ناصر حجازی، یکی دیگر از بازیگران عصر طلایی فوتبال ایران، درگذشت. کنفدراسیون فوتبال آسیا او را به عنوان دومین دروازهبان برتر فوتبال آسیا در سدة بیستم میلادی برگزیده بود. او در تیم “نادر” تهران چهره شد و قدیمیهای فوتبال حتماً به یاد دارند که رایکوف یوگوسلاو که برای مربیگری تیم فوتبال تاج و تیم ملی به ایران آمده بود، در اوایل نیمة دوم دهة 1340 او را کشف کرد و به سرعت به تیم ملی برد. در اولین مسابقهها تعداد گلهایی که میخورد 4 تا و 5 تا و… بود ولی رایکوف عقب ننشست چون در حجازی استعداد دروازهبانی در سطح عالی را میدید. حجازی زیر نظر رایکوف آموزش دید تا جایی که دروازهبان بدون رقیب تیم ملی فوتبال ایران شد و با تیم تاج (استقلال امروز) و تیم ملی ایران افتخارات و مقامهای بسیاری به دست آورد. به المپیک و به جامجهانی هم رفت و درخشید.
ناصر حجازی از جمله بازیکنانی بود که به فوتبال اکتفا نکرد، بلکه تحصیلات را نیز ادامه داد. در اواخر دهة 1340 دانشجوی مدرسة عالی ترجمه بود و در تیم فوتبال این مدرسة عالی بازی میکرد، ولی نه به عنوان دروازهبان، بلکه در خط حمله.
فوتبال ورزشی است با تماشاگرانی گاه معصوم و ناآگاه به پشت پردههای فوتبال، و همگی هیاهودوست و نتیجهخواه، و گاه بیوفا و دنبالهرو؛ با مدیرانی که، گذشته از سیاسیکاریهایشان، بیش از اینکه پیرو عقل باشند دنبالهرو احساسات مهارگسیختة تماشاگرانند. هر کس که میخواهی باش، باید نتیجه بگیری وگرنه آن دسته از تماشاگرانی که “اهل کوفه” را به یاد آدمی میآورند، و خواسته و ناخواسته دستآموز و گاه اجیر میشوند، در ورزشگاه حیثیتت را به باد میدهند، و اگر دستشان برسد سنگبارانت هم میکنند! هنگامی که تیم استقلال در دیدار نهایی جام باشگاههای آسیا (سال؟) بازی را باخت، ناصرخان نازنین که در آن روزها سر مربی استقلال بود مورد بیمهری و تازش تماشاگران نتیجهدوست قرار گرفت. آن روز یکی از روزهای تلخ زندگی ورزشی ناصرخان حجازی بود. و امروز یکی از روزهای تلخ زندگیماست که با یکی دیگر از اسطورههای باشعور و فهمیدة فوتبالمان، که بدبختانه تعداد “باشعور و فهمیده” هایش بسیار کمشمار است، وداع میکنیم. چه خوب میشد اگر وقتی تابوتش را بر سر دست میگیرند و برخی، ریاکارانه و به نرخروز، شال سیاه برگردن و اشکریزان بدرقهاش میکنند، ناصرخان در میان تابوت میایستاد و با انگشت منافقانی را نشان میداد که در حیات ورزشی و اجتماعیاش او را ناجوانمردانه آزردند ولی امروز اشک تمساح میریزند. و کاش آن نان به نرخ روزخورها و کاسهلیسانی را که همواره از آنان گریزان بود، از میان صف عزادارن بیرون میکرد، تا در آخرین لحظاتی که نسیم جانبخش بهاری بر پیکر بیجانش میوزد، فضای پیرامونش را با حضور خود نیالایند.