دولت الفنون هفت تا شبکه 24 ساعته تمام وقت دارد که از صبح علی الطلوع تا صبح علی الطلوع بعدی مدح دولت و لعن مخالفان را می کنند، حداقل دویست تا روزنامه و مجله هم دارد که یا مثل بز اخفش ساکت اند و گاهی سر تکان می دهند و در اکثر مواقع مثل سگ هار پاچه مردم را می گیرند، چهار تا و نصفی روزنامه نگار هم در کشور مانده اند که یا در زندان اند، یا ممنوع الحرکت اند، یا با وثیقه نفس می کشند. اینترنت هم که فتیله اش مثل چراغ پادگان دست سپاه است، ایکی ثانیه همه چیز را از بیخ قطع می کنند، اوچ ثانیه بعد یادشان می افتد که خودشان هم لازم دارند، ادامه اش می دهند. کلیه رسانه های دیگر هم که دست وزارت ارشاد است، آدم اگر بخواهد آگهی ختم یکی از پدرهای الفنون را چاپ کند، باید از هفتاد تا مدیرکل اجازه نشر بگیرد. حالا همه اینها را نگفتم چون مرض دارم، چون می خواهم بگویم که اصولا رسانه ای در داخل کشور وجود ندارد که حق انتقاد از دولت را داشته باشد. حالا این وسط دکتر دن کیشوت با آن الاغ اش و آن نیزه اش و آن سردار سانچز کلهر معاونش، افتادند به جان آسیای بادی که وجود ندارد. الفنون گفت: “ رسانه ها ابزار براندازی شده اند.”
مرد حسابی! این چطور ابزاری است که تو هزار تا داری و فایده ندارد، ولی طرف مقابل هیچ ندارد و دودمانت را به باد داده است؟ هی بیخودی نیزه اش را می گیرد طرف زمین و آسمان. رسانه مان کجا بود؟ این احمدی نژاد یک چیز مهمی را هنوز نفهمیده، خودش به خودش دروغ می گوید و خودش باور می کند. فکر می کند واقعا 24 میلیون رای آورده و حالا هرچه در خیابان می گردد می بیند هیچی نیست. چطور تلویزیون برای تو ابزار مبارزه و براندازی نیست، برای ما ابزار است؟ اگر یک هزارم پولی که در صدا و سیما برای حفظ نظام خرج می شود پول دست جنبش سبز بود، و ما می توانستیم از این ملت پول بگیریم، یک براندازی نشان الفنون می دادیم که هفت تا کودتا از بغلش دربیاید. چطور شما این همه پول به شاعر و بازیگر می دهید، ولی نمی توانید هیچ غلطی بکنید، ما باید از نان شب مان بزنیم و تا نصف شب بیدار بمانیم که بتوانیم چهار کلمه حرف بزنیم؟
مشکل یک جای دیگر است. همانجایی است که رضا خاتمی هفته گذشته گفت که “ مردم نیستند که دنبال ما می آیند، ما هستیم که دنبال مردم می رویم.” مشکل مردم هستند. همان هایی که تا یک سال قبل به آنها می گفتیم “ اکثریت خاموش”، کسانی که نه امیدی به تغییر اوضاع داشتند، نه ایمانی به حکومت و دولت و اصلاح طلبان یا هر جریان سیاسی و فکری دیگر. همانها که حرص مان می دادند و شهامت جنگیدن و مبارزه نداشتند و انگیزه هم نداشتند، اما حالا هستند و اینقدر جدی هستند که هیچ کس نمی تواند نادیده شان بگیرد، هیچ کسی نمی تواند در مقابل موج سبز مقاومت کند یا علیه آن موضع بگیرد یا با آن درگیر شود، غول از شیشه آزاد شده و آرزوی همه روشنفکران ایرانی تمام این سالها به نتیجه رسیده است.
حالا جنبش سبز اینقدر هستی و امید و وجود دارد که نه با موسوی و خاتمی و کروبی تعریف می شود و نه با اپوزیسیون خارج از کشور، فرزند همه ماهاست و همه ماهاست، مائیم. رسانه ندارد، ولی پیدا می کند، آدمی که آینده دارد، همه چیز دارد و آدمی که آینده ندارد، مثل پیرمردی مشرف به موت است که همه چیز دارد، جز آینده. جنبش سبز یعنی ملتی که می خواهد زندگی زیبا، شرافتمندانه، انسانی و ایرانی بکند. حالا هی بگیر اصلاح طلبان را زندانی کن، رسانه ها را ببند، دانشگاه تعطیل کن، زنان را زندانی کن، تجاوز کن، زور بگو، ملت این وضع را نمی خواهند و با تمام قدرت آن را تغییر می دهند، ما صد هزار نفر رهبران جنبش سبزیم.
