پرده نقره ای

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

نگاهی به فیلم تازه امیر نادری

توکیو از روی شماره!

 

 

توکیو از روی شماره!

 

شوجی ، جوان فیلمساز ( هیده توشی نیشی جیما) فیلمساز جوان و پراحساسی است که به تاریخ سینما و سینمای کلاسیک ژاپن عشق می ورزد. تمام دارایی و ثروت او چند فیلم ناموفق و انبوهی پوستر، فیلم شانزده میلیمتری، عکس و کتاب سینمایی است. او که شاگردانی هم دارد، هر هفته یک بار فیلمهای کلاسیک سینما را روی پشت بام خانه اش در توکیو، با پروژکتور 16 میلی متری به دوستانش نشان می دهد. شوجی از طریق برادرش “ شینگو” از یاکوزا پولی قرض گرفته و چند فیلم ساخته است، اما به دلیل ناموفق بودن فیلمها نتوانسته درآمدی کسب کند. او که غصه از دست رفتن سینمای کلاسیک را می خورد، دو دلخوشی بزرگ دارد، اینکه فیلمهای کلاسیک را روی پشت بام خانه نشان بدهد و اینکه هر از گاهی بر سر قبر بزرگان سینمای ژاپن مانند آکیرا کوروساوا و کنجی میزوگوشی و یاساجیرو ازو برود و به آنها قول بدهد که فیلم بزرگی خواهد ساخت و نخواهد گذاشت سینما بمیرد. شوجی برای آگاه کردن مردم از نابودی سینما بلندگویی در دست می گیرد، در خیابانها یا روی بام خانه اش فریاد می زند که “ فقط تفریح باقی مانده است، در گذشته سینما هنر واقعی و تفریح واقعی بود، اما حالا سینما در حال مرگ است. فقط کمی از فیلمسازان فیلمهای ناب می سازند. بروید و فیلمهای ناب را ببینید، سینما ترکیب هنر و سرگرمی است.” او با بلندگوی گوشخراشش این حرف ها را فریاد می کند و مردم به راه خود ادامه می دهند و به ناله های او که شبیه کشیشی است که مرگ خدا و دین را فریاد می زند، گوش نمی کنند.

 

بار : تقریبا همه فیلم در دو جا اتفاق می افتد، یا در خانه و پشت بام خانه شوجی، یعنی جایی که او فیلمهای عزیزش را نشان می دهد، یا در یک بار که اتفاقا محل تلاقی سه اتفاق است. یک در بار به دفتر رئیس یاکوزا یعنی آقای تاکاگاکی باز می شود و در دیگر آن به یک محل مشتزنی. محلی که در آن گروهی گرد می آیند تا به کیسه بوکس مشت بزنند و حالا قرار است به بدن شوجی مشت بزنند و در مقابل مشت زدن های سخت و مستقیم به تن “ کیسه بوکس انسانی” پول بدهند. نمی فهمیم که آیا این یک قمارخانه خشونت آمیز شبیه تفریح برای مرگ است، یا چیزی دیگر. صحنه ای از فیلم که از “ رولت روسی” فیلم “ شکارچی گوزن” از “ مایکل چیمینو” برداشته شده و در آن رئیس یاکوزا در مقابل پرداخت پولی کلان رولوری را به شقیقه شوجی شلیک می کند و طبیعتا اسلحه خالی است، به ما می گوید که این یک باشگاه تفریح مرگ است. اگر به گذشته هنرهای رزمی چین و ژاپن نگاه کنیم، می بینیم که هنر مشت زنی ژاپنی آن است که در آن مشت زنان با کوبیدن مشت های محکم خود به بدن برهنه افراد سعی می کنند آنها را بکشند. ده نوع مشت زدن که موجب مرگ می شود، سالها قبل ممنوع شد، ولی این نوع مشت زنی باقی ماند. شرط بندی این است که کسی که به عنوان کیسه بوکس انسانی مشت می خورد، پول نسبتا کلانی می گیرد. هرگز نمی فهمیم که آیا در ژاپن به عنوان کشوری متمدن این کار یک قمار زیرزمینی است، یا یک تفریح است؟ یا چه؟

 

پول : داستان فیلم “ کات” از آنجا آغاز می شود که چند تن از افراد یاکوزا، شوجی را می گیرند و به محل اقامت رئیس شان می برند. رئیس یعنی آقای تاکاگاکی به شوجی می گوید که برادرش پولی به عنوان وام گرفته و چون آن را پس نداده یاکوزا او را کشته است. “ شینگو” برادر مهربان شوجی این پول را به شوجی داده تا فیلم بسازد. و حالا شوجی به گفته رئیس یاکوزا دو هفته فرصت دارد که پولی بیش از 13 میلیون ین، حدود 100 هزار یورو را پس بدهد، وگرنه او نیز مانند برادرش کشته خواهد شد. اما شوجی هیچ راهی برای پرداختن این پول کلان در این فرصت محدود ندارد. او به رئیس یاکوزا می گوید که به او کاری بدهد تا با انجام آن بدهی اش را پرداخت کند.

