سرکوب جنبش سبز به بهانه احتمال حمله نظامی آمریکا

نویسنده

» گنجی جایزه میلتون فریدمن را دریافت کرد

در آخر هفته واشنگتن، اکبر گنجی نویسنده معترض ایرانی در مراسم باشکوهی در سالن اصلی هیلتون پایتخت آمریکا، هنگام دریافت جایزه خود طی یک سخنرانی از سیاست های جنگ طلبانه آمریکا انتقاد کرد و گفت رژیم کنونی ایران در پرتو فضای امنیتی که صرفاً به بهانه‌ی احتمال حمله‌ی نظامی آمریکا فراهم آورده و می ‌آورد، بر سرکوب افزوده تا جنبش سبز دموکراسی خواهی را  به حاشیه براند.

در این مراسم پس از معرفی اکبر گنجی به عنوان برنده ی سال 2010 از سوی دیوید بواز، فیلمی درباره ی سوابق فعالیت های اکبر گنجی و جنبش سبز به نمایش در آمد که در آن فرید زکریا هم درباره ی گنجی و نظرات او سخن گفت. سپس گنجی به جایگاه دعوت شد. او و همسرش معصومه ی شفیعی، چندین دقیقه از سوی حاضران تشویق گردیدند. آن دو در حالی که شال سبز جنبش را بر سر و شانه های خود داشتند، به جایگاه رفتند و نشان سمبلیک میلتون فریدمن را دریافت و آن را بالا بردند.

گنجی ضمن تشکر از اهدای جایزه، گفت که آن را هدیه به جنبش سبز تلقی می کند. او افزود که آمریکا و جهان غرب به دنبال پاسخ این پرسش هستند که با رژیم ایران چه باید کرد؟، گنجی گفت که من در نطق خود کوشیده ام تا پاسخی برای این پرسش فراهم آورم.

متن  سخنان گنجی

خانم‌ها، آقایان!

در آغاز می‌ خواهم از بنیاد کی تو برای اهدای این جایزه ، که نوعی حمایت معنوی- اخلاقی از جنبش سبز ایران به شمار می رود- تشکر کنم. امیدوارم این جایزه امکان بیشتری برای مبارزه برای آزادی و دموکراسی و حقوق بشر در ایران را فراهم آورد.

خانم‌ها، آقایان!

تاریخ بشریت به شکل‌های متفاوتی قرائت شده است. من این تاریخ را به مثابه‌ی جریانی از مبارزه برای رهایی می ‌بینم. مبارزه‌ی بردگان، زنان، رنگین پوستان، غیرمالکان، فقرا، دگر مذهبان و دگرباشان برای رهایی از ستمی که تجربه ‌می کرده‌‌اند. تاریخ جنبشهای مدنی و رهایی بخش آمریکا گواه خوبی بر این مدعاست: مبارزه برای رهایی از استعمار بیگانه، مبارزه برای لغو برده داری، جنبشهای مدنی برای احقاق حقوق زنان، و جنبش مدنی برای رفع تبیعضهای نژادی نمونه های برجسته ای از این گونه تلاشها در تاریخ آمریکاست که الهام بخش بسیاری از جنبشهای رهایی بخش در سراسر دنیا بوده است.   سنت آزادی خواهی مردم آمریکا دستاوردهای ارزشمند برای گسترش فرهنگ دموکراسی و آزادیخواهی در سراسر جهان داشته است، و مردم و نهادهای مدنی آمریکا همچنان در راه تحقق و فراگیر کردن ارزشهای انسانی ای که الهام بخش بنیانگزاران آمریکا بوده است، می کوشند.