مشروعیت خارجی، مقبولیت داخلی
دختر بیست ساله خوشگل و ترگل ورگل که بود، هی آمدند خواستگاری، رضایت نداد، بعد که بیست و پنج سالش شد تازه چشم و ابرویش شده بود ماه و روز دوم خرداد مادر طرف آمد و هی حرف زد و حرف زد و حرف زد تا قاپ دخترک را بدزدد، پشت توالت نیم ساعت منتظرش نشست، آن خاله مادلین اش هزار بار آمد عذرخواهی کرد که 25 سال قبل غلط کردیم که زدیم شیشه خانه خان عموتان را شکستیم، دخترک هم هی شال و کلاه شکلاتی و سفید کرد و عشوه آمد، اما پدر طرف رضایت نمی داد. بعد که سی سالش شد، تازه هیکلی به هم زد که راه می رفت، آب از لب و لوچه همه سرازیر می شد، درست است که جوان و جاهل ها دل شان را زده بود، ولی توی این اطراف لنگه نداشت، باز آمد خواستگاری، هی توی پاریس مذاکره کرد، هی توی ژنو قر ریخت، هی بسته پیشنهادی فرستاد و پدره گفت نه.
بعد تقی خورد به توقی و پیر شد و بی ریخت شد و غرغرو شد و تازه رسید به چلچلی، چل شد کامل، باز هم گفتند بیا عاقل شو بالاخره با هم کنار می آئیم، پدره باز هم رضایت نداد، حالا شده پنجاه و پنج سال، رفته نیویورک عشوه شتری می آید، هی بسته پیشنهادی می فرستد، هی آقا سعید را می فرستد که طرف را راضی نگه دارد. طرف هم گفته حرف زیادی نباشد، تو که توی محل خودتان که خواستگار نداری، عقل درست و حسابی هم که نداری، حرف هم که بلد نیستی بزنی، داداش ات هم که دستش کج است، پدرت هم که مالیخولیای مزمن دارد، یک روده راست هم که توی تمام بدنت نیست، آن میم را آن لام برد. بیخودی عشوه نیا که هیچ کس قبولت ندارد.
مذاکرات ژنو مثل اینکه نه به بار است نه به دار، آقا سعید، نابغه اراذل هم که رفت ژنو هنوز نرسیده استریپ تیز کرد و هرچه در این چهار سال قرواطفار آمده بود، آخرش قرار شد یک دور بدهد به روس ها، بعد هم یک دور برود سراغ فرانسوی ها، غنی سازی هم که ناموس مملکت بود، رفت به اف فنا، انرژی هسته ای هم که حق مسلم عمه سعید جلیلی هم نیست. هفته قبل که علی جنتی پسر آیت الله دایناسور، رسما اعلام کرده که چوب حراج به جزایر سه گانه می زند و گفته که “ جزایر سه گانه ایرانی است، ولی باب مذاکره باز است.” آگاهان گفتند آن چیزی که باز است، باب مذاکره نیست، احتمالا یک مساله خانوادگی آقای جنتی است که از گذشته به همان حال مانده، وگرنه اصلا باب مذاکره باز نیست، این ملت می ریزند توی خیابان و چوب توی آستین علی جنتی می کنند.
از آن طرف هم خالد مشعل که سهمیه سالانه اش مثل اینکه عقب افتاده، اسم خلیج فارس را خلیج عربی گفته، آقایان هم عین خیال شان نیست. از بالا هم که پوتین و مدودوف رسما سهام انرژی دریای خزر را برداشتند برای خودشان. اصلا به فکرتان می رسید، موجودی که اینقدر هارت و پورت می کرد که از کوچکترین حق مان نمی گذریم، به همین راحتی کاری را که وثوق الدوله و قجر نکردند، با مملکت بکند؟ به نظرم روز سیزده آبان را باید روز استقلال ایران و حفظ تمامیت ارضی کشور بدانیم و فرض کنیم.
