سهام الدین بورقانی
سخنران نشست اخیر فعالان سیاسی و اجتماعی در منزل عبدالله نوری، مصطفی ملکیان بود که به سخنرانی در مورد “حاجت بشر به اخلاق” و “دشواری اخلاقیزیستن” در روزگار کنونی پرداخت. در این جلسه ملکیان تاکید کرد وقتی دو امر”احتیاج موکد انسان امروزی به اخلاق” و “دشواری اخلاقیزیستن” با هم جمع شوند، هر شخص دلسوخته به حال انسانها را به تامل وا میدارد تا چارهای بیندیشد. او همچنین با اشاره به کارکردهای اخلاق اظهار داشت انسان امروز بدون اخلاق به موجودی خطرناک تبدیل خواهد شد.
مصطفی ملکیان در ابتدای سخنانش گفت احتیاج بشر به “اخلاقیزیستن” در روزگار کنونی به مراتب بیشتر از روزگاران قبل از ماست. در همه طول تاریخ بشر نیازمند به اخلاقیزیستن بوده است و هیچ وقت نبوده است که اخلاق و اخلاقیزیستن برای بشر در حکم امر زائدی باشد، اما در روزگار جدید یعنی بعد از جنگ دوم جهانی این احتیاج بیشتر از گذشته شده است.
به عبارت دیگر این نیاز، مبرم و موکد شده و از سوی دیگر هم توام با دشواریهایی است.
او تاکید کرد که به همین دلیل در این روزگار، رجوع به اخلاق و هم ژرفکاری در آن هر دو به مراتب باید بیشتر مورد تاکید متفکران و مصلحان و دلسوزان وضع بشری باشد: احتیاج امروز ما به اخلاق مثل این است که شما بعد از ساعت 3 نیمهشب به پزشک احتیاج پیدا میکنید، از سویی نیازتان مبرمتر از هر وقت دیگر است و از طرفی هم دسترسی به پزشک دشوارتر از هر زمان دیگر است.
ملکیان قبل از پرداختن به این مساله به 4 نکته اشاره کرد: اول اینکه وقتی ما از اخلاق سخن میگوییم، بحث ما اخلاق به معنای دقیق کلمه است و این اخلاق را نباید با حقوق خلط کرد. این دو با هم تفاوت دارند. اخلاقی زیستن یک مساله است و قانونی زیستن مسالهای دیگر. دوم اینکه اخلاق با عرف و عادات هم نباید خلط شود. نکته سوم هم مساله آداب معاشرت است و این هم غیر از اخلاق است. چهارم اینکه با فقه هم کاری نداریم. اگر به فقه نگاه کنیم میبینیم ترکیبی است از اخلاق، حقوق، آداب و رسوم؛ و اینها کم و بیش در فقه با هم آمیخته شدهاند.
این استاد دانشگاه در ادامه به کارکردهای اخلاق اشاره کرد و از جمله گفت: وقتی ما اخلاقی زندگی میکنیم اثر و نتیجه اخلاقیزیستن ما میتواند سه نوع باشد. گاهی اخلاق کارکردش تامین مطلوبهای اجتماعی است؛ اگر همه شهروندان یک جامعه اخلاقی زندگی کنند؛ مطلوبهای اجتماعی به طریقی بسیار سهلتر، مطمئنتر و بیعوارضتر پدید میآید. 5 تا از مطلوبهای اجتماعی از بقیه مهمترند مثل نظم، امنیت، رفاه، عدالت و آزادی. کارکرد دوم تامین مطلوبهای روانشناختی است. یعنی فردی که اخلاقی زندگی میکند علاوه براینکه مطلوبهای اجتماعی را برآورده میکند، مطلوبهای روانشناختی خودش را هم برآورده میکند. یعنی انسانی که اخلاقی زندگی میکند از درون هم وضعش با کسی که اخلاقی زندگی نمیکند متفاوت است. این مطلوبها عبارتند از: آرامش، شادی درونی، رضایتباطن و معنایافتگی زندگی.اما اخلاقیزیستن کار سومی هم میکند و آن اینکه به تحول روحانی انسان میانجامد. این تحول مسالهای فوق آرامش و رضایت باطن است. یعنی انسان از وضع کنونیاش به انسانی دیگر تبدیل میشود. مثلا وقتی به کسی صدقه میدهید کارکردهای اجتماعی دارد: کمی به طرف مقابلتان به لحاظ رفاهی و امنیت خاطر کمک کردهاید. اگر آن فقیر را از خودتان رانده بودید آرامش از شما میرفت و جای آن اضطراب در وجودتان مینشست. دیگر اینکه با این کار به تدریج علاقه شما به مال و دنیا کم میشود. این یک تحول روحانی است که انسان کمکم علقهاش به دنیا، ثروت و مادیات و شهرت کم میشود. به این ترتیب انسان رشد معنوی پیدا میکند و ظرفیتهای وجودیاش بیشتر میشود.
