گپ

نویسنده

گفت و گو با حسین پاکدل

نقل از یک دوره ی تاریخی….

“حسین پاکدل”سال‌های قبل به عنوان مدیر مجموعه تئاترشهر پا بر عرصه فضاهای تئاتری گذاشت. با آن که سال‌ها تجربه نویسندگی در تلویزیون را پیش روی داشت، اما گویی آمده بود تا در تئاتر ماندگار شود؛ چرا که پس از پایان مدیریتش با نوشتن دو متن “سمفونی درد” و “پروانه‌های آسیایی” چهره تازه‌‌ای از خود را معرفی کرد.

این دو متن اقتباسی بود و تاثیر گرفته از سه‌گانه محمد چرم‌شیر و فرهاد مهندس‌پور (مکبت، دیر راهبان و روز رستاخیز).
سال 85 “پروانه‌های آسیایی” توسط محمد حاتمی کارگردانی شد و خود پاکدل هم “سمفونی درد” را به صحنه آورد. “رقص زمین” را سال گذشته کار کرد و امسال هم “حضرت والا”. او حالا خود آثار اورژینال تولید می‌کند و دارد کارنامه قابل تامل و قابل اعتنایی را در عرصه تئاتر برای خود باز می‌کند.
“حسین پاکدل” در سال 1338 در اصفهان متولد شد و تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته کشاورزی (دانشگاه شیراز) آغاز کرد و در دانشگاه تهران به پایان رساند. در سال‌های 1366 تا 1373، مدیریت پخش شبکه اول سیما را برعهده گرفت و مدیریت دوره‌های دهم و یازدهم جشنواره بین‌المللی فیلم‌های کودکان و نوجوانان را نیز پذیرفت و هم اکنون نیز به عنوان نویسنده و تهیه کننده، در صدا و سیما فعال است.


ـ خودتان نمایش “حضرت والا” را یک تراژدی تاریخی می‌دانید یا تراژدی تاریخ؟

اگر بخواهیم آن را تراژدی تاریخی بدانیم، کمی تعریفش کوچک می‌شود. ولی به نظر خودم یک تراژدی تاریخ است. چون این وضعیت یک مساله تکرار شونده است، قهرمان و ضد قهرمان دارد و قدرت‌طلبی در آن است. جنگ قدرت است و چیزی است که از ابتدای تاریخ بوده و همین طور ادامه دارد و همیشه هم هست. برای همین تراژدی تعمیم‌پذیری است. عین به عین در اعصار مختلف دیده شده اما هیچ‌وقت مایه عبرت نیست. به قولی بازیگران این عرصه عوض می¬شوند ولی مو به مو همان اتفاقات تکرار می‌شود. قربانی و قربانی شونده در پیشگاه تاریخ به نوعی دفن و له می‌شوند. تاریخ و زمان عبور می‌کند و دوباره روز از نو و روزی از نو…


از آنجا که خودتان هم اصرار دارید که تراژدی تاریخ را نشان بدهید، چقدر در این نمایش تاریخ تحریف شده است؟
تحریف نمی‌توانم اسمش را بگذارم… ما بالاخره درام را بر بستر یک قصه پایه شکل می‌دهیم. حالا در این بستر از یک سری شخصیت‌هایی که در تاریخ بوده‌اند، استفاده کرده‌ایم. ما شخصیت مستندی را تحریف نکرده‌ایم منتها شخصیت‌هایی که خودمان ساخته‌ایم، طبیعی است که بر اساس تخیل خودمان او را پیش ببریم. از شخصیت‌های مستند هم به اندازه‌ای استفاده کرده‌ایم که در این روایت و قصه ما کارکرد دارند و می‌توانند به شخصیت محوری ما کمک بکنند. بیشترشان اشخاص بازی هستند که کمک‌کننده و پیش‌برنده درام هستند. به هر حال ما باید بستری را که قصه در آن اتفاق می‌افتد، روایت کنیم تا شما متوجه بشوید که اتفاق در چه زمانی و چه شرایطی است، چه افرادی بوده‌اند و هر کدام چقدر قدرت داشته‌اند و کارکردشان چه بوده است؟ در همین حد کافی است وگرنه هر یک از اینها قصه ویژه خودشان را دارند. واقعیتش این است که همه اینها کشته شده‌اند. ما آنان را تحریف نمی‌‌کنیم بلکه قدرتی بیش از آنچه که داشته‌اند، به آنها نمی‌دهیم. این واقع‌گرایانه نگاه کردن به آدم‌ها بر اساس نیازهایشان، آگاهی‌شان و نقش فعال و طلب منافعشان، جایگاه ، پشتوانه و محبوبیتی که داشته‌اند، شکل گرفته است و یا بالعکس! به شخصیت‌هایی محوری در این حد که بار درام را پیش ببرند، پرداخته‌ایم.


