در سال 1381 ترجمه کرده و انتشارات کلبه منتشر کرده است.

ملوانی به نام مارلو از زمان کودکی مجذوب رودی بزرگ است که در منطقه‌ای کاوش نشده در افریقا جاری است و روی نقشه به طوری شگفت‌انگیز یادآور یک مار عظیم‌الجثه است. سال ها بعد، شرکتی که مأمور کاوش در آن منطقه است، فرماندهی یک کشتی مخصوص حمل عاج را به عهده او می گذارد. مارلو، پس از سفری طاقت‌فرسا و تمام‌نشدنی و کابوس‌گونه، سرانجام موفق می‌شود که در داخل منطقه به مقر شرکت برسد و در آن جا همه چیز را آشفته می‌بیند: خانه‌ها و اشیا و مردمان همه و همه را، حال آن که سکوتی در اطراف سنگینی می‌کند. گویی چیزی عظیم و شکست‌ناپذیر است و پایان این دگرگونی باورنکردنی را انتظار می‌کشد. پس مارلو دنبال میستر کورتس، نماینده شرکت می‌گردد که بایستی در مرکز سرزمین عاج باشد، اما مدت هاست که خبری از او در دست نیست. هنگام بالارفتن از مسیر رود، مارلو احساس می‌کند که سفری در گذشته و به سوی دورترین سرچشمه‌های جهان انجام می‌دهد. کشتی کوچک گویی که به سختی در کابوسی نامعقول و مبهم پیش می‌رود. زمین دیگر هیچ‌چیز زمینی در بر ندارد. با این حال، در فریادهایی که وحشیان دوروبر از سینه برمی‌کشند چیزی انسانی و ناب، واقعیتی عاری از هرگونه پوشش زمانی پابرجاست. چون سرنشینان کشتی به قرارگاه کورتس می ‌رسند، غریوی وحشتناک از آن ها استقبال می‌کند. وحشیان نمی‌خواهند که سفیدها میستر کورتس را، که در نظر آن ها موجودی آسمانی است، بازستانند. کورتس با اندیشه دعوت وحشیان به مسیحیت آغاز سفر کرده بود، اما اعصابش تاب مقاومت نیاورد و ریاست رقص های شبانه‌ای را به عهده گرفت که پیش درآمد قربان های فراوان به افتخار او شد. از آن پس، بارها کوشید تا فرار کند، اما بیهوده. اکنون که در حال مرگ است راضی نمی‌شود که جنگل را ترک کند و مارلو به زحمت زیاد و تقریباً با زد و خورد موفق می‌شود که او را سوار بر کشتی کند. کشتی دور می‌شود و وحشیان رفتن بتشان را تماشا می‌کنند و زنی سرکش و به شکوه آراسته، در حالی که بازوان برهنه‌اش را نومیدانه به سمت رود سیاه و درخشان دراز کرده است، گویی تشویش آن ها را تجسم می‌بخشد. پس از مرگ کورتس، مارلو بسته‌ای نامه متعلق به نامزدش را پیدا می‌کند و می‌رود که آن ها را به او برساند. اما در برابر این زنی که قادر به ایثار و ایمان و رنج است و با یاد گم‌شده‌اش به زندگی ادامه می‌دهد، آن توان را در خود نمی‌بیند که حقیقت را بیان دارد و به زن اطمینان می‌دهد که کورتس در دم مردن نام او را بر زبان داشته است.

این حکایت بلند دارای همه خصوصیت هایی است که هنر کنراد را بیان می کند؛ هنری که به ویژه در توصیف طبیعت بکر و پرابهام می‌کوشد تا نه‌ تنها اندیشه خواننده را به خود معطوف دارد، بلکه با پیچیدن او در میان رشته ‌ای وسیع از حس ها، تمامی شخصیت او را جذب کند. جنگل با همه هیاهو و رمز و راز خفقان‌ آورش در اطراف ما زندگی می‌کند. چهره کورتس، که گویی گاهی تجسم همان جنگل است، دارای نیروی چنان القاکننده است که تقریبا جادویی می‌نماید؛ نیرویی که برخی اوقات، در طول روایت، به احساسی از ترحم بی‌پایان تبدیل می‌شود.