نمایشگاه مطبوعات. در غرفه نشاط با دوستان و سر دبیر محبوب مشغول کارو گپ و گفت بودیم. ناگهان درهای سالن بسته شد. محمد خاتمی به همراه وزیر ارشادش دکتر مهاجرانی برای بازدید یک راست به غرفه نشاط آمدند. یک نفر دیگر هم همراهشان بود که مدیریت خبرگزاری در نیویورک را رها کرده و نقش آفرین اصلی در پویایی مطبوعات در دولت اصلاحات بود.
نخستین بار بود که می دیدمش با آن چهره جدی، موهای مرتب و جوگندمی که اکنون بیشتر به سپیدی می رود. طی چند سال کار مستقیم با عیسی سحرخیز فهمیدیم که در پس آن چهره جدی قلبی نازک و مهربان دارد. زمان زیادی از آن روز نگذشت که وی عطای مدیریت مطبوعات داخلی ارشاد را نیز به لقایش ببخشد. ور به حرفه اصلی خود آورد. پس از چند سال کار با او تازه فهمیدیم که چندین بار برای گزارش به جبهه رفته و برادر شهید است. باری با شوق فراوان اخبار اقتصاد و پس از آن ماهنامه ماندگار آفتاب را منتشر کرد.
در دوران توقف انتشار پی در پی مطبوعات کارکنان را فراموش نکرده و بلافاصله آنان را برای ادامه کار به نشریات دیگر معرفی می کرد. یادم هست که مدت زیادی ساک کوچکی را همیشه همراه داشت تا در صورت بازداشت داروهایش را همراه داشته باشد. روزی که با اکثریت قاطع آرا نماینده مدیران مسئول در هیئت نظارت بر مطبوعات شد روزنه امیدی در بین مطبوعاتی ها باز شد تا بدانند یک نفر هست تا از حقوقشان دفاع کند آنهم چه دفاعی، بر برابر گاز و قندان!
الان نمی دانم که در چه حالیست. 209 اوین فعلا جای اوست. ولی می دانیم که روحیه اش مثل همیشه مثبت و عالیست. اندیشه اش هنوز هم بیرون از میله ها و دیوار ها در آسمان ایران جولان می دهد. دربند کردن او و همراهانش نه تنها مشکلی از مشکلات دولت کودتا نمی کاهد بلکه دشواریهایشان را بیش از پیش می کند. هر چند که موفق به دیدار دوستان نیستیم ولی آرا و اندیشه آنها از پشت دیوار ها و میله ها به ما می رسد و هیچ قدرتی مانع این رسیدن نمی شود. تعداد همفکرانِ آنانی که در بند استبدادند بیش از ظرفیت دیوارهای بلند است. سحرخیز و سایر زندانیان سیاسی را آزاد کنید که امروز بیشتر به نفع شماست تا فردا.