آیا در حد کافی به شخصیت حضرت والا پرداخته‌اید؟
اگر بخواهیم این شخصیت را به طور کامل بشکافیم نیاز به نوشتن یک سریال 30 قسمتی هست. برای یک نمایش دو ساعته بیشتر از این نمی‌شود به آن پرداخت. تصور می‌کنم کافی است. بررسی شرایط این آدم، چگونگی رشد و تاثیری که بر تاریخ معاصر ما داشت، به همین اندازه کافی است. شکل مرگش هم نمایشی است و در واقعیت می‌تواند تلخ‌تر یا به گونه دیگری باشد. در هر صورت برای این شخصیت و در حقیقت زن و دخترش فاجعه بوده است.


وقتی علی رفیعی آغامحمدخان را در “شکار روباه” کارکرد، گفت که این شخصیت تحریف شده است. این تحریف به ضرورت درام و تراژدی تاریخ بودن اتفاق می‌‌افتد. می‌خواهیم این ضرورت را بدانم که چقدر مبنای تخیل و آفرینشگری داشته و چقدر متکی بر مستندات تاریخی است و در نهایت به باوری برسیم که از سوی “حسین پاکدل” روایت می‌شود.  
من خیلی با این واژه تحریف موافق نیستم. تغییر و کارکرد تخیلی شاید بهتر باشد. ببینید واقعه‌ای در گوشه‌ای از مملکت اتفاق می‌افتد و حتا آن را ثبت هم می‌کنند. اما یک هفته که می‌گذرد هر فردی از منظر خودش آن را تعریف می‌کند. ناگهان می‌بینی که تفاوتش زیاد است که یک عمل قهرمانانه خیانت تلقی می‌شود و یک خیانت عمل قهرمانانه. بستگی دارد که هر کسی از چه منظری نگاه بکند، منافعش کجا اقتضا بکند و زاویه دید از کجا باشد. وقتی می‌رویم سراغ تاریخ معاصر و هر چه عقب‌تر برویم، نقش تخیل و خیالبافی خیلی بیشتر می‌شود. این واقعیتی است که اسمش تحریف نیست. این زاویه دید است. شاید همین نمایش را کارگردان دیگری کار بکند، عطف توجه‌اش به آیرم بیشتر باشد یا به داور بیشتر باشد. یا پرداختن به دختر خانواده برایش جذاب‌تر بشود. من این جوری دیده‌ام و ممکن است که اگر نمایش را دو سال دیگر کار کنم، طور دیگری ببینمش. آن موقع هم دانشم بیشتر بشود، هم بازخوردها را بگیرم. اما آنچه را امروز اجرا کرده‌‌ام نمی‌توانم اسمش را بگذارم تحریف. برداشت آزاد می‌شود گفت. طبیعی است که شخصیت ما خواهری به اسم پروین نداشته. این ساخته ذهن من است. آن سرهنگ یک شخصیت خیالی است. ولی این معنی‌اش این نیست که مابه ازاء نداشته. چقدر آدم‌ها را بی‌خانمان کردند، چقدر پول ملت را بالا کشیدند، چقدر آدمها را کشتند. حالا ما یک تعدادی را در اینجا چون ثبت تاریخی شده‌اند، به یاد می‌آوریم و نشان می‌دهیم. خیلی‌ها را مظلومانه و گمنام کشته‌اند و هیچ جایی هم ثبت نشده است. ما نمی‌توانیم عین به عین وضعیت تاریخی را نشان بدهیم، بلکه فقط اشاراتی می‌کنیم و در حقیقت انگشت کوچکی از تاریخ برای نمایش دادن کافی است. مخاطب این نمایش عام و عادی نخواهد بود. چون باید پس زمینه ذهنی داشته باشد که بتواند این نمایش را ببیند. هر چند ما تلاش کردیم نمایش را باز و روشن ارائه کنیم تا تماشاگری که خالی از ذهن است، به هر حال برداشتی بکند و دست خالی نرود. اما بستر تاریخی که به آن پرداخته‌‌ایم، مقطع دوری نیست. در روزنامه‌ها درباره‌اش نوشته می‌شود و کتاب‌هایی در این‌باره چاپ می‌شوند. فیلم و عکس هم وجود دارد. من برای رسیدن به این درام اغلب منابع معتبر را خوانده‌ام، ولی پیرایه‌هایش را گرفته‌ام تا در حد این چیزی بشود که شما دیدید.