امروزه خوشبختانه جامعه‌های زیادی را می ‌توان سراغ گرفت که از میوه های این مبارزه‌ی پیگیر بهره می برند.تردیدی نیست که رهایی نسبی این گروه‌ها، محصول استقرار حد کمابیش قابل قبولی از دموکراسی است. و گفتن ندارد که دموکراسی محصول جامعه‌ی مدنی قدرتمند است، و جامعه ی مدنی قدرتمند، قرین آزادی انتخاب، و در نتیجه مستلزم آزادی بیان و عمل، و آزادی سازمان یابی است. اما ـ‌ خوب یا بد‌ـ  سرنوشت جامعه‌های امروزی تماماً در دست مردمان آن نیست. فضای مساعد بین المللی، خود یکی از پیش شرط های قدرتمند شدن جامعه‌ی مدنی و گذار به نظام های دموکراتیکی است که ملتزم به آزادی و حقوق بشر باشند.

بدبیاری مردمی که در خاورمیانه زندگی ‌می ‌کنند، یعنی جایی که من از آن می‌ آیم، این بوده که برای آنان فضای مساعد بین المللی هیچ گاه پدید نیامده است. حتی به عکس، می‌ توان گفت که این فضا اغلب به سود دشمنان آزادی شکل گرفته است. وقتی به قرن گذشته نگاه می‌ کنیم تاریخی را مشاهده می ‌کنیم که طی آن دولت های غربی، به رهبری دولت آمریکا، دولت هایی خودکامه بر سر کار آوردند و پیوسته پشتیبان آنها بودند. و جالب این‌جاست که دفاع از دشمنان آزادی در این منطقه، که اغلب زیر پوشش حفظ منافع وکسب امنیت برای غرب دنبال شده، به هدف خود هم نرسیده است. جرج بوش در نطق معروفش در نوامبر 2003 گفت:

“شصت سال اغماض و سازش ملل غربی بر سر فقدان آزادی در خاورمیانه فایده ای به ایجاد امنیت برای ما نداشته است. زیرا  در دراز مدّت، آرامش و امنیت را نمی توان با مایه گذاشتن از آزادی به دست آورد. مادام که خاورمیانه در وضعی باشد که آزادی در آن پا نگیرد، همچنان خاستگاه رکود و نفرت ورزی و خشونتگرایی ، و منبع صدور اینها باقی خواهد ماند”.

دلیل انتخاب این سیاست نادرست هر چه بود، حاصلش هم‌ گامی با شیاطین دشمن آزادی بود؛ سیاستی که البته منحصر به خاورمیانه نبود. روزولت در 1942 در توجیه همکاری با استالین این ضرب المثل بالکانی را برای چرچیل نقل کرده بود که “فرزندانم،در زمان های خطیر اجازه دارید همراه با شیطان قدم بردارید تا از معرکه بیرون روید”. نتیجه‌ی بلافصل همراهی با شیطان، روی کار آمدن دیکتاتوری‌‌های اغلب نظامی در نقاط مختلف جهان بود. دین آچسن، وزیر خارجه ی آمریکا پس از جدا شدن تیتو از استالین درباره‌ی او گفته بود “او یک حرامزاده است، اما حرامزاده ی خودمان”. این چنین بود که تحت عنوان بازدارندگی کمونیسم و رژیم‌های توتالیتر، همراه با شیطان به استقبال  دیکتاتورهای کودتاگر رفتند. مابین 1962 تا 1975 سی و هشت نظام کودتایی برپا شد که یکی از مشهورترین آنها رژیم پینوشه بود که با حمایت آمریکا دولت قانونی آلنده را سرنگون ساخت. تجربه‌ای که برای ما ایرانیان تازه نبود چرا که دو دهه پیش از آن، کودتا علیه دولت قانونیِ دکتر مصدق را به دستیاری و حمایت دولت‌های آمریکا و انگلستان از سر گذارنده بودیم.

