از آنجا

نویسنده

برای نمایشگاه نقاشی حسام ابریشمی

تو لطف آفتابی بین که در شب ها نهان باشد
ماندانا زندیان

باوقارند، مثل اسبی نجیب که آن سوی پنجرۀ شب شیهه می‌کشد تا صبح او را به چمنزار ببرد و تیمارکند، یا آرزوهایی که واقعیت صبح را رقیق کرده‌ و در فنجان ریخته‌اند، قهوه‌ای که طعم استعاره دارد و ما را تا هر آرمانی بدرقه می‌کند.
همایش انگاره‌هایی سیاه و سفید با عنوان «در غیاب رنگ»، در نمایشگاهی با عنوان «دور از اینجا»، خیزش پیکره‌هایی است که صورت خود را در آب دیده‌اند، دست‌های خود در آب شسته‌اند و دیگر طراوت است که از سکوتشان می‌روید.



درختانی که شاخه‌هایشان از شدت نور به زمین رسیده‌است، زمینی که از شدت برگ دیده‌نمی‌شود، برگ‌هایی که دست های افراشتۀ ماست، ما که ایرانی هستیم، تازه‌ایم، سبزیم- مثل نوروز.
«در غیاب رنگ»، روحی دارد که سبز است، سبز به معنای همۀ آرزوهای خوبی که ما ایرانیان برای سرزمینمان داریم. (مهرانگیز کار در نوشتۀ تازه‌اش گفته است: «جوان در بیت رهبری دستبند و شال سبز با خود نداشت، با این وصف سبز سبز بود.» سبز به معنای هر چه خوبی و زیبایی.) و نقاشی‌های سیاه و سفید حسام ابریشمی که مانند اشعاری حماسی گسترۀ رواداری انسان را در برابر خشونت نشان می‌دهند، خوب دریافته‌اند آرزوهای ما گسترده دوام می‌آورند.


«

در غیاب رنگ» حقیقت عریان جامعۀ ماست در برابر خویش. آنچه ما برخود کرده‌ایم و آنچه ناآگاهی بر خودکرده‌های ما افزوده‌است، آنچه ما می‌خواهیم از خود بزداییم و آنچه استبداد نمی‌خواهد از ما زدوده‌شود. آنچه ما خواستیم و شدیم و آنچه واپس‌ماندگی همیشه بوده‌است. دور از اینجا در خانۀ ما انگار زمان ایستاده‌بود و ما زمان را دوباره متولدکردیم، این است که سبز شدیم. در خانۀ ما هر آغاز، هر روییدن، هر تازه شدن سبز است. ما در برابر این رنگ سخت بی دفاعیم. «دور از اینجا» داستان صد سال ایستادن ماست برای بازپس گرفتن حقمان، نگاهی هنرمندانه به سیاستی که از فرهنگی خشن رنج برده‌است.
حسام ابریشمی در این مجموعه واژۀ رنگ را به رود سپرده و از دریا صیدکرده‌است تا چیز دیگری شود و تاب صد سال ایستادگی را بیاورد. انسان، رنگ، موسیقی، حرکت، شادی، عشق و آزادی روح نقاشی ابریشمی‌اند؛ رنگ در این مجموعه نور و تاریکی است، سپیدی و سیاهی، آزادی خواهی و استبداد؛ موسیقی اعتراض انسانی که شادی و عشق و آزادی می خواهد، و حرکت نو بودن اندیشۀ آن انسان و اشتیاق بیان آن به دست هنر چنان که اشتیاق باغ بر دست‌های درختان.
سیمین دانشور می‌گوید:«زیبایی در طبیعت با زیبایی در هنر متفاوت است.در طبیعت زیبایی مقبول و زشتی مردود است. اما در هنر انعکاس زشتی نیز اگر شرایط خلق هنری در آن رعایت شده‌باشد، عین زیبایی است. لذا پیرزن فرتوت رامبراند با زیباترین قدیس رافائل، توان برابری دارد.»



«در غیاب رنگ» مجموعه‌ای تلخ و خشن است، دردی که تیر می‌کشد و گرهی می‌شود در گلوی آرزوهای صدسالۀ ما ایرانیان؛ نه تنها ما ایرانیان که هر شهروند این جهان که از استبداد تازیانه خورده یا صدای تازیانه خوردن دیگری را شنیده‌است، اعتراض انسان است به بی عدالتی، ضربه‌های تند و خشن قلم موست بر پرده‌ای سپید، پیکره‌هایی در شیوۀ حالتگری انگاری Abstract Expressionist، دست‌هایی که هزار کلید دارند برای گشودن یک قفل.
روزهای باشکوهی است، چشمان ما عطر یاس دارد، باغ ما را به نوگری دعوت می‌کند. شبنم چشمان ما را صیقل می دهد. ما سبز و سرخ را در سکوتی متمدن کاشته‌ایم. آفتاب گردان نگاه ما به سوی خورشید خواهد رفت. ما خورشید را به سپیدی سکوت خود بازخواهیم‌گرداند.
حدس پرواز کبوتران است که آسمان را رونق می‌دهد- لطف آفتاب نهان در شب که مولوی می‌گفت. حسام این را می‌داند.

 

منبع: ایران امروز