“حضرت والا” خیلی نزدیک است به شخصیت تیمورتاش.
بله. ما تیمورتاش را در قالب شخصیت “حضرت والا” دیده‌ایم.


“حضرت والا” چه مفهومی در اینجا دارد؟
آن موقع وقتی می‌خواستند شخصیت‌های درباری را صدا کنند، می‌گفتند:«حضرت والا». واقعیتش این است که در مقطعی وقتی انگلیسی‌ها می‌خواستند تیمورتاش را از چشم رضاخان بیندازند، در روزنامه‌هایشان درباره‌اش نوشتند و سر مذاکرات نفت آن قدر از او تعریف می‌کردند که حساسیت‌های رضا شاه را برانگیزند، آنجا لقب والاحضرت به تیمورتاش می‌دهند. همین باعث حساسیت رضاخان می‌شود.  والاحضرت یک لقب سلطنتی است ولی حضرت والا در حقیقت لقبی است که عام‌تر بوده است. خیلی‌ها حضرت اجل، و حضرت اشرف هم می‌گفتند. منتها به دلیل اینکه این دو تا واژه نمایشی‌تری هستند، انتخابش کرده‌ایم. اگر اسم نمایش را بر اساس نام یک شخص می‌گذاشتیم، آن وقت عطف توجه و تمرکز به آن شخصیت می‌شد. و پیش زمینه ذهنی ایجاد می‌کرد. درست است که الان نمایش به زندگی تیمورتاش می‌پردازد، اما بازهم درباره زندگی او نیست. من نه درصدد تجلیل از تیمورتاش هستم و نه درصدد کوبیدنش. چون کار تئاتر اینها نیست. ما وضعیتی را تشریح می‌کنیم؛ می‌گوییم در یک بستر تاریخی این اتفاقات افتاد و تاثیر دراماتیکش بر یک خانواده این چیزها بود و یک جمعی را از هم پاشید. حکومت رضاخان از این شخصیت‌ها استفاده کرد و رفت بالا، بعد به ترتیب این آدم‌ها را کشت. بعد پسررضاخان آمد. او سعی کرد به این جنایات رسیدگی بکند ولی باز از قربانیان جنایت‌ها برای حذف مخالفانشان به نوع دیگری استفاده کرد. استمرار روش در حکومت‌هایی از این دست است که مدام کارکرد داشته است. وقتی به حرف‌های این آدم‌ها ـ نمی‌خواهم بگوید صددرصدش- دقیق می‌شویم، نکاتی جاری شده که نشان می‌دهد جهان بینی داشته‌اند؛ چراکه آدم‌های عادی نبوده‌اند. به هر صورت در بستری وارد شده‌‌اند که به قول آن شخصیت که می‌گوید: «گشایشی که ختم به بن بست است» و سرانجامشان این است که می‌میرند. همه در یک دام تقریبا مشابه می‌افتند. فاصله مرگ اینها در نمایش حضرت والا متفاوت است. مثلا اول نصرت‌الدوله می‌میرد. ولی او در تاریخ ما آخرین نفری است که از این جمع کشته می‌شود. ما هم وقتی حذف می‌کنیم نمی‌گوییم مُرد. می‌گوییم تو باغ فرمانیه تحت نظر است، ولی به هر صورت حذف شده است. این هم یک‌جور مرگ است. امیرطهماسبی اولین کسی است که به تیر غیب رضاخان کشته می‌شود. کسی که این قدر به رضاخان خدمت کرده است. داور هم خودکشی می‌کند، یا آیرم که ما شکل نمایشی مرگش را ارائه کرده‌ایم؛ چراکه در واقعیت اتفاق نیفتاده است و آن را ساخته‌ایم. اما این سرنوشت محتوم آدم‌هاست. آدمی که این قدر جنایت می‌کند، اتفاقا آدم پرقدرتی نیست. خیلی آدم ذلیلی است و با یک فوت می‌میرد. او خیلی می‌ترسد و تا آخر عمرش با ترس و لرز  زندگی می‌کند. چون مسوولیت این جنایت و خون‌ها با او است.