مردم خاورمیانه زیر سلطه ی دولت های سرکوبگرِ سکولار و فاسدی به سر می بردند که مورد حمایت آمریکا و دیگر دولت‌های غربی بودند. این زمینه  (context) یک آلترناتیو بیشتر پیش رو نداشت: بنیادگرایی و افراط ‌گرایی دینی. آمریکا و جهان غرب اولین محصول بذر پاشی خود را با  انقلاب 1979 ایران برداشت کردند و اکنون با درختان تنومند شده‌ی بنیاد‌گرایی خشونت‌باری روبرو هستند که البته باید از به یاد آوردن سهمشان در تولید آن شرمنده باشند. نتیجه‌ی این سیاست دراز مدت، حتی دستاورد دموکراسی‌های محتمل را هم تهدید می‌ کند. چرا که اگر امروزه در کشورهایی چون مصر و عربستان سعودی انتخابات آزاد برگزار شود، بنیادگرایان به احتمال زیاد برنده ی آن خواهند بود. ایران تنها کشور منطقه ی خاورمیانه است که اگر انتخاباتی آزاد، رقابتی و منصفانه در آن برگزار شود، نیروهای دموکرات معتقد به جدایی نهاد دین از نهاد دولت در آن پیروز خواهند شد، چرا که 31 سال است که در حال تجربه ی  بنیادگرایی/افراط گرایی اسلامی هستند. آمریکا و جهان غرب حتی اگر فقط به فکر منافع سیاسی و اقتصادی خود باشند، این منافع حکم می کند که به جای حمایت از دیکتاتورهای سکولار، یا سیاست‌هایی که به ماندگاری دیکتاتوری‌های مذهبی کمک می ‌کند، حمایت از دموکراسی و حقوق بشر را به محور اصلی منافع ملی خود تبدیل سازند.

با این همه، سیاست نادرست حمایت از رژیم های خودکامه، با سیاست نادرست دیگری جایگزین شد. جرج بوش و تونی بلر، بی توجه به پیچیدگی‌های سیاست و فرهنگ در خاورمیانه، گمان می کردند که با حمله ی نظامی به یک کشور و اشغال آن می توان رژیم هایی دموکراتیک بر سر کار آورد. عراق و افغانستان این توهمات ساده‌اندیشانه را دود کرد و به هوا فرستاد. حتی بوش هم در سال آخر ریاست جمهوری اش دائما این سخن را تکرار می کرد که نباید اجازه داد آمریکا در عراق شکست بخورد. اکنون کدام دولت‌مرد آمریکایی می تواند دورنمای روشنی از وضعیت عراق و افغانستان پس از خروج نیروهای خارجی ترسیم کند؟ حتی پرزیدنت اوباما هم که با وعده ی خروج نیروهای آمریکا از عراق به پیروزی دست یافت، اینک در چنبره ی  پیامدهای حمله ی نظامی به عراق گرفتار شده و نمی تواند وعده ی خود را عملی سازد. و با افسوس بسیار باید گفت که سیاست حمله‌ی نظامی بسا که هم ‌اکنون در مورد ایران هم مزه مزه می‌ شود.

این‌ که مردم خاورمیانه احساس می ‌کنند از سوی آمریکا و غرب مورد تهاجم قرار گرفته‌اند، و بنابراین به سوی دشمنان ایشان، یعنی بنیادگرایان، میل می‌ کنند، تنها ناشی از سابقه ‌ی حمایت از دیکتاتوری‌های سکولار یا صرفاً ناشی از اشغال عراق و افغانستان نیست. حمایت‌های دیرینه و یک جانبه‌ی دولت آمریکا از دولت اسرائیل نیز به این احساس دامن زده است. زخم فلسطین، بهترین محل برای رشد عفونت بنیادگرایی است. حل عادلانه‌ی مسأله‌ی فلسطین، و تشکیل دولت مستقل فلسطینی در کنار دولت اسرائیل،از ارکان بازسازی چهره ی آمریکا و ایجاد مجالی برای گذار به نظام های دموکراتیک و آزاد در منطقه ی خاورمیانه و گذر از دهه‌ها بی ‌ثباتی است.

خانم‌ها، آقایان!

