رونوشت برابر اصل

مسعود بهنود
مسعود بهنود

po_masoud_01.jpg

آخرین پادشاه ایران دو بار تعبیر انقلاب را به کار برد. یکی به آغاز دهه چهل که اصلاحاتی را که بعد از روی کار آمدن دموکرات ها در آمریکا [جان کندی] و به قصد جلوگیری از تکرار انقلاب چین و یا کوبا به متحدان آمریکا توصیه شد، “انقلاب سفید” نام نهاد و دیگری در ماه های آخر سلطنت بود که در نطقی برای اعتذار و دلجوئی از مردم گفت “صدای انقلاب شما را شنیدم” در هر دو مورد کسانی به انتقاد از وی پرداختند.

بار اول آیت الله خمینی به جمعی از سیاست پیشه گان که در همان زمان برای دیدار وی به قم رفته بودند گفت این که انقلاب نیست بلکه مصادره لفظ انقلاب است. انقلاب کار دیگری است که سبز و قرمز ندارد و وقتی اتفاق افتاد علیه حاکم وقت است، نه این که به دست حاکم رخ دهد.

بر سر بار دومی که این تعبیر بر زبان پادشاه سابق نشست هنوز پس از بیست و هشت سال دعواست. گروهی از سلطنت طلبان با هر کس اختلاف حسابی دارند می گویند او این لفظ [نامیمون] را در دهان پادشاه بیمار گذاشت. عده ای، کس دیگری را عامل به کار رفتن این تعبیر می دانند. هیچ نمی گوید چه فرق می کند که چه کس به شاه توصیه کرده پذیرش واقعیت را. ظاهرا به گمانشان اگر شاه خود این نمی گفت تفاوتی رخ می داد و احیانا مردم در نمی یافتند که آن کار که برایش به خیابان ها می آیند و با ارتش درگیر می شوند، انقلاب است.

رییس دولت فعلی و هوادارانش، بعد از سوم تیر سال قبل، از بخت خوش زود دریافتند کاری که کرده اند یا می خواهند بکنند انقلاب – اول یا دوم و سوم – نیست بلکه اعمالی است که حداکثر می توان آن را ترک بعض عادت ها نام نهاد، حتی برای دادن نام اصلاحات به این اتفاق ها که در یک سال گذشته در ایران افتاده، احتیاط لازم است. این را دریافتند اما هنوز درنیافته اند که این گونه اسم گذاری ها زودگذرست و دیر نیست که موضوع بازی اس ام ام بچه های کوی شود که شده است.

یک دلیل عمده که رییس دولت و هوادارانش، انتخابات ریاست جمهوری پارسال را دیگر “انقلاب دوم” نمی گویند این است که به یادشان آورده شد که بنیانگذار جمهوری اسلامی، گروگان گیری و اشغال سفارت آمریکا را انقلاب دوم خوانده بود. پس فرمان گرداندند و دست کم یک جا آقای احمدی نژاد، تعبیر “انقلاب سوم” را به کار برد که تعریضی به نظر امام هم نکرده باشد. اما انقلاب سوم هم همان قدر از آن چه رخ داده دورست که انقلاب سفید دور بود.

این نامگذاری ها که از سر خودستائی و تملق گفتن به خود [جوانان تهران می گویند هر صبح پپسی باز کردن برای خود، ما می گفتیم دسته گل فرستادن برای خود] رخ می دهد و چون در بیان متملقان حرفه ای تکرار می شود، به نظر مخاطبان می آورد که جاافتاده و تاریخ هم آن را پذیرفته، معمولا وقتی اتفاق می افتد که افراد کاری می کنند و از پیشینه و تاریخچه آن کار با خبر نیستند. کسی در مقامی قرار می گیرد و مامور تقسیم پول بین مردم می شود و این بار وقتی به زادگاه خود می رود، که همیشه می رفت و خبری نبود، مردم را می بیند که صف می کشند و هورا کنان در صدد بر می آیند عریضه به او برسانند. و این جاست که در نظرش می آید که برای اول بار در تاریخ چنین استقبالی صورت گرفته و توده مردم هرگز با هیچ صاحب مقامی این نکرده اند.

