در ادامه مقاله قبل به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی می پردازم که به نظر من برای مبارزه با التقاط شکل گرفت، اما به آموزش، کادر سازی و مبارزه حرفهای توجه داشت. انحلال سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بعد از حذف رقیبان و مخالفان زودتر از حزب جمهوری صورت گرفت.
اما شکلگیری مجاهدین انقلاب اسلامی در دهه هفتاد قابل تأمل است. حفظ حالت سازمانی این نهاد بر اساس ایدئولوژی، آموزش، کادرهای تمام وقت در شکل کلی آن وجود دارد، اما با توجه به دوران سوم شکلگیری احزاب، قدرت کارایی این سازمان زیر سوال رفته است.
نباید فراموش کرد که این سازمان دارای مجوز، درون حکومتی است و از امنیت برخوردار است ولی این سازمان ارتباط سازمان یافته با نهادهای مدنی ندارد. از همین روی توان بسیج حامیان خود را در جامعه ندارد. به همین دلیل در صورت طرد از حاکمیت مانند رد صلاحیت در مبارزات انتخاباتی نمیتواند نیروهای حامی خود را به اعتراض وا دارد. به عبارتی میدان بازی این سازمان با وجود امنیت و نفوذ در برخی از ارکان قدرتمند نظام بسیار محدود است. مدتی است که این سازمان به جامعه مدنی علاقه نشان میدهد، ولی مهم این است که ساختار و نحوه نگرش سازمان در راستای تقویت جامعه مدنی میباشد؟
نتیجه اینکه جمعبندی کلان احزاب و سازمانهای نسل دوم به نسل اول جمعبندی کامیاب نبود. اگر کامیابی را تحقق آزادی و عدالت نسبی در جامعه بدانیم که چرخش قدرت را احزاب به نمایندگی در جامعه مدنی انجام میدهند.
نقد احزاب و سازمانهای نسل دوم بسیار نتایج شورانگیز اما پر از سوال های ابهام دار؛ ماجرا آفرید اما به کامیابی منجر نشد. رسیدن به کامیابی در راهبرد، اصل مهمی است که با عدم تحقق آن، مشکل جامعه ایران مزمنتر شد.
احزاب دستآورد داشتند، اما این دستآوردها رکوردهای مسیر راه بود تا رسیدن به مقاصد کامیابی، به عبارتی ایدئولوژی شورانگیز، کادر همهجانبه فداکار، نیروی تمام وقت ساخته شد. این جمعبندیها غلط نبودند، اما انگار چیزی در جایی میلنگید که این جمعبندیها پاسخ آن نبود. اولویت و برتری دادن جمع به جای شخص، کادر سازی به جای مطیع پروری، نیروی تمام وقت به جای نیروی پارهوقت، نشان میدهد که این اقدامات مثبت بوده اما آیا این اقدامات میتوانست دولت متعهد به عدالت یا دولت طرفدار دموکراسی ایجاد کند؟
در نقد احزاب و سازمانهای نسل دوم به سازمانهای نسل اول تحول وجود داشت اما منجر به کامیابی راهبرد نشد. این نقدها، به احزاب، و ساختار آنها متوجه بود و در پی شناخت عمیق جامعه مدنی و تقویت آن نبود. تشکل جامعه در نهادهای مدنی اما وابسته به حزب و سازمان اقدامی پر از فراز و نشیب بود که در عین توجه به تشکل و سازماندهی مردم در عمل نمیتوانست به شکلگیری جامعه مدنی کمک کند و ذهنیت جامعه را به ضرورت این تشکلها جذب نکرد. این عدم دلبری در نهاد سازی مدنی به دلایل مختلف بود. ترس برخی از حاکمیت بهدلیل عدم تحمل این نهادها و از طرفی کم دستآوردی این نهاد و حتی هزینه بر شدن این نهادها باعث شد که ذهنیت مثبت و راهگشا برای تقویت این نهاد حاصل نگردد.