اما رئیس یاکوزا می خندد. شوجی یک فیلمساز است و تا به حال با ساختن فیلمهایش فقط پولی را ضایع کرده که از دست رفتن آن باعث مرگ برادرش شده است. رئیس یاکوزا به او پیشنهاد می کند مثل کیسه بوکس کتک بخورد و اگر زنده ماند با پول هایی که جمع می کند، بدهی اش را بدهد. شوجی قبول می کند. شرط بندی آغاز می شود. او هر روز در اتاقی که در آن صدای مشت خوردن و فریاد کشیدن می آید، وارد می شود، مشت می خورد و پول می گیرد. مشت می خورد و پول می گیرد. هر روز افرادی هستند که با لباس های تمیز، با کیف های مرتب، با کت و کراوات می آیند تا با مشت زدن به او شانس خود را برای کشتن او امتحان کنند. و انگار که توکیوی امیر نادری مثل ویتنام در حال جنگ است و هیچ پلیسی یا هیچ قدرتی برای کنترل این وحشیگری ها نیست. البته این موضوع به ما ربطی ندارد. ما قرار است یک فیلم از سینمای ناب را ببینیم، سینمایی که نمی توانیم فرق آن را با فیلمهای بزن بزن و وحشیگری های خشونت آمیز سینمای هنگ کنگ بفهمیم. اما صبر کنید، سینما اینجاست که معجزه می کند. شوجی که روزها تا سرحد مرگ کتک می خورد و مثل یک بیمار مازوخیست اصرار دارد درد را با همه وجودش احساس کند، از معجزه ای زمینی برای التیام زخم هایش بهره می برد. او شبها وقتی با بدنی مجروح و ویران به خانه برمی گردد، هر روز فیلمی را روی پروژکتور می گذارد. فیلمی مانند هفت سامورایی، اگتسو مونوگاتاری، یا موشت روبربرسون و روی کاناپه ای جلوی فیلم دراز می کشد، فیلم روی بدنش به نمایش درمی آید و معجزه فیلم بدنش را به سوی سلامت می برد. نمایش فیلمها مثل سنت “ ایرزومی” سامورایی هاست. سنتی که در آن فردی که بدنش را خالکوبی کرده در مقابل درد مقاوم می شود. حالا این کار را سینما می کند. تابش نور فیلم روی بدن شوجی او را در برابر دردها مقاوم می کند. به نظر می رسد، که هم معجزه سینما و هم ناتوانی او در ساختن یک شاهکار سینمایی، به او حسی مازوخیستی می دهد تا میل به تنبیه و کتک خوردن پیدا کند.

 

شکوفه نوی توکیو : بارمن، پیرمردی که گاهی در بار مشروب سرو می کند و فروشنده بلیت های بخت آزمایی است و دختری که مشروب سرو می کند( تاکاکو توکیوا) در آغاز با احساسی از دلسوزی و نگرانی به شوجی نگاه می کنند. دخترک که لباس هایش را چنان پوشیده که ممکن است بزودی در یک فیلم ایرانی با هدیه تهرانی همبازی شود، بتدریج احساس دلسوزی اش به یک حس حماسی بدل می شود، گوئی او و پیرمرد بارمن هم دریافته اند که باید در این جنگ انسانی برای رسیدن به صفر، با قهرمان همراه شوند. صحنه عرق خوری “ گوزنها” و “ قیصر” تکرار می شود. شوجی با آن دو نفر هم پیاله می شود، منتظریم استکان عرق کشمش 55 پائین و پائین تر بیاید تا مزه لوطی خاک شود و رفیق مزه عرق رفیق شود، اما کار در همان حد رفاقت پای عرق خوری متوقف می شود و حالا آنها هم وارد صحنه می شوند. توکیویی که هیچ شباهتی به آن توکیو که می شناسیم ندارد، و کوچه ها و پشت بامهایش شبیه تهران است، با پیاله خوری که شبیه ایران قبل از انقلاب است، با سنت عرق خوری شبه ایرانی یگانه می شود و عهدی ناگفته میان آنان بسته می شود. آنان پشت سر قهرمانی که بر سر هیچ می جنگد تا در صورت پیروزی به صفر برسد، هم پیمان می شوند. حالا دیگر بارمن و دخترک در صحنه کتک خوردن شوجی حاضر می شوند و پولها را می شمرند. پولهایی که باید تا 14 روز آنقدر بشود که بدهی شوجی پرداخته شود. شوجی هر غروب می آید، تا سرحد مرگ کتک می خورد و شب که می شود جلوی پروژکتور فیلم می خوابد تا از معجزه سینما بهبود پیدا کند. یا صبح که می شود به گورستان می رود تا از یاساجیرو ازو و میزوگوشی یا کوبایاشی یا کوروساوا کمک بگیرد. فیلم ها و قبرها را زیارت می کند و بازهم برای مشت خوردن برمی گردد.

