ذکر احوال شیخ مشائی

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

آن شیخ الکبیر، آن میخ المنیر(1)، آن سلطان دولت احمدی، آن در غلطان کارآمدی، آن اب ‏العروس المحمود، آن صاحب دولت موعود، آن آمده از بلاد رامسر، آن معاون ظاهرا خودسر، ‏آن شیخ المهندسین، آن مالک میراث زمان و زمین، آن رابط مشکوک، آن ضابط دائم الکوک، ‏آن ساری دائما جاری، آن رئیس سابق شهرداری، آن قطب المهاجرین، آن محب الظاهرین، آن ‏شیخ طیار، آن آکل ماست و خیار، آن پیامبر جدید بنی اسرائیل، آن پیام دهنده آمریکوفیل، آن ‏دائم الدیدار، آن یار غار، آن سابقا بیکار، شیخنا و مولانا اسفندیار، رحیم بود و دائما در سفر و ‏در حال جیم بود و در کابینه نهم مقیم بود. ‏

نقل است چون خواست به دنیا آید، مرغان هوا گریستند از هیبت آن طفل تا عقابی بیامد و ‏مرغان را بخورد، پس آن طفل بدنیا بیامد، آمدنی. و چون زاده شد قنداق خود بدرید و بر ‏دایگان خویش …ید(2)، و به باغی رفته و راه همی رفت و صد حکیم و شیخ در فعل او حیران ‏بودندی و از همین رو چون دائما در راه رفتن همی بود، وی را شیخ مشائی گفتندی.‏

ابتدای کار او آن بود که در عبودیت پدر بود و اگر چه بنده زاده بود ولی از دو کون آزاده بود. ‏نقل است شیخنا در ایام صباوت به کشتی در نشست، و چون به دریا شد، صاحب کشتی مزد ‏طلب کرده همی گفت: اخ کون دااش! ( ترجمه: لطفا پول ما را بدهید) گفت: ندارم. چندانش ‏بزدند که بیهوش شد. چون به هوش بازآمد، مزد طلبیدند. گفت: ندارم. دیگر بار بزدندش. پس ‏گفتند پای تو بگیریم و به دریا افکنیم. ماهیان دریا درآمدند و هر یک دلاری در دهان به ایشان ‏دادند. صاحب کشتی این را که دید، همی گفت: ‏WooooooW‏ و بیهوش همی گشت و چون ‏به هوش آمد درپای او افتاد و اطاعت او همی کرد از آن معجزت. و چون در دریا بود از ‏کشتی پائین جسته و بر آب راه همی رفت تا به ساحل رسید. صاحب کشتی چون این را بدید ‏همی گفت: “ الاشک العظیم! ایف انا ذهب بالماء وای یو ینتظر بالدولار”( ترجمه: آخه الاغ! ‏اگر بلد بودی روی آب راه بری مرض داشتی سوار کشتی شدی که کتک ات بزنیم؟) و این از ‏کرامات شیخنا بود.‏

و سبب توبه او آن بود که دائم السفر بود و چون به عثمانی درآمد شبی به مجلس شیوخ رفته به ‏دعا و نماز همی مشغول شد تا ضعیفه ای بر وی ظاهر گشته همی قر داد، شیخنا در او سخت ‏نگریست، اما هیچ نگفت. ضعیفه را باز قری دیگر درگرفت و رقاصگان آمدند و قر همی ‏دادند تا شیخنا نماز تمام همی کرد و خشمی سخت بگرفته گفت: “ ایت ایز نات اسلام، آی ام ‏آمبرلا” و از آن بود که توبه همی کرد و از فرط انابت دو وبگاه تعطیل همی کرد و دیگر نه ‏خود برقصید و نه به مجلس رقص همی گشت.‏

نقل است که شیخ مشائی را شبی شیخ الرابطین معروف به امیر احمدی بصورت جهودی بر ‏وی ظاهر گشته بدو گفت: “ آی لاو یو وری ماچ” و شیخنا جواب همی داد: “ می تو” و از ‏هیبت این خواب صیحه برکشیده، ده شیخ بر وی ظاهر گشتند و علت پرسیدند. شیخنا بگفت: “ ‏ما دوست ملت اسرائیل هستیم.” و چون این بگفت شیخان وی را بزدند. پس گفت: “ من نگفتم ‏ما دوست ملت اسرائیل هستیم.” پس شیخان باز او را بزدند، از آن سبب که شیخان مرض ‏داشتندی و در هر حال می زدند. پس بگفت: “ به هزار بار بگویم که منظور من از اسرائیلی ‏ها فلسطینی ها بود” پس این بار نیز او را بزدند تا شیخ منور محمود العلماء بر وی نازل گشته ‏و شعری بخوانده و همی گفت:‏

شعر

به چشام نگاه کن و دستتو بذار تو دستم

من رو رو سیا کن و دست تو بذار تو دستم

‏( ترجمه شعر: حواسم هست، بالاخره تو پدر عروس منی دیگه خره، نمی ذارم ضایع بشی)‏

و دست شیخ را بگرفت و وی را از آن مهلکه نجات بداد.‏

شیخ محمد نوری از علمای طریقت “ سیمائیون” از وی جملات عالی نقل کرد. پس شیخنا ‏بگفت: “ النوروز اول السنه”( ترجمه: نوروز اولین روز سال می باشد.) و بگفت: “ انا ینتظر ‏بالمناظره بالساعه الکثیر”( ترجمه: من برای یک مناظره صد ساعته آماده ام) و بگفت: “ ‏لایستعفی بالنوکر المله زورکی”( ترجمه: بابا استعفا نمی دم، زور که نیست) ‏

نقل است چون خواست بمیرد عزرائیل بر وی نازل گشت و گفت آماده باش تا جانت بگیرم. ‏پس بگفت: دقیقه ای فرصت ده تا آنچه خراب کردمی بقاعده کنم. و عزرائیل وی را فرصت ‏بداد تا به قول خویش کند. و از آن روز هشت هزار سال بگذشت و عزرائیل بمرد و شیخنا کار ‏تمام نکرد و هنوز زنده است رضی الله عنه. ‏

‏1) میخ المنیر: میخ نورانی، نوعی میخ که برق می زند. عضو سمج کابینه نهم.‏

‏2) …ید: جاافتادگی از نسخه اصلی است. در نسخه چاپ مسکو آمده است( پرید)، در نسخه ‏دهلی آمده است( دوید) و در نسخه لایدن آمده است( دی دیری دی دید)‏