الویت جامعه مدنی بر احزاب سیاسی؟

تقی رحمانی
تقی رحمانی

در ادامه مقاله قبل به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی می پردازم که به نظر من برای مبارزه با التقاط شکل ‏گرفت، اما به آموزش، کادر سازی و مبارزه حرفه‌ای توجه داشت. انحلال سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ‏بعد از حذف رقیبان و مخالفان زودتر از حزب جمهوری صورت گرفت.‏

اما شکل‌گیری مجاهدین انقلاب اسلامی در دهه هفتاد قابل تأمل است. حفظ حالت سازمانی این نهاد بر اساس ‏ایدئولوژی، آموزش، کادرهای تمام وقت در شکل کلی آن وجود دارد، اما با توجه به دوران سوم شکل‌گیری ‏احزاب، قدرت کارایی این سازمان زیر سوال رفته است.‏

نباید فراموش کرد که این سازمان دارای مجوز، درون حکومتی است و از امنیت برخوردار است ولی این ‏سازمان ارتباط سازمان یافته با نهادهای مدنی ندارد. از همین روی توان بسیج حامیان خود را در جامعه ‏ندارد. به همین دلیل در صورت طرد از حاکمیت مانند رد صلاحیت در مبارزات انتخاباتی نمی‌تواند نیروهای ‏حامی خود را به اعتراض وا دارد. به عبارتی میدان بازی این سازمان با وجود امنیت و نفوذ در برخی از ‏ارکان قدرت‌مند نظام بسیار محدود است. مدتی است که این سازمان به جامعه مدنی علاقه نشان می‌دهد، ولی ‏مهم این است که ساختار و نحوه نگرش سازمان در راستای تقویت جامعه مدنی می‌باشد؟

نتیجه اینکه جمع‌بندی کلان احزاب و سازمان‌های نسل دوم به نسل اول جمع‌بندی کامیاب نبود. اگر کامیابی را ‏تحقق آزادی و عدالت نسبی در جامعه بدانیم که چرخش قدرت را احزاب به نمایندگی در جامعه مدنی انجام ‏می‌دهند.‏

نقد احزاب و سازمان‌های نسل دوم بسیار نتایج شورانگیز اما پر از سوال های ابهام دار؛ ماجرا آفرید اما به ‏کامیابی منجر نشد. رسیدن به کامیابی در راهبرد، اصل مهمی است که با عدم تحقق آن، مشکل جامعه ایران ‏مزمن‌تر شد.‏

احزاب دست‌آورد داشتند، اما این دست‌آوردها رکوردهای مسیر راه بود تا رسیدن به مقاصد کامیابی، به ‏عبارتی ایدئولوژی شورانگیز، کادر همه‌جانبه فداکار، نیروی تمام وقت ساخته شد. این جمع‌بندی‌ها غلط ‏نبودند، اما انگار چیزی در جایی می‌لنگید که این جمع‌بندی‌ها پاسخ آن‌ نبود. اولویت و برتری دادن جمع به ‏جای شخص، کادر سازی به جای مطیع پروری، نیروی تمام وقت به جای نیروی پاره‌وقت، نشان می‌دهد که ‏این اقدامات مثبت بوده اما آیا این اقدامات می‌توانست دولت متعهد به عدالت یا دولت طرفدار دموکراسی ایجاد ‏کند؟

در نقد احزاب و سازمان‌های نسل دوم به سازمان‌های نسل اول تحول وجود داشت اما منجر به کامیابی راهبرد ‏نشد. این نقدها، به احزاب، و ساختار آن‌ها متوجه بود و در پی شناخت عمیق جامعه مدنی و تقویت آن نبود. ‏تشکل جامعه در نهادهای مدنی اما وابسته به حزب و سازمان اقدامی پر از فراز و نشیب بود که در عین توجه ‏به تشکل و سازمان‌دهی مردم در عمل نمی‌توانست به شکل‌‌گیری جامعه مدنی کمک کند و ذهنیت جامعه را به ‏ضرورت این تشکل‌ها جذب نکرد. این عدم دلبری در نهاد سازی مدنی به دلایل مختلف بود. ترس برخی از ‏حاکمیت به‌دلیل عدم تحمل این نهادها و از طرفی کم دست‌آوردی این نهاد و حتی هزینه بر شدن این نهادها ‏باعث شد که ذهنیت مثبت و راهگشا برای تقویت این نهاد حاصل نگردد.‏