اکنون می‌ خواهم جنبه‌ی دیگری از سیاست بنیادگرا پرور آمریکا و دولت‌های غربی در ارتباط با تسلیحات اتمی اشاره کنم. سیاست های آمریکا در این مورد در بهترین حالت دوگانه است. با نادیده گرفتن  زرادخانه‌ ی اتمی مجهز اسرائیل، آمریکا صرفاً توجه خود را معطوف به تلاش رژیم ایران برای تبدیل شدن به یک قدرت اتمی کرده است. روشن است که احتمال سربرآوردن یک ایران مسلحِ به سلاح اتمی در ذیل یک دیکتاتوری مذهبی‌ ـ‌ نظامی، نه تنها به بهای از دست رفتن فرصت‌‌های یک زندگی بهتر برای مردم ایران به دست آمده و خواهد آمد، و نه تنها جنبش آزادیخواهانه‌ی مردم ایران را می‌ تواند به تعویق بیاندازد، بلکه جهان را با هم خطری مهیب روبرو خواهد ساخت. اما رفتار دوگانه‌ ی آمریکا و جدی نگرفتن استراتژی پاک سازی بدون استثنای کشورهای خاورمیانه از سلاح های اتمی و کشتارجمعی، تنها آب به آسیاب بنیادگرایی می‌ ریزد و رژیم‌هایی چون رژیم جمهوری اسلامی را تقویت می ‌کند. بحث بر سر این نیست که ایران نباید مورد تهاجم نظامی قرار گیرد، بحث بر سر این است که حتی سخن گفتن درباره ی حمله‌ی نظامی ، آن هم با توسل به موضوع هسته‌ای، به سود بنیادگرایان حاکم بر ایران و به زیان جنبش آزادیخواهی مردم کشور ماست و نیز به سود بنیادگرایانی است که از سیاست‌های دوگانه‌ی معهود تغذیه می کنند. روشن است که قصد من این نیست که تمامی مسائل و مشکلات ایران و خاورمیانه را معلول سیاست نظامی گرایانه و دوگانه ی آمریکا قلمداد کنم. اما بر این نکته پافشاری می کنم:

رژیم کنونی ایران در پرتو فضای امنیتی که صرفاً به بهانه‌ی احتمال حمله‌ی نظامی آمریکا فراهم آورده و می ‌آورد، بر سرکوب خود خواهد افزود و جنبش سبز دموکراسی خواهی را از کانون توجهات به حاشیه خواهند راند. جنبش سبز ایران مظهر نارضایتی عمیق مردم ایران از زمامداران حاکم بر کشور است. این جنبش، جنبشی‌ است کثرت‌گرا و به روش های مسالمت آمیز اهداف خود را تعقیب می کند. مردم ایران، بویژه جوانان و زنان در تلاش و تقلا برای آزادی‌اند: آزادی در انتخاب سبک زندگی، آزادی سازمان یابی، آزادی اجتماعات اعتراضی، آزادی بیان، آزادی عقیده و مذهب و رفتار و سرانجام یک زندگی شایسته‌ی انسانی. اما حاکمان ایران نه تنها از تمکین به این خواسته‌های عادلانه سرباز زده‌اند که با سرکوب شدید مردم به آن پاسخی ناروا داده‌اند.