 

صد فیلم : حالا دیگر روز دوازدهم است، او بیش از ده میلیون ین از بدهی اش را پرداخته، اما بعید به نظر می رسد که بتواند بقیه پول را بدهد. کار به جایی می رسد که رئیس باند یاکوزا که البته خودش هم در برابر پدرخوانده ای که دیده نمی شود یک عامل دست دوم است، به شوجی می گوید که حاضر است بقیه پول را به او قرض بدهد تا او زنده بماند. اما شوجی تصمیم دارد تا آخرین لحظه مقاومت کند. وقتی روز چهاردهم فرا می رسد، بدن کوفته و زخمی و رنجور شوجی، چنان به هم ریخته و صورتش چنان کبود است که حتی گریم فیلمهای کیمیایی هم به پای آن نمی رسد. او بیش از یک و نیم میلیون ین کم دارد، و به نظر می رسد دیگر حتی آن بیماران روانی که با کتک زدن او حاضرند پول بدهند، دیگر در صحنه نیستند. اما همیشه قهرمان باید پیروز شود. شوجی تصمیم مهمی می گیرد. او می خواهد از آن صد فیلم بزرگ تاریخ سینما کمک بگیرد. همان صد فیلمی که هر عاشق سینما دیوانه آنهاست. فیلم “ موشت” روبر برسون را می بیند، صحنه افتادن موشت در رودخانه بر تنش می نشیند، و تصمیم می گیرد وقتی هر مشتی که می خورد فیلمی را به یاد بیاورد. حالا دیگر وعده رئیس یاکوزا که از او خواسته تا کارمندش بشود، را هم قبول نمی کند. میلی مازوخیستی به او می گوید، باید کتک بخوری، اما یادت باشد که سینما مثل ائمه اطهار نگهبان توست، مثل مسیح که تو را جاویدان می کند، مثل خالکوبی ژاپنی که تو را از هر دردی در امان می دارد، مثل وودو که تو را جاودانه می کند. شوجی وارد سالن می شود، مشت می خورد. با هر مشتی که می خورد یکی از فیلمهای تاریخ سینما را به یاد می آورد تا درد را فراموش کند، خواب بزرگ، مشت می خورد، داستان یک ملت، مشت می خورد، ریوبراوو، مشت می خورد، داشتن و نداشتن، مشت می خورد، هفت سامورایی، مشت می خورد، راشومون، مشت می خورد، بر سریر خون، مشت می خورد، برباد رفته…… مشت می خورد، ادیسه فضایی، مشت می خورد، هشت و نیم، مشت می خورد، ام را به علامت جنایت بگیر، مشت می خورد،  آواز زیر باران، مشت می خورد، روانی، مشت می خورد، خوشه های خشم، مشت می خورد، ژنرال، مشت می خورد، گاو خشمگین، مشت می خورد، صلاه ظهر، مشت می خورد، اوگتسو مونوگاتاری، مشت می خورد، مرد سوم، مشت می خورد، حالا دیگر شنوایی اش را هم از دست داده است، شده است مثل فیلم “ دیوار صوت” امیر نادری، مشت می خورد، جویندگان طلا، مشت می خورد، زیر درختان زیتون، مشت می خورد، کوایدان، مشت می خورد، ریش قرمز، مشت می خورد، راننده تاکسی، مشت می خورد، یوجیمبو، مشت می خورد، موشت روبر برسون، مشت می خورد، حالی شبیه مرگ دارد، یادش می آید به همشهری کین و مشت محکمی بر تنش می نشیند. 