نسل سوم احزاب و سازمانهای “برنامهای – محفلی” از سال 1370
با فروپاشی شوروی، احزاب و سازمانهای نسل دوم افت کردند. انسجام ایدئولوژیک، جای خود را به برنامههای مرحلهای داد، وحدت راهبردی مهمتر از وحدت ایدئولوژی شد، ساختار تشکیلاتی حزبی تحتتأثیر همکاری جناحی یا بلوکی قرار گرفت، که نوع همکاری جبههای است. پرورش و آموزش نیروها، به شکل دورهای مورد توجه قرار گرفت.هم چون احزاب اروپایی در هر دورهای، تیمی جدید از حزب با انتخابات برسر کار میآید.
اما شکلگیری احزاب و تشکیلات در کشورهای جهان سوم که متأثر از موج نو هستند، نشان از ویژگیهایی دارد که باید مورد نقد قرار گیرند.
در میان احزاب درون حاکمیت کارگزاران و جبهه مشارکت در بیان مشکلات خارج از حاکمیت، نمونه نسل سوم تشکیلات در ایران هستند. توجه به نهادهای مدنی از نکات بارز رفتار احزاب نسل سوم در اروپا است. به نحوی که رابطه احزاب با نهاد و اصناف از ویژگیهای دموکراتیکتر برخوردار شده است. اما باید دید در جوامع غیر اروپایی رابطه احزاب با نهادهای مدنی اینچنین است یا نه؟
به نظر میرسد که نهادهای مدنی و صنفی مستقل با عدم تحمل حاکمیت مواجه هستند و حکایت و مشکل اصلی همچنان باقی است. برخورد با انجمن صنفی معلمان ایران، سندیکای کارگران شرکت واحد و دیگر تشکلات مستقل کارگری و برخورد با انجمنهای مستقل دانشجویی و… نشان میدهد که مواجهه با نهادها، به اشکال گوناگون به شکل نا متعارفی صورت گرفته است.
اما باید دید که جریانهای نسل سوم احزاب و تشکیلات با نهادینه کردن نهادهای مدنی و صنفی چگونه برخورد کردهاند. بهعنوان نمونه جریانهای جبهه مشارکت و شورای فعالان ملی – مذهبی و جمهوریخواهان ملی و… با مسأله جامعه مدنی و حوزه عمومی چگونه برخورد کردهاند.
در مقام نظری و عملی اپوزیسیون و پوزیسیون ایران، چه داخلی و چه خارجی دولت محور است. دولت محوری به معنی اینکه به غلط یا درست قصد آن دارد تا با کنترل دولت، قدرت خود را اعمال کند.
در این نگاه جامعه مدنی ابزار یا وسیله میشود نه هدف. مستقر شدن دایمی در آن، توجه به حوزه عمومی و جامعه مدنی و تقویت آن به معنی جامعه مدنی محوری نیست. اینکه تقویت نهاد مدنی صورت میگیرد، باید دید که تقویت نهاد مدنی برای تقویت جامعه مدنی است یا اینکه حزب یا سازمان میخواهد از طریق این نهاد، راه رسیدن به قدرت یا نقد قدرت را هموار کند. البته این هدف مذمومی نیست، اما توجه به تقویت نهاد مدنی و صنفی مستقل از حزب را منتفی یا تضعیف میکند. تقویت نهاد صنفی و مدنی در ایران بهدلیل ضعف آن باید بهعنوان یک هدف مورد توجه قرار بگیرد تا تقویت آن عملی شود، احزاب و تشکلات سیاسی وظیفه اصلی خود کسب یا نقد قدرت به مفهوم دولت و حاکمیت میدانند.
اگر رفتار دو جریان نسل سومی جریانات سیاسی، یعنی جبهه مشارکت (تأسیس 1377) و شورای فعالان ملی – مذهبی، را بررسی کنیم متوجه میشویم که این دو جریان با وجود ویژگی روشنفکری و توجه جامعه مدنی، به لحاظ بینشی و روشی در تقویت صنف و نهاد مدنی نکوشیدهاند، در حالیکه به آن توجه داشتهاند. البته به دلایل متفاوت این دو جریان در تقویت جامعه مدنی به توفیق راهبردی نائل نیامدهاند. البته جریانهایی چون جمهوریخواهان ملی و جمهوریخواهان لائیک نیز قابل نقد و بررسی هستند که این کندوکاش درباره ایشان فرصت دیگر میطلبد.