اینک که من با شما صحبت می کنم، دهها تن از آزادیخواهان و فعالان حقوق بشر در زندان های ایران  در شرایطی ناگوار به سر می برند. از این میان، برخی از آنان که چهره هایی مشهورترند ممکن است در مقیاس رفتارهای رژیم ایران با مخالفان، دچار فشارهای کمتری شده باشند، فشارهایی که در هر حال غیرانسانی و نفرت‌انگیز است. اما دهها تن  از مردمان آزادیخواه عادی در زندان ها در بدترین شرایط به سر می برند. ناشناخته بودن و به چشم نیامدن اینان دست تطاول رژیم را در بدرفتاری با آنان کاملاً باز گذاشته است. در حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری ماموران رژیم ایران مردم را در خیابان ها به گلوله بستند، تعداد زیادی را کشتند، و هزاران تن را بازداشت کردند. و بنا به اعتراف رسمی مقامات، دست کم 4 تن از جوانان معترض در بازداشتگاه ها زیر شکنجه  به قتل رسیده‌اند. قتل همین چهار نفر به تنهایی می‌ تواند  وضعیت ناگوار زندانهای ایران و شیوه رفتار حاکمان با مردم را بازگو کند. ضمن آن که در ماه های گذشته جنازه های برخی از زندانیان به خانواده هایشان تحویل داده شده و رژیم مدعی شده که آنان یا خودکشی کرده اند و یا سکته. و تلختر آنکه حکومت ایران دوباره موج تازه ای از اعدامهای سیاسی را آغاز کرده است تا بار دیگر به منتقدان خود بفهماند که هیچ نوع مخالفتی را تحمل نخواهد کرد.  تازه ترین نمونه ی این رفتارهای خشونت آمیز اعدام ۵ تن از شهروندان کرد ایرانی در صبحگاه روز 19 اردیبهشت سال جاری است.  این پنج زندانی سیاسی که تنها اتهامشان به گفته مقامات جمهوری اسلامی عضویت در گروههای سیاسی ای بوده است که از نظر دولت ایران غیرقانونی تلقی می شوند، بدون آنکه از حق دادرسی عادلانه بهره مند باشند، به چوخه ی اعدام سپرده شدند تا مایه ی عبرت سایر منتقدان حکومت ایران شوند.

البته که ایرانیان آزادیخواه از مجازات رهبران حاکم بر ایران دفاع می‌ کنند. البته که آنان بر این باورند که حاکمان بی رحم ایران باید در دادگاه بین‌المللی کیفری به اتهام جنایت علیه بشریت محاکمه شوند. البته که آنها ‌می ‌خواهند کسانی که در سرکوب مردم ایران به عنوان آمر و مجری دست داشته اند به محض خروج از کشور بازداشت شوند. البته که مردم ایران خواستارتحریم فروش تکنولوژی سرکوب به رژیم حاکم بر ایران از هر نوعی هستند. رژیم جمهوری اسلامی مردم ایران را از حق دانستن واقعیت ها از طریق رسانه های مستقل و اینترنت و ماهواره ها محروم کرده است. براستی اگر مردم ایران مجاز به استفاده ی از تلویزیون‌های ماهواره‌ای نیستند، چرا رژیم جبار ولایت فقیه باید بتواند از امکانات ماهواره‌های جهانی استفاده کند؟ اگر در ایران ایجاد اتحادیه ها و سندیکاهای مستقل کارکنان و کارگران بخش دولتی و خصوصی مجاز نیست، چرا جامعه بین المللی حق برخورداری کارگران و کارمندان ایرانی از اتحادیه ها و سندیکاهای مستقل را به عنوان شرط انجام معاملات اقتصادی و قراردادهای تجاری با نهادهای بخش عمومی در ایران قرار نمی ‌دهد؟ چرا سرمایه‌گذاری‌های خارجی در اقتصاد ایران، بویژه در صنعت نفت، و نیز فروش تکنولوژی نباید منوط به رعایت حقوق بشر گردد؟ چرا سازمان ملل از طریق سازمان های تخصصی خود مانند  ILO و UNCTAD و غیره بر روند واگذاری پروژه های اقتصادی ایران به پیمانکاران داخلی و خارجی نظارتی ندارد تا مشخص شود آیا این قراردادها به شیوه های قانونی و از طریق مکانیسمهای شفاف مناقصه و مزایده بسته می‌ شود یا نه؟