 

توکیو از روی شماره : شوجی نمی میرد. با پرررویی تمام از رئیس یاکوزا می خواهد 35 میلیون ین به او وام بدهند تا فیلمی بسازد و وقتی می پرسند با چه تضمینی باید این پول را بدهند، پاسخ از قبل معلوم است. او یک هنر دارد. هنری بزرگ. می تواند آنقدر کتک بخورد و زنده بماند، بشود عامل یک شرط بندی در یک باشگاه زیر زمینی یاکوزا. و لابد دیوانگانی هستند که برای کتک زدن او پول بدهند. پاسخ معلوم نمی شود، شاید سرمایه گذاری به شوجی یا امیر نادری 35 میلیون ین، یا یک میلیون دلار، یا ده میلیون دلار، پول بدهد تا فیلمش را بسازد. اما آیا این فیلم امیر نادری، “ کات”، همان است که می خواست؟ در فیلم “ منهتن از روی شماره” جرج روزنامه نگاری است که باید در عرض سه روز بدهی اش را بپردازد، و در فیلم “ تنگنا” علی خوش دست بیلیارد بازی است که باید برای فرار از شهر پولی فراهم کند. داستان امیر نادری یک داستان است، اگر در آبادان باشد داستان آدمی است که به دلیل اشتباه بدهکار شده و نمی تواند پول فراهم کند، اگر در نیویورک باشد، مشکل یک نیویورکی بدهکار است که هیچکس به او پول نمی دهد و اگر در لاس وگاس هم باشد، مشکل اش به دست آوردن پول است. اگرچه می توان پذیرفت که به دست آوردن پول مهم ترین موضوع زندگی می تواند باشد، اما این مهم چند بار باید در فیلمنامه های یک کارگردان تکرار شود. آیا موضوع وگاس با انتظار فرق دارد؟ آیا موضوع منهتن از روی شماره با تنگنا و کات فرق دارد؟ و آیا پاسخ همه این نیست که آدمی مورد خشونت واقع می شود تا بتواند زنده بماند؟ امیرنادری بارها گفته است این داستان زندگی من است. آیا یک داستان را باید در همه مکان های جغرافیایی و زمان های تاریخی تکرار کرد؟

 

فیلمشناسی : امیر نادری تا امروز هجده فیلم ساخته است، از این هفده فیلم دوازده فیلم در مدت 13 سال در ایران ساخته شده که تقریبا همه فیلمهای خوب او را شامل می شود، شش فیلم دیگر در مدت 19 سال در فرنگ ساخته شده که تقریبا اثر معتبری در میان این شش فیلم نیست. برخی از فیلمهای امیرنادری جزو فیلمهای بلند داستانی او به شمار نمی آیند و ناچاریم از بررسی آنها صرف نظر کنیم، اگرچه تقریبا همه آنها فیلمهای خوبی هستند، جستجو یک و جستجو دو، کوشش اوست برای ساختن فیلم از کسانی که در جریان انقلاب ایران مفقود شدند. هر دو فیلم را دیده ام، آثاری است تاثیرگذار و مهم. فیلم ها کوتاه او نیز مانند ساز دهنی( شاید بهترین فیلم او) با سرمایه و برای کانون پرروش فکری کودکان و نوجوانان ساخته شد و شاید تاثیرگذارترین فیلم او در ایران است. این فیلم کاملا شخصیت امیرنادری را می گوید و معرفی می کند. فیلم “ انتظار” نیز که فیلمی زیبا و ماندگار و اثر گذار است باید جزو فیلمهای کوتاه او محسوب کنیم. از این فیلمها اگر بگذریم، امیر نادری تا در ایران بود گرفتار دو داستان بود، از یک سو نگاهش به بیرون بود و اینکه قهرمانش در “ دونده” می خواست با کشتی که در آب بود برود، یا برای از دست رفتن سنت ها غصه می خورد و مشکلش نابود شدن سنت ها بود و می خواست به زادبوم برگردد. در حقیقت دو معنای متضاد دو فیلم “ دونده” و “ آب، باد، خاک” که یکی می خواهد برود و دیگری می خواهد بماند، یکی آب را در دوردست می بیند و دیگری وقتی برمی گردد به آب می رسد، به نظر می رسد همان اسکیزوفرنیای فرهنگی ایرانی را دارد. وقتی در آبادان است انگار در نیویورک فیلم می سازد و وقتی در نیویورک و توکیوست، انگار در آبادان فیلم می سازد. در حقیقت قهرمان همه فیلمهای امیرنادری خود اوست. او که همیشه در تنگنای زندگی و گذران آن است، او که همواره زیر مشت و لگد جامعه له شده است، او که همیشه با ظلم مبارزه کرده است و اصولا غیر از جنگیدن کاری بلد نیست. فیلمهای امیرنادری از درون او برمی آید و به همین دلیل است که انفجاری باعث می شود که او فیلم بسازد. بزرگترین افتخارات فیلمسازی امیر نادری در سال 1352 و 1364 ساخته شده است. او در سال 1352 چهار فیلم “ انتظار”، “ تنگنا”، “ سازدهنی” و “ تنگسیر” را ساخته است. تقریبا بهترین کارهایش در همین سال ساخته شده و جز این در سال 1364 دو فیلم “ دونده” و “ آب باد خاک” را ساخته است. فیلمهای او در بیرون ایران، تقریبا هیچ اتفاقی را در فیلمسازی او ایجاد نکرده است. او دو داستان اصلی را بارها تکرار کرده است، داستان اول: کسی به دلیلی بدهکار است و هیچ راهی برای دادن پول ندارد، دوم: عده ای دزدی می کنند بعد افراد برای به دست آوردن پول دزدی طمع می کنند و همدیگر را می کشند. تقریبا همه فیلمهایش همین داستان را دارد. یک بار داستان از میز بیلیارد شروع می شود، یک بار مثل فیلم ساخت ایران همان مشت زنی است، یک بار مافیای مشت زنان آمریکایی است، یک بار مافیای ژاپنی است و یک بار دارودسته دزدها. امیرنادری دائما خودش را تکرار کرده است. تقریبا هیچ چیزی به نام پیشرفت در آثارش وجود ندارد و دائما خودش را دور می زند.