مصطفی ملکیان در مورد علت نیاز بیشتر بشر به اخلاقی زیستن در مقایسه با گذشته گفت: بعد از جنگ دوم جهانی ابتدا تحولاتی در غرب رخ داد و سپس با درجات مختلف به تمام جهان نفوذ کرد و سبب پیدایش وضع کنونی شد. در روزگار گذشته، اخلاق برای “کیفیت” زندگی بشر لازم بود. یعنی جامعهای بدون اخلاق کم و بیش امکان بقای “کمیاش” وجود داشت. اما اگر میخواست بقا ی”کیفیاش” را تضمین کند نیاز به اخلاق داشت. میشد جامعهای وجود داشته باشد که ضوابط اخلاقی کمتر در آن رعایت شود. اخلاق اما به زندگی کیفیت میداد. اما امروزه اصولا اینگونه نیست. امروز اگر بشر تصمیم بگیرد که اخلاقی زندگی نکند، مسمومیت هوا به حدی میرسد که بقای “کمی” ما دیگر امکانپذیر نخواهد بود. همچنین آلودگی آب، از دست رفتن جنگلها و مراتع هم از عوارض آن است. آلودگیهای جدید بیماریهای جدید میزاید و این بیماریها فقط به قیمت ایجاد بیماریهای جدیدتر، قابل درمان هستند. نکته دیگر اینکه پیشرفت فناوری در روزگار ما باعث شده است که قدرت دخالت انسان در زندگی دیگران بیشتر از گذشته باشد. اگر شما در خانهتان نشسته باشید تضمینی وجود ندارد که مصون باشید و دیگران میتوانند به راحتی حتی از آن طرف کره زمین به شما تعرض کنند. این خاصیت تکنولوژی است که هرگونه بعد مکانی و زمانی را کم میکند. به همین خاطر امروز، اگر کسی بنایش بر این باشد که اخلاقی زندگی نکند آزار و آسیبش به بقیه هم میرسد.
مساله سوم که کمتر به آن پرداخته شده است این است که فناوری کار دیگری هم میکند و آن ایجاد خواستههای جدید است. به این معنا که امروزه اکثر میلهای ما که قبلا به دلیل فقدان فناوری به فعلیت نمیرسید، محقق میشوند.تیلور میگوید ما روزی برای رفع نیاز به سوی تکنولوژی دست دراز کردیم، اما الان میبینیم تکنولوژی هم رفع نیاز میکند و هم ایجاد نیازهای دیگر و این باعث شده است که انسان تبدیل به یک تیتان، یعنی یک موجود غولپیکر شود. نکته چهارم این است که در قدیم اگر کسی دایره مقدورات را رسم میکرد، دایره ماذونات همیشه کوچکتر از مقدورات بود. معنای این سخن این است که انسان سنتی خیلی کارها را میتوانست انجام دهد ولی به خودش اجازه انجام آنها را نمیداد. انسان سنتی معتقد بود اگر همه ماذونات تبدیل به مقدورات شود برای خودش و همچنین دیگران خطرناک است. بشر امروز اما هر چه را که قدرت انجام آن را دارد به خودش اجازه انجام آن را هم میدهد؛ به این دلیل که نوعی نیهیلیزم به معنای دقیق کلمه در ذهن و ضمیر انسان جدید پدید آمده و ارزشها بیارزش شدهاند. انسان قدیم یک ضابط و دیدهبان درونی داشت و این دیدهبان امروز از بین رفته است. اگر امروز کسانی را میبینید که هنوز دیدهبان درونی دارند به این خاطر است که هنوز امروزی نشدهاند.
این نواندیش دینی در پایان این بخش از صحبتهایش افزود: ما اگر اخلاق نداشته باشیم از آبا و اجدادمان که بیاخلاق بودهاند هم خطرناکتر میشویم و نوادگان ما هم از “ما”ی بیاخلاق خطرناکتر میشوند؛ چون این عوامل دائما درحال بسط اند.
