در جست و جوی ”چهل کلید” - نامی که از کتاب شعر سیاوش کسرائی آمده است - رازهای شعریم. هر شماره شعر یا شعرهائی از شاعران ایرانی را می خوانید. سپس نگاهی به شعر و یادداشتی بر زندگی اش. این شماره را اختصاص داده ایم به شعرهای مفتون امینی به بهانه انتشار تازه ترین دفتر شعرش…
♦ شعرها
3 شعر از مفتون امینی
گویهی چهار
بوتهای با گلهای سفید کوچک
و روی آن پروانهای سفید
مرا یاد چیزی نینداخت، یا به کاری وانداشت.
فانوسی روشن بر سردری عصر
و روی شیشهی آن
تابشی از نور شفق
مرا یاد چیزی نینداخت، یا به کاری وانداشت.
پرچم افتادهای، به رنگ گل انار
و بر گوشهای از آن خون شتکزدهی پرچمدار
مرا واداشت
که مرامنامهی یک حزب را از نو بخوانم…
او، در شهرکِ ما
او، سر صبح، به کوچه که میآید
با قدمهایاش
راه رابطه را میگشاید
و به جای کار که میرسد
با خبرهایاش
پیام عاطفه را میپراکند
و سپس مثل همه روز ِ خود، سراغ میگیرد
که در کجای شهر
برای گذشتهای چراغ میگذارند
یا برای آیندهای گل میآورند
تا بشتابد بدانجا
و شاهد شکوه تازهتری باشد
از خاطرات کوه
جمعهی نخست
که نمیدانم با دوست آمدهبودیم یا رفیق
تنها
و کمی خسته
در نیمهراه بازگشت به شهر
کاهلانه
نشستم
روی سنگ زمستان
زیر آفتاب بهار
لب رود تابستان
و خیره شدم
به درخت پاییز، در آنسوی رود
که لحظهبهلحظه، زرد و سرخ میشد
…
در آن حال
دو نفر
که پشت سر من از راه میگذشتند
ندانستم یکی چه پرسید
که دیگری گفت
«شاید»
و جمعهی آخر
که یادم نیست، با رفیق آمدهبودم یا دوست
میان راه بازگشت
نیمخسته
و کمی تنها
بیهوا
نشستم
روی سنگ تابستان
لب رود پاییز
و زیر آفتاب زمستان
تا خیره شوم
در آنسوی رود
به درخت تازهبرگ بهار
که لحظهبهلحظه، سبزتر میشد
…
در این حال
دو نفر
که پشت سر من از راه میگذشتند
یکی، خنده زد و خروش
که ای ناکجا نشسته، سلام!
و دیگری گفت:
خسته نباشی، شاعر!
و من صدا زدم
که این بازنکرده را با هم خالی کنیم
یکی آمد و نشست
و آنیک
مگر چه شنیده یا دانستهبود که گفت:
رود را از تو نمیگیرم
و فصل را از خویش.
♦ نگاه
زمانی که فیل ها می گریند!
یزدان سلحشور
یک
قسم به عشق نخستین و جاودانی ما
به آفتاب خوش صبح زندگی ما
به گفت وگوی دو روح از دریچه دونگاه
به رازهای در اعماق دل نهانی ما
که جز اجاق محبت که روشن است مدام
نماند، جلوه ای از دوره جوانی ما
به یاد آن همه ایام خوش، که رفت به باد
چه دیر بود وچه کم بود، قدردانی ما
خوشا حکایت آن عصرهای بارانی
گشوده بر سر هم، چتر مهربانی ما
به یاد صبح بهار و غروب تابستان
برای هم، شب پاییز، قصه خوانی ما
فروتر از سرو دوش ات نظر نبود مرا
نگاه و خنده، همین بود، کامرانی ما
هدر شد آن همه پاکی، تبه شد آن همه ذوق
اسیر خاک شد آن روح آسمانی ما
جدا شدیم زهم، سال های سال و گرفت
غبار آبی غم، عشق ارغوانی ما…
به روایت شناسنامه «شب۱۰۰۲»، مفتون امینی متولد۱۳۰۵ است و در روایت شفاهی هم، امینی همین را می گوید اما خاطراتی که نقل می کند و دیر شناسنامه گرفتن برای کودکان- که رسمی بوده برای فرزندان پسر- ما را به این تخیل وامی دارد که سن وی را بیش از ۸۲ سال تخمین بزنیم و او را کهنسال ترین شاعر اکنونی ایران بدانیم که سنش با تحولات شعر معاصر پارسی توافق و تقارن دارد. او در واقع یک تاریخ تجسم یافته و مادی شده و کالبدیافته شعر نوین ایران است که نه تنها در شعر پارسی، که در شعر ترکی هم سرآمد است. تا آنجا که به یاد می آورم و از دیگران نیز- آنان که دهه هایی بیش از من در فضای شعر این مملکت تنفس کرده اند- پرس و جو کرده ام، امینی لااقل نیم قرن است که در شعر ترکی، نامش پس از شهریار سرآمد است و آشنا؛ و تهران نشینان دهه های چهل و پنجاه، مفتون را از این رهگذر به وجهی چند ساحتی- ساحت های فرهنگی- می شناختند. مفتون در دهه شصت از شعر موزون نیمایی ناگهان به شعر سپید نقل مکان کرد و پیشنهادهای جدیدی را هم عرضه کرد که بسیاری از شاعران دهه هفتاد از آن مایه و سرمایه ادبی گرفتند و به کار بستند و نام آور شدند. او در «شب۱۰۰۲»، فشرده ای از آرای ادبی اش را نیز عرضه کرده است که انگار نامه ای از یک پدربزرگ به نوه های خود است با همان لحن محبت آمیز و البته نصیحت گر و گاه، ملامت آمیز!