چه جرقه‌ای باعث شد به سمت نوشتن درام “حضرت والا” بروید؟
واقعا دلم می‌خواست از میان سیاستمدارهای معاصر خودمان یکی را انتخاب کنم، چون ما باید از تاریخ عبرت بگیریم. اگر می‌رویم سراغ یک واقعه تاریخی اصلا معنی‌اش این نیست که از این شخصیت خوشمان می‌آید یا بدمان می‌آید، یا می‌خواهیم او را بکوبیم یا به او جلوه بدهیم. درست است که یک سری قهرمان داریم و دوست داریم که اعمال قهرمانانشان را نشان بدهیم، مثل امیرکبیر، خواجه‌نظام‌الملک یا قائم مقام فراهانی و… می‌خواهیم واقعیت اتفاق را نشان بدهیم چون آنان در ذهن مخاطب قهرمان‌هایی شده‌اند که مخاطب نمی‌خواهد هیچ‌گونه خطایی را در مورد آنها بپذیرد. در بستر زمانی خودشان اعمال قهرمانه انجام داده‌اند. آدمهای نیک و نیک‌اندیشی که حب وطن داشتند و توانستند کارهای بزرگ بکنند مثل امیرکبیر. گمنام‌های زیادی هم هستند که عجیب و غریبند مثل صنیع‌الدوله. چقدر به پیشرفت صنعت در این مملکت کمک کرده است. با این‌که شازده بود و آخر هم به طرز غریبانه‌ای کشته می‌شود. او کارخانه احداث کرد. اختراعات مختلف کرد، تمام زندگی‌اش را صرف صنعت کرد اما… اگر بخواهی به او بپردازی می‌بینی که چقدر در پیشرفت جامعه تاثیر  داشته است. امروز وقتی به تاریخ برمی‌گردیم، می‌بینیم گرفتن عبرت ضرورت دارد. لحظه به لحظه تاریخ ما عبرت‌انگیز است و ما باید از آن استفاده کنیم. این اتفاقات بوده که گاهی پیش‌برنده بوده و گاهی بازدارنده. ما اگر هزاران قصه، فیلم و تئاتر درباره اتفاقات قبل و پس از مشروطه بسازیم، باز حرف‌های ناگفته زیادی داریم. ببینید چقدر منابع راجع به این اتفاقات وجود دارد. از دوره مشروطه به این سو منابع زیادی داریم. اما درباره جنگ‌های روس و ایران منابعمان اندک است. هر چه عقب برویم منابع مستند خیلی کمتر می‌شود و بیشتر خیال‌پروری است. در حقیقت پاورقی‌نویسی است تا ثبت تاریخی. خیلی عقب‌تر برویم تبدیل به اسطوره می‌شود و اگر بخواهی بشکافی ممکن است به شکل

” نوشتن به خصوص نوشتن نمایشنامه کار سختی است. هزینه می‌برد. زندگی معطل نمی‌ماند که ما بنویسیم. من و خانواده‌ام در حدود یکسال است که درگیر اجرای “حضرت والا” هستیم. بعد از یک مقطعی جمعی دیگر به گروه اضافه می‌شوند. نوشتن متن در حدود یکسال طول می‌کشد. شاید اگر قرار بود که آن را رمان کنم، زودتر به نتیجه می‌رسیدم. “

متضادش برسی.


