آن شیخ الکبیر، آن میخ المنیر(1)، آن سلطان دولت احمدی، آن در غلطان کارآمدی، آن اب العروس المحمود، آن صاحب دولت موعود، آن آمده از بلاد رامسر، آن معاون ظاهرا خودسر، آن شیخ المهندسین، آن مالک میراث زمان و زمین، آن رابط مشکوک، آن ضابط دائم الکوک، آن ساری دائما جاری، آن رئیس سابق شهرداری، آن قطب المهاجرین، آن محب الظاهرین، آن شیخ طیار، آن آکل ماست و خیار، آن پیامبر جدید بنی اسرائیل، آن پیام دهنده آمریکوفیل، آن دائم الدیدار، آن یار غار، آن سابقا بیکار، شیخنا و مولانا اسفندیار، رحیم بود و دائما در سفر و در حال جیم بود و در کابینه نهم مقیم بود.
نقل است چون خواست به دنیا آید، مرغان هوا گریستند از هیبت آن طفل تا عقابی بیامد و مرغان را بخورد، پس آن طفل بدنیا بیامد، آمدنی. و چون زاده شد قنداق خود بدرید و بر دایگان خویش …ید(2)، و به باغی رفته و راه همی رفت و صد حکیم و شیخ در فعل او حیران بودندی و از همین رو چون دائما در راه رفتن همی بود، وی را شیخ مشائی گفتندی.
ابتدای کار او آن بود که در عبودیت پدر بود و اگر چه بنده زاده بود ولی از دو کون آزاده بود. نقل است شیخنا در ایام صباوت به کشتی در نشست، و چون به دریا شد، صاحب کشتی مزد طلب کرده همی گفت: اخ کون دااش! ( ترجمه: لطفا پول ما را بدهید) گفت: ندارم. چندانش بزدند که بیهوش شد. چون به هوش بازآمد، مزد طلبیدند. گفت: ندارم. دیگر بار بزدندش. پس گفتند پای تو بگیریم و به دریا افکنیم. ماهیان دریا درآمدند و هر یک دلاری در دهان به ایشان دادند. صاحب کشتی این را که دید، همی گفت: WooooooW و بیهوش همی گشت و چون به هوش آمد درپای او افتاد و اطاعت او همی کرد از آن معجزت. و چون در دریا بود از کشتی پائین جسته و بر آب راه همی رفت تا به ساحل رسید. صاحب کشتی چون این را بدید همی گفت: “ الاشک العظیم! ایف انا ذهب بالماء وای یو ینتظر بالدولار”( ترجمه: آخه الاغ! اگر بلد بودی روی آب راه بری مرض داشتی سوار کشتی شدی که کتک ات بزنیم؟) و این از کرامات شیخنا بود.
و سبب توبه او آن بود که دائم السفر بود و چون به عثمانی درآمد شبی به مجلس شیوخ رفته به دعا و نماز همی مشغول شد تا ضعیفه ای بر وی ظاهر گشته همی قر داد، شیخنا در او سخت نگریست، اما هیچ نگفت. ضعیفه را باز قری دیگر درگرفت و رقاصگان آمدند و قر همی دادند تا شیخنا نماز تمام همی کرد و خشمی سخت بگرفته گفت: “ ایت ایز نات اسلام، آی ام آمبرلا” و از آن بود که توبه همی کرد و از فرط انابت دو وبگاه تعطیل همی کرد و دیگر نه خود برقصید و نه به مجلس رقص همی گشت.
نقل است که شیخ مشائی را شبی شیخ الرابطین معروف به امیر احمدی بصورت جهودی بر وی ظاهر گشته بدو گفت: “ آی لاو یو وری ماچ” و شیخنا جواب همی داد: “ می تو” و از هیبت این خواب صیحه برکشیده، ده شیخ بر وی ظاهر گشتند و علت پرسیدند. شیخنا بگفت: “ ما دوست ملت اسرائیل هستیم.” و چون این بگفت شیخان وی را بزدند. پس گفت: “ من نگفتم ما دوست ملت اسرائیل هستیم.” پس شیخان باز او را بزدند، از آن سبب که شیخان مرض داشتندی و در هر حال می زدند. پس بگفت: “ به هزار بار بگویم که منظور من از اسرائیلی ها فلسطینی ها بود” پس این بار نیز او را بزدند تا شیخ منور محمود العلماء بر وی نازل گشته و شعری بخوانده و همی گفت:
شعر
به چشام نگاه کن و دستتو بذار تو دستم
من رو رو سیا کن و دست تو بذار تو دستم
( ترجمه شعر: حواسم هست، بالاخره تو پدر عروس منی دیگه خره، نمی ذارم ضایع بشی)
و دست شیخ را بگرفت و وی را از آن مهلکه نجات بداد.
شیخ محمد نوری از علمای طریقت “ سیمائیون” از وی جملات عالی نقل کرد. پس شیخنا بگفت: “ النوروز اول السنه”( ترجمه: نوروز اولین روز سال می باشد.) و بگفت: “ انا ینتظر بالمناظره بالساعه الکثیر”( ترجمه: من برای یک مناظره صد ساعته آماده ام) و بگفت: “ لایستعفی بالنوکر المله زورکی”( ترجمه: بابا استعفا نمی دم، زور که نیست)
نقل است چون خواست بمیرد عزرائیل بر وی نازل گشت و گفت آماده باش تا جانت بگیرم. پس بگفت: دقیقه ای فرصت ده تا آنچه خراب کردمی بقاعده کنم. و عزرائیل وی را فرصت بداد تا به قول خویش کند. و از آن روز هشت هزار سال بگذشت و عزرائیل بمرد و شیخنا کار تمام نکرد و هنوز زنده است رضی الله عنه.
1) میخ المنیر: میخ نورانی، نوعی میخ که برق می زند. عضو سمج کابینه نهم.
2) …ید: جاافتادگی از نسخه اصلی است. در نسخه چاپ مسکو آمده است( پرید)، در نسخه دهلی آمده است( دوید) و در نسخه لایدن آمده است( دی دیری دی دید)