البته، بگویم که اصلا از توافق ایران و آمریکا ناراضی نیستم، بالاخره این شتری است که چون علی ساربانش بود، در خانه ما دیر هم خوابید، ولی اینکه حکومت در ضعیف ترین موقعیت داخلی و خارجی، با دولتی بی دانش و رسما عقب مانده و متقلب، با رهبری که دستش به خون ملت آغشته شده، با وضع خراب کشور در خاورمیانه، معلوم است که لقمه چپ مذاکره با آمریکایی ها می شود. ما هم بیخودی نباید فحش به اوباما بدهیم، بقول قدیمی ها “ دختر همسایه هرچه چل تر، برای ما بهتر.” چه وزیر خارجه ای بدش می آید با یک مشت پپه یابوی عقب مانده مذاکره کند، حالا طرف غیرت و حمیت هم که ندارد. بیخودی نبود که عباس عبدی هشت سال قبل گفته بود، وقتی راستها قرار باشد با آمریکا توافق کنند، همین حزب اللهی ها می شوند پاسدار آمریکایی هایی که در ایران می آیند.” حالا روز اول است، آی بخندیم به این بسیجی هایی که باید کیف کشی آمریکایی ها را در تهران بکنند و برایشان مکان مناسب جور کنند. البته فکر نکنم کار به آن جاها برسد، فعلا جنبش سبز پوز برادران را چنان زده که باید از بیمارستان مرخص بشوند تا به کار بعدی شان برسند.
غیرعادی نیست
ازش می پرسی نرخ تورم بالای 25 درصد رسیده، می خندد و می گوید جان من راست می گی؟ می گویی، مرد حسابی! کارگران کشور مدتهاست دستمزد نگرفتند و اعتصاب یقه آبی ها جدی است و اینها وقتی خیابان بیایند دیگر به خانه برنمی گردند، یعنی صاحب خانه نمی گذارد برگردند، می خندد و می گوید: جدی می گی؟ جان من! می گویی، پدر من! عزیز جان! ادارات کشور بطور کلی بعد از انتخابات جیش بوس لالا، همه در کمای احمدی نژادی هستند و کسی کار نمی کند. قاه قاه می خندد و می گوید: شوخی نکن مامانم، بذار پیشت بمانم. می گویی، ببین! آقای محترم! بانکها بطور جدی مشکل دارند، و این مشکل فردا مملکت را نابود می کند، می فهمی؟ می خندد و می گوید: البانک و ماالبانک، و ما ادریک ما البانک!
می گویم: ببین! می گوید: هان! می گویم: با این زیرپیراهن سردت نیست؟ می گوید: مگر هوا سرده؟ شک می کنم: سه تا از انگشت هایم را به او نشان می دهم و می گویم: اینها چند تاست؟ می گوید: بیست و پنج تا! نگاهی به چشمان باسن خروسی اش می کنم و می گویم: رفته بودی نیویورک، همه فحش می دادند، از سالن بیرون رفتند، کسی برایت دست نزد، ناراحت نشدی؟ می گوید: نیویورک خیلی بزرگه، من پنج بار رفتم. نگاهش می کنم، به نظرم بکلی قدرت تشخیص اش را دارد از دست می دهد. احمدی نژاد گفت: “ هیچ موضوع غیرعادی در اقتصاد وجود ندارد.” آگاهان گفتند: ولش کنید، ایشان قدرت تشخیص اش را از دست داده، متوجه نمی شود.
آگهی استخدام سخنگوی خوب
هیات دولت جمهوری اسلامی اعلام کرد که یک سخنگوی مناسب را برای شش ماه آینده با شرایط زیر استخدام می کند:
قد، حداکثر 160 سانت، باندازه ای که اگر خواست از وسط یک جمعیت دربرود دیده نشود.
مدرک تحصیلی، دکترای حقوق از کمبریج، کسانی که ندارند از ناصرخسرو تهیه کنند.
مسلط به یکی از لهجه های محلی، حتی الامکان تا حدی فارسی بلد باشد.
تحصیلات دانشگاهی واقعی نداشته و عضو خانواده محترمی نباشد که مشکل فراهم نشود.
توانایی گفتن دروغ، از کلیه داوطلبان با دروغ سنج در اطلاعات امتحان گرفته می شود.
سابقه کار در صدا و سیما بطور مداوم به عنوان مجری( نیاز به امتحان دروغ سنجی نیست.)
نداشتن سابقه جبهه و جنگ و عضویت رسمی در بسیج محل، با آزمایش پزشکی قانونی.
داشتن سابقه حمله به افرادی که از اطراف آدم رد می شوند.