چرا مقطع تاریخی معاصر توجهتان را جلب کرد؟
این مقطع تاریخی به دلیل تپش و تنش سیاسی و اجتماعی که داشته قابل اعتناست. به خصوص از مقطع ترور ناصرالدین شاه به این طرف. یک دفعه انگار جامعه می‌افتد روی ریل پر شتابی که سیر حوادث است و این حوادث باعث پیشرفت جامعه شده است. جامعه ما از یک جامعه روستانشینی آرام آرام وارد یک مدرنیت می‌شود. شهرنشینی، قوانین مدنی، بانک و رواج پول و برات، روزنامه، کتاب و چاپ، برق و رادیو و… یکدفعه جامعه شتابی می‌گیرد که اگر حساب بکنی در صد سال گذشته میزان توسعه و پیشرفت و اتفاقاتی از این دست قابل قیاس با دو هزار سال قبل است.    
 هر چه رسانه گسترش می‌یابد، میزان حوادث را بیشتر می‌کند. یک وقتی برای سقوط زندیه و آمدن حکومت قاجاریه ماه‌ها و بعضا سال‌ها طول می‌کشید تا این دگرگونی و سقوط و ظهور اتفاق بیفتد اما الان اتفاقات در اندک زمانی روی می‌دهد؛ یعنی خبرها خیلی سریع می‌رسد. این منحنی همین طور آمده تا امروز. برای همین این مقطع خیلی جذاب است. می‌‌خواستم ابتدا درباره “قوام” نمایشنامه بنویسم. او آدم تاثیرگذاری در تاریخ معاصر بوده است. یک پدیده بوده مثل اتابک اعظم. یا فرمانفرما و آدم کمی نیست. او باعث اتفاقات زیادی شده، منتها وقتی به جلو رفتم شکل نمایشی این اتفاق مرا بیشتر جذب خودش کرد. پارسال طرح اولیه‌اش را نوشتم. بعد متن را نوشتم. و آن را کم کردم تا رسید به این متنی که شما دیدید. درست است که ما نیازمند متون خارجی هستیم و دوست داریم که آنها هم اجرا شوند ولی تولید متن هم باید داشته باشیم.


در شکار روباه در مقایسه با اجرای ریچارد دوم که از کلاوس پیمان دیده بودیم، می‌بینیم که دکتر رفیعی چه برداشت خوبی از آغا محمدخان کرده و به گونه‌ای تراژدی تاریخ خودمان است. این نشان می‌دهد که نویسندگان ما نباید به مقوله تراژدی تاریخ خودمان بی‌تفاوت باشند.
نوشتن به خصوص نوشتن نمایشنامه کار سختی است. هزینه می‌برد. زندگی معطل نمی‌ماند که ما بنویسیم. من و خانواده‌ام در حدود یکسال است که درگیر اجرای “حضرت والا” هستیم. بعد از یک مقطعی جمعی دیگر به گروه اضافه می‌شوند. نوشتن متن در حدود یکسال طول می‌کشد. شاید اگر قرار بود که آن را رمان کنم، زودتر به نتیجه می‌رسیدم. نمایش یک سری ویژگی‌ها دارد و استخوان‌بندی خاص خود را دارد که رسیدن به آن عرق‌ریزی روح است. بعد هم واژه واژه‌ات باید تراشیده شده باشد تا اما و اگری را باقی نگذارد. در حال حاضر کارگردان ترجیح می‌دهد که با یک نمایشنامه راحت و ترجمه شده برود روی صحنه و خیلی زود هم دستمزد گروهش را پرداخت کند تا کار بعدی. اما “علی رفیعی” یک هفته و یک ماه وقت نمی¬گذارد تا “شکار روباه” را خلق کند. تصور می‌کنم چیزی حدود سی سال را صرف این کار کرده و سی سال شکار روباه پاخورده تا این شده است. متنی که در تاریخ تئاتر ایران می‌ماند و در کلاس‌های درس باید آموخته شود. چقدر زیبا و هوشمندانه نوشته شده است. ما از این دست تراژدی‌ها کم نداریم، خیلی نوشته شده است. شخصیت نادرشاه، به نظرم، شخصیت بسیار جذاب نمایشی است و کسانی باید بروند سراغش. این شخصیتی که این قدر نگاه ملی دارد، تبدیل به یک دژخیم می‌شود.


ما علاوه بر این آدمهایی که تاریخ را ساخته‌اند، بزرگوارانی مانند مولانا، شمس، سعدی و خیام را داریم که آنها هم به نوعی دیگر می‌توانند منبع ارجاعات متنی ما باشند.
بله، اینها آدم‌های استثنایی‌اند. بعد هم در مقطع تاریخی خودشان… الان اگر مولانا بود شاید کارکردش یک گونه دیگر بود. در مقطعی که نه چاپ وجود دارد و نه رسانه‌ای و ماندگار می‌شود. از پدیده‌ای مثل مولانا یا سعدی بخشی از آثارشان به ما رسیده و شده‌اند مولانا و سعدی! شاید واقعیت خودشان خیلی بزرگ‌تر بوده و محصولاتشان خیلی بیشتر بوده… در آن بی‌بضاعتی که همه چیز شفاهی مطرح می‌شده، در حقیقت بخشی از آن میزانی که تراوش می‌شده ثبت می‌شده است.