ملکیان در ادامه این بحث گفت: پدیده دین متوقف بر این امر بود که خدا علاوه بر اینکه رب تکوینی ماست، رب تشریعی ما هم هست. یعنی علاوه بر اینکه خدا کل جهان هستی را خلق کرده است، در مورد انسانها یک استثنا قائل شده و آن اینکه بعد از اینکه کل جهان را خلق کرد و تکوینا رب آن است ولی در مورد شئون موجودات دیگر مداخله نمیکند، اما در مورد انسان میخواهد ربوبیت تشریعی هم اعمال کند. یعنی امر و نهی میکند و به همین دلیل اطاعت و عصیان پیش میآید و به تبع آن ثواب و عقاب. این دیدگاه البته مخالفان و موافقان فراوانی هم پیدا کرد. مخالفان معتقد بودند خدا فراتر از آن چیزی است که بخواهد در شئون و امور دخالت کند. مصداق این دخالت هم نبوت است. هیمنه دین به تدریج کمرنگ شد و همینطور نبوت. متقابلا ادیانی هم که قائل به نبوت و وحی بودند ضعیف شدند. وقتی هم که پشتوانه دین از دست رفت، اخلاق هم در خیلیها از بین رفت.
مصطفی ملکیان سپس مساله کثرت ارتباطات را هم وارد بحث خود کرد و گفت: در گذشته امکان داشت کسی در دهی زندگی کند و شیعه باشد و چند ده آن طرفتر کسانی زندگی کنند که سنی باشند. بنابراین امکان داشت انسانی در مذهب و دین خودش به دنیا بیاید و رشد کند و در همان مذهب هم زندگیاش به پایان برسد.
در چنین محیطی میشد دم از حقانیت دین “تو” زد و دم از کاملتر بودن دین “تو”، چون انسان ساده بدون ارتباط گسترده، جنس دیگری ندیده بود که دست به مقایسه بزند. بنابراین در گذشته که محدودیت در ارتباطات وجود داشت، بهتر میشد دعوی بهترین و کاملترین دین را داشت، اما به مجرد اینکه انسان با دینهای دیگر آشنا شد دو واقعیت گریزناپذیر است: یکی اینکه میفهمد اگر فلان دین را دارد فقط به این دلیل است که در فلان مکان به دنیا آمده است. به سخن دیگر وقتی انسان بفهمد دینش به دلیل زادگاهش است، ابهت آن دین نزدش کم میشود. البته استثناهایی هم وجود دارند که بسیار محدودند. اما واقعیت دوم اینکه همه کارکردهایی که یک دین برای عدهای دارد، دین دیگر هم برای عده دیگر چنان کارکردهایی دارد. به عنوان مثال مسلمان با نماز آرامش پیدا میکرد، بودایی هم با مدیتیشن. هندو با یوگا و مسیحی با اشعار ربانیاش. کدام کارکرد در دین “من” وجود دارد که پیروان سایر ادیان از آن مینالند؟ ما چنین چیزی نداریم. از آن طرف اگر در دینی نقطه ضعفی وجود داشت در دین دیگر هم نقطه ضعفی بود. این مساله به نوعی کثرتگرایی دینی منجر شد. این کثرتگرایی دینی هممرز با نسبیگرایی دینی است. بدین معنی که خوب و بد ادیان نسبی است. وقتی نسبیگرایی پیش آمد دیگر انتظار شخص نسبت به دین قبلیاش مثل سابق نخواهد بود. التزام شخص به همان قرص و محکمی سابق نخواهد بود و این باعث میشود که آنچه دین برای انسان تامین میکرد، دیگر به آن قوت تامین نکند و یکی از آن چیزها اخلاق است. زمانی که دین در نظر فرد سست شد و یا لااقل سستتر از سابق شد، آنگاه اخلاق کارکرد سابق را نخواهد داشت.
این مشکلی است که در حال حاضر هم وجود دارد. پدران و مادران ما اگر خوبی هم داشتند آن را به دینشان نسبت میدادند. دین، آنها را از رذائل اخلاقی باز میداشت اما امروزه دیگر ما نمیتوانیم صرفا به عذاب اخروی و هراس از آن اکتفا کنیم و باید پشتوانههای دیگری فراهم بیاید و این مساله دیگر آن ابهت و بازدارندگی سابق را ندارد.این امر در واقع یک مشکل است، بگذریم که این مساله آثار منفی دیگری را هم برای اخلاق دارد.
