فیلم نقاب در سینماهای تهران به نمایش در آمده است. این فیلم با روایت تازه ای که ارائه می کند نشان می دهد فیلمنامه تا چه اندازه در سینمای ایران اهمیت دارد و ما آن را نادیده می گیریم. روز این هفته نگاهی دارد به این فیلم.
نگاهی به فیلم نقاب
هزارتوی آدم ها در یک جزیره
کارگردان: کاظم راست گفنار- نویسنده فیلمنامه: پیمان قاسم خانی- مدیر فیلمبرداری: علیرضا زرین دست- تدوین: مهدی حسینی وند- تهیه کننده: رضا آشتیانی پور- بازیگران: پارسا پیروز فر، امین حیایی، محمد رضا شریفی نیا و سارا خوئینی ها
خلاصه داستان: کامران که در دبی دارای یک رستوران است روزی با ماشین یک دختر تصادف می کند و دلبسته هم می شوند. آنها ازدواج می کنند و پدر دختر که از سرمایه داران ایرانی دبی است، آنها را برای ماه عسل به کانادا می فرستد. پس از بازگشت آنها رفتار کامران روز به روز تغییر می کند. نیما همکار و شریک او که پسر آرامی است خود را به زن نزدیک کرده و یک مثلث عشقی شکل می گیرد. کار تا جایی پیش می رود که زن تصمیم می گیرد از همسرش جدا شده و با نیما ازدواج کند. پس از این تصمیم است که می فهمیم کامران و نیما کارشان تلکه کردن دختر های پول دار است و آنچه تا به حال دیده ایم کار آنها در چند سال اخیر است. کامران با دختران پولدار ازدواج می کند و بعد با بد اخلاقی نیما به آنها نزدیک شده و در فرصتی زن ها را به منزلش کشانده به آنها تجاوز و از این داستان فیلمی تهیه می کند تا کامران آن را وسیله اخاذی قرار دهد. این در حالیست که این بار هردوی آنها بازی خورده اند. زیرا زن نیز خواهر یکی از قربانیان بی گناه آنها در ایران است و این بار با علم وارد بازی آنها شده و در نهایت سبب می شود آن دو یکدیگر را به قتل برسانند.
پیمان قاسم خانی یکی از نوابغ فیلمنامه نویسی در ایران است که هر ازگاهی با نگارش فیلمنامه ای مثل نقاب به یادمان می آورد تنها نویسنده طنز های شبانه تلوزیونی نیست. نقاب چنان داستانش سرنوشتی پیچیده داشت تا از مرحله نگارش روی پرده برسد. قاسم خانی این فیلمنامه را بر اساس طرحی از سامان مقدم برای او نوشت و سرمایه گزاری که در دبی بود فیلمنامه را خرید. اما اصرار سرمایه گزار بر این بود که نقش اصلی زن فیلم را سارا خوئینی ها بازی کند که مقدم زیر بار ان نرفت و کارگردانی او در پروژه منتفی شد. اما قاسم خانی آنقدر شیفته این فیلمنامه بود که دوست داشت خودش آن را بسازد. اما نشد و کار پس از چرخ خوردن به کاظم راست گفتار رسید که پیش تر فیلم پرفروش عروس خوش قدم را ساخته بود.
فیلم نقاب از حیث روایت یکی از بهترین فیلمنامه هایی محسوب می شود که از ابتدای فیلم اختیار تماشاگر را در دست می گیرد و به او لحظه ای فرصت تنفس نمی دهد. فیلم دائم آس هایی را برای تماشاگرش رو می کند که مخاطب به هیچ وجه انتظار آنها را ندارد. اما نکته ای که در این بین وجود دارد کارگردانی بسیار بد این فیلمنامه عالی است. راست گفتار که مرعوب بازی های پیچیده داستان شده هیچ خط بصری را برای فیلم در نظر نگرفته است. بازیگران جز نقش اول زن فیلم عالی هستند، اما بسیاری از صحنه ها همانند زمانیکه ما به راز حیایی و پیروز فر پی می بریم. قدرت فیلمنامه و بازی بازیگران داستان را پیش می برد.