در تحقیق وضعیت شعر معاصر، اغلب دوستان نوگرای ما، شعر کلاسیک یا ادب منظوم سنتی را نادیده می گیرند که به نظر من شیوه ای درست نمی نماید. تصور این که این شاخسار سترگ از شعر ایران خشکیده و افتاده است مایه گرفته از واقعیت موجود نمی باشد، هنوز در اغلب شهرهای کوچک و بزرگ ایران، دیوان شاعران سنتی گذشته و معاصر جزو کتاب های مورد علاقه و طرف مطالعه است که در قفسه ها و طاقچه ها چیده شده است. در نشریه ها و بخصوص ماهنامه های ادبی هم این گونه از اشعار مرتباً چاپ می شوند بخصوص ازنوع غزل و بریده هایی کوچک از سایر انواع و حتی از خود نوسرایان گه و گاه غزل هایی چاپ می شود که البته حال و هوای تازه تری دارند و ما اکنون با فاصله گیری از کلیت شعر سنتی معاصر نظر به اعتباری که غزل در شعر فارسی داشته و آن را کم و بیش تاکنون حفظ کرده است به وضع فعلی آن پرداخته و سپس سر گزارش و بحث شاخه های دیگر شعر امروز می رویم.» او سپس در باب غزل و شعر نیمایی و شعر سپید، هم به کلیات نظر می کند هم به مصادیق و گرچه این کتاب، مجموعه شعر است اما در مقدمه، بدل به نوعی «تاریخ نگاری ادبی» می شود و طی طریق هنری و البته ارائه طریق که هم قابل انتظار است ازمفتون و هم برازنده و حتی مخالفان اندک ادبی اش هم محتمل است که بر آن عیب نگیرند. او درباره شعر سپید می نویسد:
همه اقسام شعر غیرعروضی به شرحی که خواهد آمد و به ترتیبی که در بالاقید شده، شعر وجه غالب در نشریات و مجامع و رسانه های امروز ایران می باشد اما اهمیت و امتیاز شعر سپید بیشتر است و متاسفانه کمتر از همه اقسام شعر شناخته شده یا با وجود شناخته شدن به سبب دشواری چنان که لازم است به اجرا درنیامده و پاره ای از بزرگواران، زیر چتر تجاهل یا به بهانه این که در عصر ساختارشکنی شاعر شده اند آن را دور می زنند و تازه ادعای پیشگامی هر یک از آنها بیش ازدیگری است و معلوم نیست که یک قطار چند تا رئیس قطار و یک ایستگاه چند تا سوزنبان باید داشته باشد و این وضع آشفته از موارد عمده آسیب پذیری در شعر معاصر ایران می باشد که در ناحیه ای از ادبیات ما باعث رونق کاذب و کساد صادق شده است. در حال حاضر آنچه در اغلب مجلات و مجموعه ها با نام شعر سپید چاپ می شود، در واقع نمونه های ضعیفی از شعر منثور هستند و تازه این شعر منثور اگر به طور قابل قبولی هم نوشته شود در درجه نازلی از اقسام شعر چه عروضی و چه غیرعروضی قرار دارد اما گویندگان این گونه شعر یا شبه شعر، راه آسان و بی مسئولیتی را برای چاپ مجموعه شعر به هزینه خودشان یافته اند و مایل نیستند که نوع بهتری از شعر را بیاموزند و ناشران و فهرست نویسان، همچنان که ناقدان یک و نیم ستاره، کاری به کار آنها ندارند و مردم عادی نیز می گویند این است آن شعر سپید که در برابر اقیانوس متموج شعر جهان پسند ایران کودکانه طبل می کوبد و نام مجموع این جریان و ماجرا را می گذارند بحران در شعر امروز.- نه تنها این آقایان بلکه پاره ای از اساتید دانشگاهی و «کارگاهی» هم گمان می کنند شعر سپید هیچ تمهیدی و ترتیبی جز تقسیم یک متن ادبی شاعرانه به سطرهای کوتاه و بلند زیر هم نوشته ندارد متاسفانه (و از جهت عدم سخت گیری خوشبختانه!) این آثار به شکل کتاب درآمده در فهرست نویسی کتابخانه ملی به نام «شعر فارسی در قرن چهاردهم هجری شمسی» پذیرفته و ثبت می شود و پیداست که نه این گونه از مجموعه ها به توزیع و فروش می رسد و نه صاحبان آن ها خارج از حد تعارف یا تشویق، شاعر شناخته می شوند.