بهترین راه درآوردن مقامات از اوهام و رویاهائی از این دست رجوع به آرشیوهاست. به ویژه برای اعمالی که تازه ربع قرنی از آن گذشته است. مانند موج زدن جمعیت و فراوان بودن صاحبان تقاضا و عریضه که این روزها هم آقای احمدی نژاد و هم رییس دفتر و معاونانش فراوان از آن به عنوان یک استثنای منحصر به دولت فعلی یاد می کنند و به قولی احساسات مردم را به خود آن ها گران می فروشند. گمان می کنند که امری بی سابقه رخ داده است. در حالی که کافی است از آرشیوها بخواهند که فیلم ها و عکس های دیدارهای شاه سابق را از شهرها برایشان بیاورند تا تماشا کنند. حتی زمانی که از حضور دویست سیصد نفر در مالزی به وجد آمد و بچگانه ذوق زده می شوند کافی است فیلم استقبال یک میلیون نفری از شاه سابق را در مکزیکو سیتی تماشا کنند [در پاسخ کار مشابهی که شاه برای رییس جمهور وقت آن کشور در تهران ترتیب داد]. کافی است که بخواهند اسناد و مدارک دفتر ارتباط مردمی دربار سابق و یا روابط عمومی نخست وزیری دوران گذشته را بیاورند و نگاه کنند تا از گمراهی به درآیند و با واقعیت ها کمی تماس پیدا کنند و نه با گفتن این سخنان، سخره سالخوردگان شوند و نه بعدا مردم را متهم کنند که عضو حزب بادند و به هر طرف مناسب باشند متمایل می شوند.

یک نشانی کوچک بدهم که مربوط است به سال 57 و زمانی که پیکره قدرت سلطنت شکست خورده بود، همزمان با زلزله طبس، خبرنگاران دیدند که مردم زجردیده و مصیبت کشیده روستاهای زلزله چه کردند با شاه و ملکه .دیدند آن چند تن را که فرزند می خواستند قربانی کنند در مقدم ملوکانه. مردم را تقصیری نیست. می شنوند کسی می آید که کلید چاه های نفت و درآمد حاصل از آن در دست اوست، به استقبالش می روند شاید از آن خزانه چیزی هم به آن ها برسد. چه کوتاه قامتی باید که آدمی این ها را به حساب محبوبیت خود بگذارد. شاه که جای خود دارد کافی است که فیلم دیدارهای استانی هویدا نخست وزیر کم اختیار سیزده سال شکوفائی اقتصادی [سال های 1343 تا 1355] را نگاه کنند. مثلا فیلم دیدار وی در سال 52 از قشم. دیدار سال 53 هیات دولت وی از بندرعباس و میناب. اصولا همه این دهات و روستاها که آقای احمدی نژاد گذر می کند اگر از پیرمردها بپرسد همان جائی است که در دیدارهای استانی هویدا بدان جا سر زده است.

ابتدا گمان می رفت این ادعاها و ذوق زدگی ها، از سر سادگی و شوق زدگی است، اما وقتی کار به جائی رسید که رییس دولت به خراسان جنوبی رفت و بی توجه به این که رییس جمهوران قبل از خودش هر دو بدان جا سفر کرده بودند، شب در مصاحبه ای که از سیما پخش شد ادعا کرد که هرگز پای دولتمردان به این جاها نرسیده است، کم کم نظرها دیگر شد.

اگر خواسته باشیم که سخن به انصاف بگوئیم باید تاکید کرد که مردم ایران به جز مقامات که در دست های آنان احتمال اختصاص بودجه و ساخت مدرسه و درمانگاهی دیده اند و به استقبالشان رغبت کرده اند، فقط و فقط از روحانیون بزرگ – مراجع دینی – هم استقبال کرده اند و می کنند. عکس هائی مانده از استقبال مردم ایران در اول قرن چهارده شمسی از سه مرجعی که از عراق به ایران پناه آوردند . عکس هائی از موج جمعیت در استقبال آقای بروجردی رهبر شیعیان و رییس حوزه علمیه قم و هم در تشییع جنازه ایشان هست. در مورد آیت الله خمینی هم واقعه پانزده خرداد و هم استقبال از ایشان روز دوازده بهمن سال 57 و گزارش های این وقایع در خبرگزاری های جهان دیدنی است. یادم می آید که خبرگزاری آسوشیتدپرس با پوشش تشییع جنازه آیت الله خمینی نوشت هرگز در قرن بیستم در جائی از جهان این همه جمعیت گرد نیامد حتی در چین پرجمعیت.

