مانلی

نویسنده

رشت

مهناز یوسفی

 

نشان به لحن غلیظت رشت

نشان به تن های خیسمان در باران

که شب ها از کوره در می رفت

نشان به دست های سبزت

که از قماش بوگندوهای خاکستریست

از شهر پسمزاری نمانده

ما از بیمارستان فامیلی به بیمارستان رازی رسیدیم

با یک مشت رگ و قرص بلعیده

با زائو و صدای بوق و درد همچنان

هی رشت!

با آن ترافیک سنگین نزدیک مقعدت

سگ ها بی خوابی راننده های تو را درک نمی کنند

از تو چه پنهان رشت از تو چه پنهان

وقتی دخترخاله پسرخاله در یک دعوای فامیلی خودکشی می کرد

ما به سیاهکل و لاهیجان و شهرهای دیگر هم نظر داشتیم

یادمان افتاد رسالت

و آمبولانسی که از این خراب شده دور بود

بیخود-خراب شده از فواصل فامیلی

بیهود-شهر با آن چارفصل معلق ات در باران

از تو چه پنهان هرگز تعلقی بهت نداشتیم.

از تو پسمزاری نمانده است

بوی تُند زرجوب

بوی تُند بازار

از پستان مادر که بوی ماهی فروش را می داد می ترسیم

می ترسیم رشت

ورگ های زیادی تو را استشمام می کنند

“ورگ” هویت متناقض نویسنده ات هم بود

با مرگ رابطه ی دوری داشت

اما نمی مُرد

تو چه می دانی چه مردهایی به مردن افتادند

چه مردهایی!

با لباسهای یکسره راه راه در لاکان

و صورت های یکی در میان متاسفشان پشت میله ها

تو چه می دانی فرودگاه چه نقش عظیمی داشت

همچون دکمه های ملتهب پستانی مریض

با سرطان و غریزه و طبیعت همچنان

تو چه می دانی طبیعت که گاهی هم آبی بود یعنی چی

با شن ها تنهایی

با بادبادک ها تنهایی

هی رشت تو خودت شمال بودی و دریا نداشتی رشت

دریا نداشتی رشت

دریا نداشتی…

بیچاره بابا

همینکه در خراب شده های تو مژدهی را کاشت

بیچاره بابا

همینکه به لطف تو غیرت نداشت و مرد ایستاده بود

همینکه ایستاده روی سپیدرود

با زبانی آویزان و دمی نا پیدا

همینکه ایستاده پشت به تهران

با استخوانی در دندان و زوزه ای کبود

بیچاره بابا

همینکه نمی دانست نقشه ات شبیه سر و گردن سگی تنهاست

همینکه بی کس

همینکه بی نقشه

همینکه بی شهروند

 همینکه دو- سه چوله از تو غلیظ تریم

یادت علی را فراموش

یادت حسن را فراموش

میترا  سهیل  هومان  فرزام

یادت بچه های همسایه

عماد و سمیرا

یادت سعید را فراموش که در این زهرماری تنها بود

کاش از تو پسمزاری بود تا فاتحه ات را بخوانیم رشت

کاش می دانستی طبیعت که گاهی هم بلند بود لاهیجان است

باید به “هَنی” بگوییم “هَنده”

به “ترأ” بگوییم “تِئبه”

و جز گاییدن از هیچ فعل دیگری استفاده نکنیم

-  امین چند روز پناه در خراب شده تان هست؟

تو،

نسخ نگاه می کردی

با مقعدت پس می کشیدی و

امین ساکت بود…

چقدر اسم اسم

همینکه اسم دلمان می خواهد دیگرنه اسم

با تو کاری نه رشت

با کسی کاری نه رشت

همینکه بی کاریم تنشمان می گیرد

همینکه تنشمان می گیرد بی کاریم

عزیزجان رشت!

با آن قماش مکنده ات از پستان

با تقلای نوشیدن در دهان

با چند لیوان شیر پس از قرص های خودکشی

ما شبانه روز در داروخانه های تو چرخ می زدیم

و هربار که قرص افسردگی تمام شد

به سراغ اسباب پیشگیری جنسی ات رفتیم

و هربار که کارمان تمام شد

حامله بودیم

ما از افسردگی پس از زایمان می ترسیم

تو بگو تو بگو چه کنیم چه کنیم با پرورشگاهی که در رحم داریم

تو بگو تو بگو چه کنیم با لخته لخته های خون

بازوهای درشت پسر

سینه های برجسته ی دختر

و تکه تکه تکه های جنین که از پیشگاه تو بیرون بیرون می ریخت

چه کسی در خانه تنها بود؟

چه کسی زانوهاش را بغل گرفته

پی ِ گوشه های آستینش گریه می کرد؟

چه کسی در تاریکی

سرنوشتِ دستکِش های توی کمد بود؟

چه کسی بود آنکه روز جهانی خون را اعلام کرد

وقتی ما از دستشویی خانه

بالغ به خیابانهای تو برگشتیم

و در اولین چاله ی نا تمام شهرداری

دردهای زیر شکم را از ترس به مادر نگفتیم؟

چه کسی بود آنکه بی کس در تو قدم می زد؟

کاش از تو پسمزاری بود تا فاتحه ات را بخوانیم رشت

و بعد برگردیم پشت

به دیوانه های کف ِ بازار

پشت به دیوانه های کف

به پشت

به دیوانه های کف

نشان به نشان

از شهر پسمزاری نمانده است

از شهر پسمزاری نمانده است

از شهر پسمزاری نمانده است

از شهر پسمزاری نمانده است

از شهر پسمزاری نمانده است

از شهر پسمزاری نمانده است

….

رشت

زمستان 1390

 

زیرنویس

نام زایشگاهی در رشت

به معنای گرگ در زبان گیلکی؛ همچنین لقب نویسنده ای گیلانی

نام پرورشگاهی در رشت

هنی (غرب گیلان) یا هنده ( شرق گیلان) به معنای “باز هم” است و ترأ (غرب گیلان) یا تئبه(شرق گیلان) به معنای “برای تو”

 

منبع: سایت ادبیات ما