دو
همیشه، بودن تو با من این چنین بوده است؛
بهانه گیر
اداباز
شوخ
بازیگوش
چه ظرف ها نشکستی، چه شیشه های بزرگ
سر و صدای تو، خط و خراش تو
و ریخت و پاش تو
ولیک، با همه اینها
به قلب تو نزدم دست
و من که از سر کارم
خراب و خسته، به این خانه بازمی گشتم
نخورده نصف غذا، با دو چشم خواب آلود
و پر نازت
مرا به گفتن افسانه های رنگارنگ
مجاب می کردی
دگر، من امروز این طور نیستم
پر از کدر و ملالم
دلم به بازی تو وانمی شود
و لحظه ای که پس از دست های غیظ آهنگ
نظر به چشم من انداختی
گناه کرده و شرمنده یافتی او را
بلی، به قلب تو، من برنخورده بودم هیچ
ولی تو امروز، هیچ از دلم خبر داری
تو اشک دیدی در چشم من
مگر که مرد…
مگر پدر هم می گرید !….
نه، جان من، تو هنوز این قدر بزرگ نه ای
مسلماً سببی هست دخترم!
و چیزکی هست
که یک پدر را می گریاند
بلی
اگر زمان و مقام اش فرارسد
تو خواهی دید
- همه خواهند دید -
که فیل ها هم می گریند…
از «دریاچه» [۱۳۳۶] تا «شب ۱۰۰۲»، امینی مسیری طولانی را پیموده است و البته شاعر پرکتابی نیست و مجموعه آثارش از مجموع انگشتان دو دست هم کمتر است: «دریاچه» [۱۳۳۶]، کولاک [۱۳۴۴]، انارستان [۱۳۴۷]، عاشیقلی کروان [۱۳۵۸]، فصل پنهان [۱۳۷۰]، یک تاکستان احتمال [۱۳۷۶]، سپندخوانی روز [۱۳۷۸]، عصرانه در باغ رصدخانه [۱۳۸۳] و شب ۱۰۰۲.
با این حال او، در همه این سال ها در صف شاعران طراز نخست ایران بوده است و گاه «حرفه ای»، گاه «پیشرو»، گاه «معتدل»، گاه «غیرقابل انتظار»، گاه محافظه کار، گاه رادیکال ظهور کرده و باعث شگفتی شده است. البته او در دهه شصت، پیشنهادهای بیشتری به شعر پارسی عرضه کرد تا در دهه های پیشین؛ با این حال، همیشه شاعری بوده که در هاله ای از نقدپذیری دوره های حساس و زیرذره بین - مثل دهه های چهل و پنجاه - بیشتر به چشم می آمده تا از نظرها پنهان باشد و تنها در یک «نام» خلاصه شود. او همیشه خوانندگان خاص خود را داشته و دارد. ماهنامه ها و گاهنامه های ادبی در پنجاه سال اخیر، اغلب و اکثر در پی نام و شعر او بوده اند تا هم اعتباری گیرند و هم مخاطبی فراهم کنند. با این حال نباید از یاد برد که کارنامه ادبی مفتون امینی کارنامه ای یکدست و همیشه قابل دفاع نیست. او در سال های اخیر، اغلب نیازمند ویرایش است هم نظرگاهش هم بلندی روایت اش و هم تدوین بعضی از شعرهایش. مفتون امینی در رویکرد تازه اش به شعر - که البته پیشنهاد تازه ای هم نیست اما به هر حال کاربرد آن در شعر امینی تازه است - به «قصه ـ شعر» رسیده است و به سراغ شعر سپید از این منظر رفته است که می تواند بار دیگر توسط شعر او، پیشنهادهای خوبی را به شعر دهه هشتاد عرضه کند اگر آن «موسیقی پیشنهادی وی در شعر دهه شصت» توسط خود وی بیشتر جدی گرفته شود و او که صاحب کرامات بوده، خرقه وانگذارد به مقلدان جوان تر! او می داند که این، عرصه ای پرخطر است که یاسر طلب می کند یا لااقل کلاه! پس، تدبیر اگر کند همه را یکجا نجات خواهد بخشید!