‎ ‎نسل سوم احزاب و سازمان‌های “برنامه‌ای – محفلی” از سال 1370‏‎ ‎

با فروپاشی شوروی، احزاب و سازمان‌های نسل دوم افت کردند. انسجام ایدئولوژیک، جای خود را به ‏برنامه‌های مرحله‌ای داد، وحدت راهبردی مهم‌تر از وحدت ایدئولوژی شد، ساختار تشکیلاتی حزبی تحت‌تأثیر ‏همکاری جناحی یا بلوکی قرار گرفت، که نوع همکاری جبهه‌ای است. پرورش و آموزش نیروها، به شکل ‏دوره‌ای مورد توجه قرار گرفت.هم چون احزاب اروپایی در هر دوره‌ای، تیمی جدید از حزب با انتخابات ‏برسر کار می‌آید.‏

اما شکل‌گیری احزاب و تشکیلات در کشورهای جهان سوم که متأثر از موج نو هستند، نشان از ویژگی‌هایی ‏دارد که باید مورد نقد قرار گیرند. ‏

در میان احزاب درون حاکمیت کارگزاران و جبهه مشارکت در بیان مشکلات خارج از حاکمیت‌، نمونه نسل ‏سوم تشکیلات در ایران هستند. توجه به نهادهای مدنی از نکات بارز رفتار احزاب نسل سوم در اروپا است. به ‏نحوی که رابطه احزاب با نهاد و اصناف از ویژگی‌های دموکراتیک‌تر برخوردار شده است. اما باید دید در ‏جوامع غیر اروپایی رابطه احزاب با نهادهای مدنی این‌چنین است یا نه؟ ‏

به نظر می‌رسد که نهادهای مدنی و صنفی مستقل با عدم تحمل حاکمیت مواجه هستند و حکایت و مشکل اصلی ‏همچنان باقی است. برخورد با انجمن صنفی معلمان ایران، سندیکای کارگران شرکت واحد و دیگر تشکلات ‏مستقل کارگری و برخورد با انجمن‌های مستقل دانشجویی و… نشان می‌دهد که مواجهه با نهادها، به اشکال ‏گوناگون به شکل نا متعارفی صورت گرفته است.‏

اما باید دید که جریان‌های نسل سوم احزاب و تشکیلات با نهادینه کردن نهادهای مدنی و صنفی چگونه ‏برخورد کرده‌اند. به‌عنوان نمونه جریان‌های جبهه مشارکت و شورای فعالان ملی – مذهبی و جمهوری‌خواهان ‏ملی و… با مسأله جامعه مدنی و حوزه عمومی چگونه برخورد کرده‌اند.‏

در مقام نظری و عملی اپوزیسیون و پوزیسیون ایران، چه داخلی و چه خارجی دولت محور است. دولت ‏محوری به معنی این‌که به غلط یا درست قصد آن دارد تا با کنترل دولت، قدرت خود را اعمال کند.‏

در این نگاه جامعه مدنی ابزار یا وسیله می‌شود نه هدف. مستقر شدن دایمی در آن، توجه به حوزه عمومی و ‏جامعه مدنی و تقویت آن به معنی جامعه مدنی محوری نیست. این‌که تقویت نهاد مدنی صورت می‌گیرد، باید ‏دید که تقویت نهاد مدنی برای تقویت جامعه مدنی است یا این‌که حزب یا سازمان می‌خواهد از طریق این نهاد، ‏راه رسیدن به قدرت یا نقد قدرت را هموار کند. البته این هدف مذمومی نیست، اما توجه به تقویت نهاد مدنی و ‏صنفی مستقل از حزب را منتفی یا تضعیف می‌کند. تقویت نهاد صنفی و مدنی در ایران به‌دلیل ضعف آن باید ‏به‌عنوان یک هدف مورد توجه قرار بگیرد تا تقویت آن عملی شود، احزاب و تشکلات سیاسی وظیفه اصلی ‏خود کسب یا نقد قدرت به مفهوم دولت و حاکمیت می‌دانند.‏

اگر رفتار دو جریان نسل سومی جریانات سیاسی، یعنی جبهه مشارکت (تأسیس 1377) و شورای فعالان ملی ‏‏– مذهبی، را بررسی کنیم متوجه می‌شویم که این دو جریان با وجود ویژگی روشنفکری و توجه جامعه مدنی، ‏به لحاظ بینشی و روشی در تقویت صنف و نهاد مدنی نکوشیده‌اند، در حالی‌که به آن توجه داشته‌اند. البته به ‏دلایل متفاوت این دو جریان در تقویت جامعه مدنی به توفیق راهبردی نائل نیامده‌اند. البته جریان‌هایی چون ‏جمهوری‌خواهان ملی و جمهوری‌خواهان لائیک نیز قابل نقد و بررسی هستند که این کندوکاش درباره ایشان ‏فرصت دیگر می‌طلبد.‏