ما به نوعی هنوز هم در زمان نوشتن، ترجمه می‌کنیم.
گرته برداری.


در واقع تالیف نداریم. حتا نوشته‌ای که موفق می‌شود، ترجمه‌ای از یک اثر دیگر است.
من مشکلی با این پدیده ندارم. نه اینکه تایید یا تکذیب بکنم. تمام قصه‌های عالم مگر در چند وضعیت است. مهم نیست شما چه می‌خواهید بگویید بالاخره همه هنرمندان می‌خواهند حرف‌های خوب بزنند. مهم این است که چگونه بگویی. رستم و اسفندیار را چقدر گفته‌اند. یا حادثه کربلا را به چه اشکالی بیان کرده‌اند، هربار هم بگویی جذاب است. منتها این مهم است که یک کارگردانی مختارنامه کار می‌کند. یکی روز رستاخیز کار می‌کند و به همین ترتیب… یا حادثه سیاوش را  چقدر بازگویی کرده‌اند، منتها هنوز هم جذاب است. مهم این است که شما چگونه بگویید. یک نفر یک قصه ساده از مرادی کرمانی را می‌گیرد این که یک سری مهمان وارد خانه‌ای شده‌‌اند که اهالی خانه وضعیت مالی خوبی ندارند. می‌شود فیلم مهمان مامان به آن زیبایی! سارای مهرجویی برگرفته از خانه عروسک‌ است. کار مهرجویی کاملا ایرانی است برای اینکه اقتباس درستی شده است. یا فیلم ناصرتقوایی، ناخدا خورشید و …


این مثال‌هایی که شما آوردید دیگر حالت ترجمه ندارد.
تئوری مولف شده است.