 

آب، باد، خاک، کات! آخرین مصاحبه امیر نادری در ایران با این جمله تمام می شد که “ آب، باد، خاک، کات!” او در فیلم آب باد خاک معجزه ای کرده بود. توانسته بود در یک مکان هیچ مثل کویر فیلمی بسازد که همه چیز بود. فیلمی که شناسه امیر نادری شد، همان گونه که “ دونده” چنین شد. اما او به نیویورک رفت تا اتفاقی را ایجاد کند. محمد حقیقت که در سینمایی در پاریس نزدیک سوربن سینمای ایران را رصد می کند، در گفتگو با ماهنامه معتبر سینمایی فیلم در نوروز 1385 به بهانه فیلم “ دیوار صوت” یا “ دیوار صوتی” و درباره فیلمنامه امیرنادری به نام “ ماه” گفت که علیرغم نظرات قبلی اش در این مورد که نادری باید در ایران باشد تا فیلمش را بسازد، ولی فیلمنامه ماه چنان است که گوئی نادری پاسخ بیست سال تبعید خودخواسته اش را داده است. من فیلم “ کات” را در اولین نمایش در ونیز دیدم و در این دیدن چیزی جز فیلمی با داستان تکراری، صحنه های تکراری، شعار دادن درباره سینمای ناب چیزی در آن نیافتم. فیلم “ کات” آزار دهنده و بیمار است. من فریفته معدودی منتقدان که آن را سینمای ناب می نامند نمی شوم و نمی توانم درک کنم که کدام بخش این فیلم ناب است؟ کجای آن است که از تنگنا و منهتن از روی شماره و انتظار کپی نشده باشد و از روی گاو خشمگین و شکارچی گوزن به سرقت نرفته باشد؟ من نمی توانم بفهمم این فیلم ساده تکراری و کودکانه کجایش سینمای ناب است و نمی توانم بدانم چه اتفاق شگرفی جز مرثیه سینماگر برای نابودی سینمای ناب، آن هم با شعارهای ساده لوحانه چه اتفاق جدیدی است؟ فیلم “ کات” سرشار از خشونتی بی دلیل است. خشونتی که با هیچ منطق عقلی و سینمایی جور در نمی آید. فیلم منهتن از روی شماره یک کپی برداری بود از روی تنگنا، فیلم دیوار صوت یک واکنش سنگین بود علیه تصویر در سینما و فیلم کات یک ترجمه کهنه ژاپنی است از تنگنا. من امیر نادری را دوست دارم و می دانم او مکان قدرتش را بقول دون خوان از دست داده است. شاهکار بزرگ امیر نادری یک تصادف ناگوار است. او جغرافیای خودش را مجبور شد یا خواست رها کند، در حالی که آن جغرافیا بهترین مکان فیلمسازی بود و حالا دنبال شکوفه نو در توکیو یا لاس وگاس می گردد. به او خبر بدهید که خبری نیست. کاش نرفته بود، و کاش وقتی این همه با سیاست فاصله دارد بازگشته بود. کات!

 

بیست و یکم شهریور 1390