در روزهای اخیر خبر تظاهرات عربهای خوزستان و سرکوب شدید آنها ( و حتی اعلام کشته شدن 15 نفر ) به تیتر اول بسیاری از رسانه ها و خبر گزاری ها تبدیل شد. بعد از آن بود که مصاحبه شبکه العربیه با دختری اهوازی که همانند تروریست های القاعده چهره خود را پوشانده و پرچم بعثی را به دیوار آویخته بود، پخش شد که از سرکوب بسیار گسترده مردم عرب در روز خشم خبر می داد.
این تصویر آزار دهنده در کنار انفجار ها و عملیات کور و نفرت انگیزی که در این روزها در کردستان می بینیم، خبر از حادثه جدیدی می دهد. به گمان من علاوه بر حاکمان جمهوری اسلامی، گروهی دیگر نیز معتقدند جنبش سبز شکست خورده و باید برای برون رفت از وضعیت فعلی راه حلی اندیشید. گروه اخیر تجزیه طلبان و دشمنان تمامیت ایران هستند که همواره حوادث و دگرگونی های سیاسی را از دریچه تمایلات جدایی طلبانه خویش نگاه می کنند. خیزش های منطقه و سرنگونی دولت های مرتجع عربی، باعث شده است که حکومتهایی چون عربستان برای انتقام از آنچه دخالتهای ایران در این اوضاع می خواند، این گروهها را بازیچه و ابزار خود قرار دهد. پیش از این هم دخالت عربستان سعودی در تجهیز جندالله و کشتار مردم بی گناه سیستان و بلوچستان آشکار بود. گروههای مورد اشاره در ماجرای اخیر اهواز توانستند به یک پیروزی رسانه ای خیره کننده دست پیدا کنند. آنها در حالی از تظاهرات هزاران نفری خود در اهواز سخن گفتند که حتی یک ویدئو قابل اعتنا و اعتماد را نتوانستند منتشر کنند و در حالی این معما را با حربه سرکوب شدید و نبود امکان فیلمبرداری توجیه می کردند که به راحتی با تلویزیون العربیه و از داخل ایران مصاحبه می کردند.
تصور اینکه چنین مبارزه ای با پرچم بعثی ها و تحت پوشش عربستان و برای تکه پاره کردن ایران چقدر برای مردم نفرت انگیز است، تصور چندان دشواری نیست. این گروهها قدم در راهی نهادند که سازمان مجاهدین خلق قبلا از آن گذر کرده بود و به خاطر آن به منفورترین گروه سیاسی در تاریخ ایران تبدیل شد.
اگر چه آنگونه که طرفداران حقوق بشر می گویند، دفاع از انسانها در هر گوشه جهان و با هر مرام و آیینی وظیفه آنان است، اما چنانچه در این ماجرا کسی کشته شده باشد، در قدم اول عربستان سعودی و در قدم بعدی سازمانها و افرادی باید محکوم شوند که پیاده نظام خود را به امید ایجاد تفرقه و برادر کشی به خیابان فرستاده اند. مبارزه برای آزادی و عدالت و برابری و هر گزینه و خواسته دیگر، سالهاست که در ایران جریان دارد و فرزندان ایران هزینه های سنگینی در این راه داده اند. این گروهها اما به جای همراه شدن با مردم به دامن دشمنان ایران پناه برده و تلاش برای جدا کردن قسمتی از ایران و تحویل آن به کشورهای همسایه را مبارزه نامیده اند. مسلم است که اگر کسی و یا گروهی خود را صراحتا ایرانی نمی داند، آزاد است که این کشور را ترک کند و به جایی برود که آن را وطن خود می داند. اما پذیرفته نیست که بگوید شهر محل سکونتم را هم با خودم به آن کشور تحویل می دهم.
متاسفانه برخی فعالان حقوق بشری در این ماجرا بدون توجه کافی به ریشه ها و اهداف این جریانها، در دام طرح ها و برنامه هایی افتادند که آنها از قبل طراحی کرده بودند وبا موضع گیری های عجولانه و نسنجیده خود بار دیگر ماجراهایی چون سکینه آشتیانی و… را در ذهن تداعی کردند. در راس این افراد باید از خانم شیرین عبادی نام برد که به شکلی عجولانه و بدون در نظر گرفتن جوانب این مسئله، با انتشار نامه خود باعث مطرح شدن این گروه در سطحی بسیار وسیعتر از موجودیت آنها شد. اگر چه تبعیض های فراوانی در حق مردم مناطق مرزی اعمال می شود و اقلیتهای دینی از حقوق کافی برخوردار نیستند، اما تلاش فعالان حقوق بشر برای از بین بردن این نابرابری ها نباید به دفاع از کسانی منجر شود که اصولا از وجود این تبعیض ها برای تحریک مردم به جدایی طلبی و برادر کشی استفاده می کنند. همانگونه که ملی گرایی افراطی و نفی زبان و فرهنگ و رسومات متفاوتی که در گوشه و کنار ایران وجود دارد، کاری ناشایست و توهین آمیز و عامل مهمی در جدایی طلبی به حساب می آید، به همان نسبت میدان دادن به تجزیه طلبانی که هیچ ابایی از جنگ داخلی و مسلحانه ندارند، عملی خلاف مصالح ملی و خیانت آمیز محسوب می شود و بر فعالان حقوق بشر لازم است که نگرش انتزاعی و آرمانگرایانه و بدون مصداق خود را اصلاح کرده و اندکی سیاست ورزانه و عمیق به مسائل نگاه کنند.