این فیلمنامه با فاصله گرفتن از ساختار خطی، قصه را از میان یعنی مقطعی جذاب برای آغاز شروع می کند و بازی در بازی را که در ادامه بدل به موتیف فیلم می شود این چنین پایه ریزی می کند. از آنجا که فیلم وابسته به نقاط عطفی است که تعاریف قصه را عوض می کند و طبعاً جای قرار گرفتن این نقاط عطف و شیوه اطلاعات دهی اهمیت پیدا می کند، فلاش بک به کمک آمده است.
فلاش بک از تمهیداتی است که در مقاطع مختلف به نوعی به توزیع اطلاعات کمک می کند البته به سه شکل مختلف. در شکل اول که کد گذاری نویسنده برای گره گشایی پایانی شکل می گیرد، فلاش بک ها به صورت تصاویر لحظه ای و سیاه و سفید شکل می گیرند و نمی توانند در همان لحظه مفهوم و تعبیر خاصی را به دنبال داشته باشند مگر همان کد گذاری که بعد می تواند به آن رجوع شود یا حداقل یکی از نماهایش در ذهن مخاطب باقی بماند. اولین فلاش بک زمانی شکل می گیرد که نگار هنگام بله گفتن به کامران در ذهن می آورد: چند نمای سیاه و سفید از پدر نگار در لباس سیاه که سینی خرما از دستش می افتد، دختر جوانی که به نظر می آید نگار است و لیوانی را سر می کشد، دستهای تتو شده نگار و چهره او در لباس عربی که در اولین سکانس در حال رانندگی است.
این فلاش بک از جهت لحظه ای بودن، رنگ سیاه و سفید و مهمتر از همه افشا کردن طرح و توطئه اصلی فیلم در امتداد فلاش بک نهایی نگار (روژان) قرار می گیرند و با بسط بیشتر انگیزه های او را برای شروع بازی شکل می دهند. در کنار این فلاش بکها که خط اصلی را با محوریت قهرمان یعنی روژان شکل می دهند، شکل دوم فلاش بک وجود دارد که مربوط به گذشته کامران و نیما است. این فلاش بک درست زمانی شکل می گیرد که یکی از نقاط عطف مهم شکل می گیرد یعنی معلوم می شود که نیما و کامران با هم همدست هستند. در این مقطع ترسیم گذشته دو جوان از دو جهت اهمیت پیدا می کند. در شکل سوم فلاش بکها که به نظر می آید چندان کاربردی نباشد بلکه تکراری است بر مکررات، کاراکترها در زمان حال به مرور بخشی از گذشته می پردازند که درست در امتداد هم است و چیزی بیش از آنچه به تصویر درآمده را موکد نمی کند. جایی در انتهای فیلم و در کش و قوس ماجرای کشتی، روژان اولین باری را که به رستوران کامران رفتند به یاد می آورد که پس از ریختن دوغ روی کامران، پدر (دایی) به او می گوید بازی خطرناکی را شروع کرده و جایی دیگر نیما که شاهد مرگ کامران است ادامه همان سکانس را به یاد می آورد که در دستشویی، کامران نگران لو رفتن بوده و در انتها نیما به تصویر خود در آینه نگاه می کند.
فیلمنامه هایی اینچنین غافلگیر کننده را شاید قدیم تر در فیلم هایی چون بوتیک و شوکران دیده باشیم و باقی سوار شدن بر عادت تماشاگر بوده تا امروز. تنها یک حسرت بزرگ می ماند که ای کاش کارگردان دیگری پشت دوربین این فیلم بود و نقش اصلی زن را هم بازیگر دیگری بر عهده می گرفت.