ملکیان در جمعبندی صحبتهایش گفت: پس تضعیف دین باعث شد اخلاقی زیستن دشوارتر از سابق شود. عامل دوم فردگرایی است. تمدن جدید غرب تمدنی فردگراست. به زبان ساده یعنی پیش از مدرنیته هر کسی در هر جای جهان زندگی میکرد خودش را سلول یک بدن میدانست که اسم آن بدن “جامعه من” بود. همه چیز اینگونه معنا پیدا میکرد و هرکسی جزو یک کل بود و نیز مصالح و مفاسد او مصالح و مفاسد کل بود.
به عقیده ملکیان در جمعگرایی قدیم هر فردی سلولی از بدن به نام جامعه به حساب میآمد. همه وقت میبایست از کیان جامعه در برابر تعرضات فرد جلوگیری میشد تا مبادا به پیکر صدمه بزند و حقوق و اخلاق هم در قدیم بر این اساس تنظیم شده بود. او ادامه داد: وقتی فردگرایی به وجود آمد، باید از تعرضاتی که جامعه میخواهد به حقوق فرد وارد کند جلوگیری کرد. به همین دلیل اخلاق و حقوق قدیم کلا با اخلاق و حقوق جدید متفاوت است. نظام قدیم تکلیفمحور بود و نظام جدید حقمحور است. فرد باید در این سیستم به گونهای رفتار کند که کسی به حقوق او تعرض نکند و هر کسی یک تکلیف دارد و آن هم دفاع از حقوق خودش است! اما یک مشکل سومی هم وجود دارد و آن برابریگرایی است. این برابریگرایی، اخلاقی بودن را در میان ما دشوار کرده است. در جامعه پیشامدرن چون برابریگرایی نبود و ما قبول میکردیم که از ما بهترانی وجود دارند، همین اقرار به وجود افرادی با فهمتر از ما جامعه را اخلاقی میکرد. در بین این افراد بافهمتر از بقیه اول از همه پیامبران بودن و اگر دعوت به کاری میکردند همه قبول میکردند. عارفان هم آتوریته و اقتدار داشتند و خیلی از مسائل و مشکلات جامعه را حل میکردند. دسته سوم نه پیامبر بودند و نه عارف به آنها فرزانه مردان میگفتند. مثال بارز این دسته کنفوسیوس بود که نه عارف بود و نه پیغمبر بلکه یک فرزانه بود. دسته چهارم پیران بودند که در اکثر فرهنگها آنها را کامل میدانستند و به دلیل تجارب گذشته اقتدار پیدا میکردند.
مصطفی ملکیان در پایان سخنانش این 4 آتوریته را عاملی دانست که جامعه را در چنبره اخلاق نگه میداشت اما برابریگرایان را به عنوان کسانی معرفی کرد که معتقدند هیچکس بر دیگری رجحان ندارد. او گفت: به عقیده برابریگرایان حرف آن پیغمبر یکی است، حرف من هم یکی است و هکذا عارف و پیر و فرزانه. اگر هریک از اینها بخواهد حرفش مقبول بیفتد باید قدرت امتاع داشته باشد. در صورتی که در قدیم این چنین نبود. پیرمرد فقط کافی بود رایش را اظهار کند. وقتی آن آتوریتهها از بین رفتهاند دیگر آن شیرازه هم از هم پاشیده میشود و ما را به چنبره اخلاقیبودن نمیکشاند.
آخرین بخش از صحبتهای ملکیان در مورد تقسیم اخلاق کنونی به دو بعد بود. او در اینباره چنین گفت: یک بعد این است که فرد آن قدر جلو میرود تا جایی که قانون جلویش را بگیرد و دیگر اینکه آن قدر جلو میرود تا آنجا که منافع شخصیاش اقتضا کند. در چنین جامعهای اخلاقیزیستن واقعا دشوار میشود. اینجاست که باید به دنبال راهی گشت که باز هم اخلاق به صحنه اجتماع باز گردد. یعنی اخلاق از منفعت جدا شود و نیز از حقوق. ما صرفا با حقوق نمیتوانیم یک جامعه را اداره کنیم. باید به دنبال انسانهایی باشیم که حقوقشان تحتتاثیر اخلاقشان باشد نه اخلاقشان تحت تاثیر حقوقشان.