شاید نتوان “جورج گروس” را به خاطر گرایش نقاشانه قدرتمندش، یک کارتونیست یا کاریکاتوریست تمام عیار دانست اما قدرت طراحی بی نظیرش و طراحی های دادائیستی او نزدیکی فراوان به کارتون دارند. شبه کاریکاتورهایی خشن که عمداً با خطوطی ضمخت و بدوی ترسیم شده اند و محصول دوره ای از اکسپرسیونیسم آلمانی هستند که با هنجارشکنی های دادائیستی و احساس تعهد سیاسی و اجتماعی درهم آمیخته بود. و همین ویژگی ها بود که باعث شد بسیاری از هنرمندان کارتونیست نسل های بعد تحت تأثیر فضاسازی های خشن و هنجارشکنی های فرمالیستی او قرار بگیرند.
درباره جورج گروس
پیوند دادائیسم و کارتون
”گئورگ ارنفرید گروس” 26 جولای 1893 در شهر برلین کشور آلمان به دنیا آمد اما به خاطر دلبستگی فراوان به فرهنگ آمریکایی که در پی خواندن آثار نویسندگانی چون “جیمز فنیمور کوپر”، “برت هارت” و “کارل می” در او پدید آمده بود، سال 1916نام خود را به “جورج گروس” تغییر داد.
در 1914 “گروس” بیست و یک ساله داوطلبانه به ارتش پیوست. مانند بسیاری از هنرمندان آن زمان، او هم جنگ جهانی اول را “نبردی برای پایان بخشیدن به تمام جنگ ها” می دانست اما خیلی زود با لمس خشونت و سبعیت جنگ، از توهم در آمد و سال 1915 در پی مداوای جراحتی که برداشته بود، ارتش را ترک گفت. دو سال بعد مجدداً به جنگ فرا خوانده و این بار، به خاطر وضعیت جسمانی نامطلوب، برای همیشه از خدمت نظام معاف شد.
هیولای جنگ جهانی، نسلی از هنرمندان و روشنفکران اروپایی را از هرآنچه مظهر فرهنگ و تمدن اروپایی بود دلزده و منزجر کرد که به شکل گیری جنبش های هنری، اجتماعی معترضی مانند دادائیسم انجامید. “گروس” همراه با سایر دادائیست های آلمانی ارزش های فرهنگی و نهادهای سیاسی امپراطوری پروس و سپس جمهوری وایمار را به باد حمله گرفت. سال 1919در شورش معروف به “اسپارتاکوس” دستگیر شد اما توانست با مدارک جعلی بگریزد و در همان سال، به جنبش کمونیست های آلمان پیوست. سال 1921 “گروس” را به جرم اهانت به ارتش آلمان، سیصد مارک جریمه کرده حکم به جمع آوری و انهدام مجموعه “Gott mitt uns” (خدا با ما است) که در هجو جامعه آلمان بود دادند.
مدتی بعد، او چند ماهی را در شوروی گذراند و با “لنین” و “تروتسکی” ملاقات کرد. همین اقامت کوتاه و دیدن خفقان حاکم بر جامعه شوروی، عزمش را برای ترک جنبش کمونیست های آلمان در سال 1922 جزم کرد چرا که اساساً با هر شکل دیکتاتوری مخالف بود. بحران سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آلمان بعد از جنگ جهانی اول، رفته رفته اسباب قدرت گیری “نازیسم” را در دهه 1930 فراهم آورد، “گروس” هم مانند بسیاری از روشنفکران آلمانی به خاطر تفکرات ضد نازی، تصمیم به ترک آلمان و مهاجرت به آمریکا گرفت. سال 1932 درست یک سال پیش از روی کار آمدن “هیتلر”، از “ گروس” دعوت شد تا در “گروه دانشجویان هنر نیویورک” تدریس کند. شغلی که پذیرفت و تا سال 1955 به صورت جسته و گریخته ادامه اش داد.
بدون شک قوی ترین دوره کاری او، سال های دهه بیست و اوائل سی است که قلم تند و تیزش را متوجه نظام سیاسی اجتماعی مضمحل آلمان کرده بود. تاجران چاق، سربازان زخم دیده، ارتشیان حیوان صفت، فواحش و مجرمان جنسی و مجالس عیاشی در برلین، موضوعات غالب آثار او در دهه بیست بودند که اغلب با قلم و مرکب خلق می شدند و گاه با پوششی از آبرنگ تکامل و جلوه ای دیگرگون می یافتند. “گروس” قدرت طراحی بی نظیری داشت هرچند که معروف ترین آثارش، شبه کاریکاتورهایی خشن هستند که عمداً با خطوطی ضمخت و بدوی ترسیم شده اند. در آن دوره، او اکسپرسیونیسم آلمانی را با هنجارشکنی های دادائیستی و احساس تعهد سیاسی و اجتماعی درهم آمیخته بود.
همین تعهد اجتماعی همراه با اصرار او بر همه فهم بودن آثارش و نگاه هجوآلودی که در ترسیم چهره های مسخ شده و ریشخند آمیز طبقات منحط اجتماعی تبلور می یافت، شمایل او را به یک کارتونیست نزدیک می کرد. کارتونیستی که از ورای پوسته شفاف تخم مار، تولد اژدهای نازیسم را می دید. تأثیر سبک خشن و بیان گرایانه او را می توان در آثار کارتونیست های جدیدتر چون رالف استدمن و جرالد اسکارف به وضوح دید.
بعد از مهاجرت به آمریکا، آثار گروس خشونت و تندی قبل را از دست دادند و با نوعی رومانتیسیسم در هم آمیختند که اکثر کارشناسان این را نشانه آغاز افول هنرمند آلمانی می دانند. دادائیسم از جنبش سیاسی متعهد به هنر محض تبدیل شد، آرمان های بزرگ رنگ باختند و غول ها آرام آرام به خواب رفتند.
با این که “جورج گروس” از سال 1938 تبعه کشور آمریکا به شمار می آمد، تصمیم گرفت در اواخر دهه پنجاه به برلین باز گردد، جایی که عاقبت در جولای 1959 به دنبال یک شب باده نوشی از پلکانی فرو افتاد و در اثر جراحات وارده، درگذشت.