به همین نسبت می توان به بقیه صفت های تفصیلی و عالی که نودولتان امروز در مورد خود به کار می برند، به چشم روایت آن بچه خوزستانی نگاه کرد که اول بار وقتی به تهران آمد، برف را که دید گمان برد به علت ورود اوست که چنین شکافی افتاده در لحاف فلک.

این روایت درهم را با حکایتی دیگرمی توانم دنبال کرد تا نتیجه گیری به خواننده بماند. احساسات مذهبی مردم این اولین بار نیست که وسیله دست سیاستمردان و قدرت جویان می شود. نه جمکران اولین جاست و نه این مدعیان اولین ها هستند. بعد مشروطه اول بار سید ضیاالدین طباطبائی، همان زمان که عبا و عمامه برداشت و حکم دولت گرفت [سوم اسفند سال 1299] باب استفاده از امر به معروف و “تعنعنات ملی” را باب کرد و به سیاست راه داد. اما سردار سپه گوی سبقت از سید جیمبو ربود. از همه آن چه در فاصله کودتای سوم اسفند تا برانداختن سلسله قاجار رخ داد، از عزاداری های و حضور پای منبر آقایان در روضه خوانی سادات اخوی و کاه به سر ریختن ها که بگذریم از جمله شیرینکاری های آن زمان واقعه شمشیر حضرت عباس(ع) بود. مطابق برنامه ای حساب شده ناصرالتولیه و معاون التولیه به عتبات رفتند و در بازگشت ندا سر داده شد که علما شمشیر حضرت عباس را با خلعتی از آن بزرگوار به نام سردار سپه آورده اند. غوغائی درافتاد تماشائی. روزها و بلکه هفته ها حکایت این بود که از صبح دسته جات و هیات های سینه زنی در خیابان شاپور مقابل خانه سردار سپه جمع می شدند و سردار شمشیری را که ناصرالتولیه و معاون التولیه معلوم نبود از کدام سمساری خریده بودند به کمر می آویخت و خلعتی بر دوش می افکند و چون در می گشودند مردم هجوم می بردند از عشق ابوالفضل . در گزارش ها آمده که از روز چهارشنبه نهم ذیقعده 1340 مصادف با چهارده سرطان 1301 از بامدادان احترامات نظامی هم به این تشریفات افزون شد. پنجشنبه و جمعه جمعی از مردم و معممین به نام و حجج اسلام و اعیان و تجار هم برای تبریک موهبت بزرگ [ به قول حسین مکی ساختگی] در منزل سردار سپه پذیرائی شدند.

این به زمان خود مهم ترین کار در جهت بزرگ نمودن سردار سپه و انقراض قاچاریه بود. چرا که در همان زمان عکسی از احمدشاه که روزنامه ای فرانسه ای چاپ کرده بود و وی را در کت و شلوار شیک سفید با عصائی در دست نشان می داد در حالی که چند رهگذر و از جمله دو خانم فرانسوی آمده بودند کنارش عکس یادگاری بگیرند، از روزنامه ای در نیس بریده شد، به تهران رسید و در روزنامه های دست نشانده سردار سپه چاپ شد به این عنوان که شاه نامسلمان در ایام عزاداری [که سردار سپه لابد مشغول دعاگوئی و به جا آوردن فرائض بوده اند!] به عشرت در اروپا به سر می برد. آن عکس نشانه نامسلمانی احمدشاه شد و این شمشیر و خلعت در ذهن و تخیل عوام نشانه دین خواهی رییس دولت.

دیگر حکایت معجزه سقاخانه آشیخ هادی و شلاق زدن دو زن صاحب نام “خانه” دار، و بهره برداری های سیاسی از آن جای خود دارد و قصه را مطول می کند. و همه نشانه هائی است بر استفاده از احساسات پاک مذهبی توده ها. و چون در هرکدام از این برگ های تاریخ نیک بنگریم، صفحاتی از آن دارد کپی برداری چنان می شود که رونوشت برابر اصل است. تازه رونوشتی که ادعای اصل منحصر دارد.

و قصه شنیدنی آن جاست که کسانی که مانند رضا شاه با این تمهیدات به قدرت رسیدند در پایان مجال، از این که مردم آنان را بدرقه ای چنان نکرده اند که می خواستند، به این نتیجه برسند که ملت ایران قدرناشناس است و نان به نرخ روز خور. حال آن که درست این است که بگوئیم که مردم ایران چنان ساده و دین باورست که احساسات پاکش را می توان برای سواری گرفتن به بازی گرفت و غره شده سوار می شوند. غافل که عمر این فریب کوتاه است.