برای مجازات حاکمان ایران راه‌‌های متعددی وجود دارد، اما خود مردم ایران شایسته ‌ی رنجی بیش از آن‌که رژیم ایران بر آنان مستولی ساخته نیستند. این روزها باز سخن بر سر تحریم ایران است. اما فراموش نکنیم که افزایش تحریم‌های اقتصادی به شکلی غیرهوشمند، می ‌تواند به تضعیف جامعه ‌ی مدنی و افزایش بالقوه‌ی شدت سرکوب منجر شود. در واقع، افزایش تحریم‌‌های اقتصادیِ منجر به سرنگونی رژیم که نمی‌ شود هیچ، به درد و رنج  طبقه ی متوسط و محروم هم خواهد افزود و جنبش دموکراسی خواهی ایران را نه تنها از مهمترین حاملانش محروم خواهد کرد بلکه دستور کار جامعه را هم محتملاً تغییر خواهد داد و تلاش برای نان، یعنی تلاش برای بقا، را به جای تلاش برای آزادی خواهد نشاند.

افزایش تحریم های اقتصادی، اقتصاد دولتی ایران را دولتی تر و در نتیجه، فساد و سرکوب موجود را عمیق‌تر خواهد کرد. آنان که اقتصاد بازار را علت العلل پیدایش دموکراسی به شمار می آورند،از این زاویه هم باید با افزایش تحریم ها مخالفت کنند. ما وقتی از آزاد سازی ایران و گذار به نظام دموکراتیک سخن می گوئیم، به فرایندهای تاریخی برآمدن نظام های دموکراتیک و رابطه ی آن با اقتصاد بازار هم باید توجه کنیم. لیبرالیسم تقدم تاریخی بر دموکراسی دارد. به تعبیر دیگر، دموکراسی لباسی بود که برای جوامع لیبرال دوخته شد. اقتصاد تمامی دموکراسی های تاکنون موجود، اقتصاد بازار بوده است. گرچه نمی ‌توان نارسایی‌های بازار را نادیده‌ گرفت، بازار بهترین مکانیسم شناخته‌ شده‌ی تخصیص منابع است، و از نظر سیاسی به ایجاد قدرت های مستقل از دولت منجر می‌ شود و می‌ تواند زمینه‌ای برای رفتن به سوی دموکراسی فراهم سازد، و بر عکس. از این دید‌گاه، تحریم‌های ناهوشمند نه تنها به تغییر رژیم یا تغییر رفتار دولت ایران نمی ‌انجامد، بلکه با تمرکز قدرت دولتی زمینه‌های دموکراسی را هم به شدت تضعیف خواهد کرد.

خانم‌ها، آقایان!

در پایان مایلم به میلتون فریدمن اشاره کنم که اکنون جایزه‌ای به نام او دریافت می ‌کنم. دفاع از فریدمن اغلب مترادف با دفاع مطلق از بازار دانسته شده است. دفاع من از بازار و پیامدهایش برای ایجاد یا تقویت دموکراسی هم ممکن است مترادف با دفاع مطلق از بازار و در نتیجه فریدمن قلمداد شود. من به نارسایی‌‌های سازوکار بازار آزاد توجه دارم. حتی خود فریدمن هم با وجود آن‌که از مهمترین لیبرتارین ها بود، به نارسایی های بازار توجه داشت. به همین دلیل بر این باور بود که برای زندگی انسانی، دولت باید از طریق مالیات منفی به افرادی که زیر خط فقر قرار دارند پول نقد پرداخت کند و از طریق اختصاص بن، هزینه ی تحصیل همه ی شهروندان از ابتدا تا پایان تحصیلات دانشگاهی را تأمین نماید. سرمایه گذاری دولت ها در امر آموزش نه تنها بر رشد اقتصادی تأثیر گذار است، بلکه  به برابری بیشتر فرصت ها می‌انجامد. برابری فرصت‌ها همان چیزی است که در تحلیل نهایی در رژیم‌های غیردموکارتیک از مردم دریغ می ‌شود. اگر ما در سر آرزوی ایرانی آزاد داریم، به دنبال ایرانی با فرصت‌‌های برابر برای همه‌ی شهروندانش هستیم؛ چیزی که شایسته‌ی زندگی انسانی باشد.