بدون خط قرمز

سامان رسول پور
سامان رسول پور

رسانه ای که سال ۸۵ بود. آن روزها “روز” یکه تاز بود. جذابیتی که داشت زبانزد همه شده بود. رسانه تأثیرگذاری که هر روز گزارش‌ها و مصاحبه های درجه یک و کارتون و طنز نوشته های بامزه منتشر می‌کرد. روزنامه نگاران داخل و خارج را به هم وصل و کاری کرده بود که هزاران نفر صبحشان را با تورق مجازی صفحات روز شروع می‌کردند.

آن روزها بیشتر در وبلاگم می‌نوشتم؛ وبلاگی که قرار بود از مردم شهر، کشور و جهانَم در آن بنویسم. از طریقِ همان وبلاگ بود که با یکی از نویسندگانِ روز آشنا شدم؛ و طبقِ معمول، با دلی پر، او را به باد انتقاد گرفتم: این همه اتفاق می‌افتد در کردستان. چرا شما کمتر پوشش می‌دهید؟ چرا اهمیتی به اخبار اقلیت‌ها نمی‌دهید؟ چرا فلان نمی‌کنید؟ چرا بهمان نمی‌کنید؟

برخورد آن دوست، منطقی بود. گفت: انتقادت بجاست اما کم کاری از خودتان است. این آشنایی، نقطه اتصال من و روز بود. از آن روز قرارمان این شد که من تحولات کردستان را پوشش دهم. گزارش بنویسم. مصاحبه بگیرم. مقاله بفرستم.

و در زمستان ۸۵ بود که اولین گزارشم در صفحه اول روز تیتر خورد: “قطعی گاز در کردستان؛ فاجعه ای انسانی در راه است”.

وظیفه سختی بود. من قرار بود بخشی از خلأ اطلاع رسانی در کردستان را پُر کنم. خصوصاً در آن روزها که هم تعداد رسانه‌ها کمتر بود و هم خبرنگارانِ فعال کرد کمتر بودند و هم معمولاً تحولات کردستان انعکاس چندانی در رسانه های فارسی زبان نداشت.

یکی از بهترین اتفاقاتِ زندگی من آشنایی با سردبیری نازنین بود. سردبیری که فراتر از سردبیر بود. هم استاد بود، هم رفیق و هم مادر: نوشابه امیری.

نوشابه با دقت تلاش می‌کرد خلاقیت من را بارور کند. اشتباهاتم را با حوصله تصحیح می‌کرد. از تکنیک‌های مصاحبه می‌گفت. از اینکه بدون صفت بنویسیم. از اینکه از جملات کوتاه و از فعل‌های معلوم استفاده کنیم؛ و داشتن ِسردبیری که همزمان معلم هم هست، چیزی فراتر از “خوش شانسی” بود. همکار شدن با اساتیدی که همیشه قلم و نوشته‌هایشان برایم جذاب و خواندنی بوده، چیزی شبیه معجزه بود.

کردستان پُر بود از خبرهایی که عموماً ناخوشایند بودند. باید هم از حکم اعدام عدنان حسن پور می‌نوشتم. هم از رنج نامه فرزاد کمانگر. می‌بایست از فضای انتخابات در کردستان می‌نوشتم. یا پای حرف‌های صاحب‌نظرانِ کرد می‌نشستم. تا این بار آن‌ها از وضعیت موجود بگویند. تنها چند ماه کافی بود تا در کردستان، همه من را به عنوان همکار روز در کردستان بشناسند؛ و به مرور ریتم کارها شدت گرفت و حجم مطالبی که می‌نوشتم بیشتر شد.

عضوی از خانواده “روز” شده بودم. خانواده ای که هیچ وقت خط قرمزی برایم تعریف نکرد. سانسورم نکرد. خط قرمز، رعایت اصول حرفه ای بود؛ و این اصلی بود که ماندنِ من در این خانواده را تضمین می‌کرد.

شاید یکی دو سال از همکاری ثابت من با روز گذشته بود که تصمیم گرفتیم علاوه بر گزارش و مقاله و مصاحبه، یک “ستون هفتگی” هم درست کنیم. ستونی مربوط به “حقوق بشر”. اما از لحظه اول تصمیم این شد که صرفاً خبر احضار و بازداشت و اعدام را ننویسیم. بلکه باید داستان هفته را روایت می‌کردم. مثل تعریف کردن قصه. قصه ای که آغازی دارد. اوج و پایانی دارد. قصه ای که از تکنیک‌های داستان نویسی تبعیت می‌کند. قصه ای که پر از تصویر است. قصه ای که باید جذاب باشد و مخاطب حوصله کند که آن را بخواند.

 و باز کسی که وقت می‌گذاشت تا من فُرم درست این روایت را پیدا کنم “نوشابه امیری” بود. بعد از چند هفته، ستون حقوق بشر، مخاطبان خاص خودش را پیدا کرده بود؛ و من هم لحن و فرم و روایت خاص خودم را یافته بودم. ده‌ها روایتی که هر هفته نوشتم، یکی از ارزشمندترین کارهایی بوده که تا این لحظه انجام داده‌ام. ارزش این مجموعه در ثبت و مستند کردن اتفاقاتی است که در ایران افتاده؛ آن هم در یک فاصله زمانی سه، چهار ساله. مجموعه ای که با خواندن آن‌ها، مخاطب می‌تواند تصویر نسبتاً دقیقی از فضای حاکم بر کشور را مثلا در پاییز فلان سال و بهار فلان سال و فلان هفته آن سال ببیند و بخواند.

روز آنلاین دیگر تنها رسانه ای نبود که صرفاً تحولات مرکز یا بخشی از کشور را پوشش می‌دهد. بلکه هم در زمینه حقوق بشر و هم در زمینه اقلیت‌ها و خصوصاً کردستان، تولید و تأثیر زیادی پیدا کرده بود. تولید و تأثیری که تنها بخش کوچکی از آن بر دوش من بود. نگاه و تولیدات خوب روز به اقلیت‌ها مشوق بسیاری از رسانه های دیگر فارسی زبان شد؛ و به جرئت می‌توان گفت؛ روز، رسانه ای است که بدون تبعیض تحولات همه جای ایران را پوشش داده و همزمان به نظر من و بسیاری از مخاطبانش، موفق‌ترین و تأثیرگذارترین رسانه آنلاین غیردولتی فارسی زبان است. این تأثیر و اعتبار را مدیون سردبیران دقیق و خوش فکر و تیم حرفه ای نویسندگانش است. بر همه ما مبارک باشد تولد شماره ۲۰۰۰.