گفتم که کسانی بازی را دوست می دارند
و به خاطر آن، کمی هم همبازی را
گفتم که کسانی آواز را دوست می دارند
و به خاطر آن کمی هم آوازخوان را
گفت، می دانم که خواهی گفت
کسانی هم، عشق را دوست می دارند
و به خاطر آن کمی هم عاشق را
گفتم که تو هدیه کاغذپیچ را دوست نمی داری
و من، جز آن را زیبا نمی دانم
…
نیمخندی زد و گفت
اما عشق، نه آواز است و نه بازی
و آنچه تو دوباره گفتی
تکرار یک اشتباه بود و نه بیش
از آن گونه
که در تاریکی باغ شب
دوباره، گلی را به جای گلی دیگر چیده باشی…
”شب ۱۰۰۲”، البته «ساحت» چندانی به ساحت های چندگانه شعر امینی نمی افزاید و جز، لحظاتی گذرا و گاه مجاب کننده گاه گیرا گاه در ذهن ادامه یابنده [که اندکند] در سفره ندارد که از مفتون، انتظار بیشتر از اینهاست و این البته گله نیست بلکه بیشتر اشارتی ست به دوست که اگر درنگ اش بر لحظات، بیشتر باشد آنگونه که حد مطلوب تجربیات و نام اوست، از آیندگان بیشتر پاسخ گرم می گیرد و کمتر، منتقدانی که عمرشان از عمر ادبی وی کمتر است خرده بر «این و آن» شعرش می گیرند که البته نامی چون مفتون حرمت دارد و مباد که…!
منبع: روزنامه اعتماد ملی
♦ در باره شاعر
مفتون امینی “شب هزار و دو”
مفتون امینی در تاریخ 21 خرداد ماه سال 1305 شمسی مطابق با اول ذیقعده ی 1344 هجری در قریه ی “ هوله سو” واقع در نزدیکی شاهین دژ که جنوبی ترین قسمت آذربایجان در همسایگی با کردستان می باشد متولد شده است. وی از هفت سالگی به تبریز آمد و در 23 سالگی از دانشگاه تهران در رشته ی حقوق فارغ التحصیل شد و 31 سال در دادگستری مشغول به کار بود. نصف این مدت را در اداره های غیرقضایی آن خدمت کرد و بیشتر در کارهای مطالعاتی و نظری گذراند تا اجرایی.وی در 32 سالگی ازدواج کرد دو دختر و دو نوه دارد اولین قطعات شعری وی به سال 1319 در مجله راهنمای زندگی به مدیریت مستعان و خانم پسیان چاپ شد و نیز شعری نمیه سیاسی در روزنامه فریاد به مدیریت دکتر کاتبی ( در سال 23 یا 24 ) و بالاخره در حال حاضر گرایش ادبی وی معطوف و بلکه منحصر به شعر سپید فارسی است و سعی کرده است که نمونه های اصلی و کافی از این شعر در چهار کتاب اخیر خود آورده باشد.
از دفترهای شعر او می توان به دریاچه (۱۳۳۶، تهران)، کولاک (۱۳۴۴، تبریز، شمس)، انارستان (۱۳۴۶، ابن سینا)، عاشقلی کروان (۱۳۵۸)، نهنگ یا موج، گزینه کولاک و انارستان (۱۳۵۷، تهران)، فصل پنهان، گزینه اشعار (۱۳۷۰، تهران)، تاکستان احتمال (۱۳۷۶)، سپیدخوانی روز (۱۳۷۸)، عصرانه در باغ رصدخانه (۱۳۸۳، نشر نگاه)، من و خزان و تو (۱۳۸۵، نشر امرود)، شب هزار و دو (شامل بخشی به ترکی آذری)، سرمهفام و خط نستعلیق (مجموعه شعر) اشاره کرد.