مثلاً “داشتن و نداشتن” همینگوی را تقوایی به اثری کاملا ایرانی تبدیل کرده است. اگر ما تمام آثارمان به این سمت برود که ناخدا خورشید و سارا بشود، دیگر مشکلی در نوشتن نداریم. ما الان در تئاتر آثاری را می‌بینیم که ارجاعات بیرونی و مابه ازای بیرونی ندارند، چون ریشه‌های اینجایی ندارد. بعد موردی که باعث دوام و بقا می‌شود؛ هنرمند هیچگاه بر پایه خودآگاه خلق نمی‌کند، بلکه خلق بر پایه ناخودآگاه است. ناخودآگاه انسان را به یک جایی وصل می‌کند. کسی که ایرانی است حتا اصفهانی بودن، شمالی بودن و خراسانی بودنش مشخص است. مثلا وقتی می‌گوییم پیچیدگی! در آثار ادبی اصفهانی‌ها همیشه این پیچیدگی وجود داشته است. حسین پاکدل وقتی نمایشنامه می‌نویسد مشخصا به عنوان یک اصفهانی پیچیدگی‌ای دارد که در کار اکبر رادی وجود ندارد. در آثار رادی و شعرای گیلان بیشتر نوعی لطافت و فضای رمانتیک وجود دارد که در آثار اصفهانی‌هایی مثل گلشیری، اخوت، کلباسی و.. این پیچیدگی، جغرافیایی را معرفی می‌کند. خیلی‌ها فریب واژه‌ها را می‌خورند. مثلا اصطلاح دراماتورژی یکباره وارد ایران می‌شود و بی‌‌آنکه درکی از این واژه داشته باشند، همه به سمت آن می‌روند. مشکل اینجاست که ما در این ترجمه می‌مانیم. البته برخی در حد ترجمه درست و بقیه به اشتباه آن را استفاده می‌کنند.
شما درست می‌گویید. بخشی از این قضیه برمی‌گردد به گسترش رسانه‌ها و هم شکل شدن فرهنگ‌ها. فرهنگ‌ها کم کم دارد به هم نزدیک می‌شود. درست است که من و شما داریم فارسی حرف می‌زنیم و علقه‌ها و عطوفت‌ها و خصلت‌های فرهنگی و جغرافیایی خودمان را داریم، ولی توسعه رسانه‌ای مثل موبایل، اینترنت، تلویزیون، ماهواره، باعث می¬شود تا به یک همانندی بشری برسیم، با مختصر تفاوت‌هایی. به خاطر اینکه ابزارهای نوین ارتباطی با خودشان یک فرهنگ ویژه‌ای می‌آورند و طبیعی است که خرده فرهنگ‌ها زیر این فرهنگ له ‌شود. من امسال 294 متن را که برای شرکت در فجر ارائه شده بود، خواندم. قریب به نیمی از این متن‌ها یکسان بود. یک کافه، یک دختر و پسر، و حرف‌هایی که بیشتر ماهواره‌ای و سریالی بود. بیشتر یک بی‌فرهنگی در آن بود. جغرافیایی در آن نبود. آدم‌ها فارغ از مامن، مکان و زمان خودشان با هم ارتباط می‌گیرند. اسم فرد ممکن است فرهاد باشد، اما هیچ فرقی نمی‌کند که جان یا مک هم باشد. حرف‌ها طوری است که اگر اسم‌ها را عوض کنی، هیچ اتفاقی نمی‌افتد. معلوم نیست که این حرف‌ها تخیلی است یا ترجمه تحت‌الفظی. آن چیزی که در ماهواره دیده شده، تبدیل به نمایش شده است. مثلا فارسی‌وان شده نمایش… این خطر هست ولی اینها گذرنده هستند. آن چیزی که شما دارید می‌گویید و مدنظر ماست، آن بحث تالیف است و خلق یک اثر… اگر رادی یک اثر می‌نویسد، ماندگار و همیشگی می‌شود و در مقابل این آثار ماندگار بسیاری از آثار، مصرفی و زودگذرند و مثل آثار دم دستی تلویزیون می‌شوند. یک دفعه هزاردستان در تلویزیون کار می‌شود در مقابل هزار اثری که برای تلویزیون ساخته شده و الان کسی آنها را به یاد نمی‌آورد. ولی همیشه هستند نمونه¬هایی مانند کوچک جنگلی، روزی روزگاری و… که ماندگار شده‌اند. الان چه کسی می‌تواند مثل فیلم‌های ماندگاری چون اجاره‌نشین‌ها، ناصرالدین‌شاه آکتور سینما، دلشدگان، مادر، ناخدا خورشید و… بسازد؟ اینها پایه هنر را می‌سازند. هزاران فیلم هم ساخته شده ولی کجا هستند؟ هزاران تئاتر نوشته شده ولی چرا رادی ماندگار شد؟ چرا چرم‌شیر و غلامحسین ساعدی ماندگار شدند؟ تعداد اندکی هم نوشتند. خیلی‌ها بیشتر از رادی یا گلی ترقی نوشته‌اند پس چرا اسمی از آنها نیست. گلی ترقی با 4 کتاب فرد ماندگار ادبیات این کشور شد. گلشیری و دیگران هم همچنین… ولی یکدفعه یک اثر در بازخورد زمان و در بازخورد قضاوت تاریخ  ماندگار و یا حذف می‌شود. چرا هنوز می‌گوییم “معرکه در معرکه”. الان من و شما درباره “شکار روباه” حرف می‌زنیم. خاطرات و کابوس‌ها… حتا متون خارجی هم همین طور… آقای نجفی قوچانی یکسال یا شش ماه یک سفرش طول می‌کشید و این خود فرصتی در اختیارش می‌گذاشت تا آنچه را لمس کرده در یک سفرنامه بنویسد که ماندگار شود. اما ما که ظرف چند ساعت طولانی‌ترین سفرها را می‌رویم و برمی‌گردیم دیگر فرصتی برای نوشتن نداریم. حاجی بابای اصفهانی یا ابراهیم بیک…


رنج سفر بود که…
بله… این رنج سفر فرصت تفکر و ته‌نشینی می‌داد. فرد دنیا را می‌دیده، سنگ را لمس می‌کرده، خاک را می‌دیده، آب را درک می‌کرده، منظره را حس می‌کرده، بو، طعم غذاها، و… را حس می‌کرده است. ولی الان فرصت درک سفر را نداریم. این در هر چیزی تعمیم پیدا می‌کند. همه چیز کپسولی و کوچک شده. یادم است وقتی دانشگاه شیراز قبول شدم، آن موقع آن دانشگاه تنها دانشگاهی بود که تمام کارهایش کامپیوتری انجام می‌شد. از انتخاب واحد تا ثبت‌نام… یک ساختمان بزرگ مادربورد کامپیوتر دانشگاه بود. الان کل آن تاسیسات و امکانات در حد یک تلفن آیفون است.

نقل از ایران تئاتر