نوشتن در تاریکی یا همه آنچه بازجو نمیداند…
“نوشتن در تاریکی” اثر محمد یعقوبی تا کنون از زوایای متفاوتی مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاست؛ در برخی شکل روایت مورد توجه قرار گرفتهاست، در تعدادی به استفاده تیزهوشانه او از مسئله سانسور اشاره شدهاست و در مواردی چند به سطحی و شعاری بودن اثر استناد گردیدهاست. از آنجا که به نظر میرسد علیرغم این موارد هنوز جنبههایی از نمایش مغفول ماندهاست، این مقاله کوشش دارد از منظری دیگر آن را مورد بازخوانی و تحلیل قرار دهد، خصوصاً در ارتباط با آنچه به تقابل بازجو و خبرنگار دربند مربوط میشود.
نمایش از جایی شروع میشود که خبرنگاران در کنار هم نشستهاند و در ارتباط با برنامهریزی برای سفرشان مشغول بحث و تبادل نظر با یکدیگرند؛ شکل و نحوه گفتگوی جاری میان آنها به صورتی عیان حامل دلالتهایی است که با مکرر شدن آنها در صحنههای دیگر در ورای خود به مباحثی نظیر دموکراسی، آزادی بیان، تساهل و تسامح و نظایر آن اشاره دارد؛ اما این اشارات یا شرح روابط یک زندانی و بازجو حتی با استناد به انتخابات و وقایع پس از آن آیا تمام چیزیست که کارگردان در قالب تأکید بر گونهای رئالیسم نمایشی قصد ابراز آن را داشتهاست؟
نشانههای بسیاری در متن وجود دارند که تفسیر آنها روشن میسازد، توقف در محتوایی که ذکر آن رفت در واقع تقلیل متن به دلالتهای آشکار و اولیهای است که دریافت محتوای نهایی موکول به رمزگشایی از آنهاست؛ چون پارهای از این نشانهها علاوه بر آنکه در خوانش و دریافت پیرنگ اثر حایز اهمیتاند، از خود فراتر رفته و چون مدلولی برای مدلول اولیه کارکردی استعاری مییابند؛ چونانکه خبرنگاری اگرچه حرفه است که بواسطه ماهیت آن بسیاری از فاصلههای داستان پر میشوند و سؤالاتی نظیر چرایی سفرهای دسته جمعی به داخل و خارج از کشور و ثبت و ضبط صحبتهای دیگران به جواب میرسند، اما در ورای آن شغلی است که جزئی از ساز و کار قدرت در جهت استقرار نظم نمادین است؛ نظمی که استوار برنفی حفرهها و تضادهای جامعه میباشد؛ اخبار و تفسیرهای آن خود سازنده واقعیت اجتماعی موجود است که امروزه جز از طریق رسانهها و به واسطه همین خبرنگارها و گزارشهای کتبی و شفاهی آنها به چنگ نمیآید.
از سوی دیگر نقش خداگونه بازجو در برابر زندانی در ورای شغل او که پرسشگری از اشخاص است از آن جهت میتواند حایز اهمیت تلقی گردد که این بار سروکار او با کسی است که اگرنه همروش و همسو، اما در شمایی کلی همچون او جویای ثبت احوال و اقوال و هدایت آنها در شریانهای از پیش موجود است.
صحنه ابتدایی که در آغاز مطلب به آن اشاره شد، به شکلی آگاهانه با استقرار شبح مانند بازجو در کنار خبرنگاران، در حالیکه ظاهراً سایرین از حضورش غافلاند و او در کمال آرامش بدون ادای کلمهای با دقت به حرفهای آنها گوش میدهد، تأکیدی است بر جایگاه خداگونه او که غیابش به حضور خبرنگاران معنی میدهد. این مسئله زمانی روشن میشود که در نظر داشتهباشیم، لحظه مورد نظر مربوط به زمانی از نمایش است که بازجو به صدای خبرنگاران که توسط یکی از آنها (نیما) ضبط شده، گوش میدهد و از آنجا که اکثر زمان نمایش به مباحث خبرنگاران و جمع آنها اختصاص دارد، در حکم فلش فرواردی عمل میکند که همچون مقدمهای، سویه هولناک جایگاه خداگونهای که بازجو برای خود متصور است آشکار میسازد.
با این تفاسیر تقابل بازجو و خبرنگار زمانی به معنا میرسد که نشانههایی دال بر به سطح آمدن تضادهای انکار شده در قالب مقاومتهایی پیشبینینشده، نظم اجتماعی را به چالش میکشد. در این هنگام اقتدار حاکم، بازنمایی امر اجتماعی را که توسط رسانهها صورت میگیرد در تقابل با تعلیمات گفتمان مستقر ارزیابی کرده و بازتولیدکنندگان و احیاناً تقویتکنندگان واقعیت اجتماعی ناخواسته را، مورد بازخواست قرار میدهد.
بازجو در قالبی تفویضشده در نقش “دیگری بزرگ” همه چیز را چندین بار میپرسد تا جوابی منطبق با چارچوب گفتمان مورد نظرش در راستای صورت بندی زبان زندان بشنود؛ زبانی که چه متهم سخن بگوید و چه نگوید ابژه آن و بازجو حتی در صورت خاموشی تنها سوژه زبان است.
این زبانی است که سوژه اقتدار را که در زبان مستعمل مردم از نظر پنهان است، به ناگاه همچون غولی خفته بیدار میکند. اروتیسم نهفته گفتمان زندان که بازجو جا به جا در خصوص روابط دوستان خبرنگار به آن اشاره میکند، بازتاب اروتیسم نفی شده در فرهنگی است که زبان در آن تنها حکم ترجمان افکار را دارد؛ جاییکه تصور بر آن است با سرکوب آنچه انحراف از هنجارهای اخلاقی خوانده میشود، زبان هم پالایش شده باقی میماند؛ غافل از آنکه آنچه انکار شده و به ناخودآگاه رانده میشود به شکلی پنهان در زبان پناه مییابد، زیرا در این مأمن چیزی حذف نمیشود و غیاب همواره چون حضور ملموس و برجسته است؛ این بدان معناست که همواره زبان جایی خارج از اراده فرد، کنترل شده، ساخت یافته، معنا و تفسیر میشود. به سخن دیگر همواره “دیگری بزرگ” است که موقعیت استراتژیک سوژه در زبان را به او میبخشد و وی را در جایگاه سخنگوی صاحب اقتدار سامان میدهد. اما از آنجا که “دیگری بزرگ”، در واقع تنها به جایگاه “دیگری” اشاره دارد؛ گفتمان قدرت در چاردیواری تنگ زندان، آن را به بازجو پیشکش کردهاست. بنابراین در این داد و ستد بازجو نه در موضع سوژه مقتدر بلکه با توجه به فضا ـ مکان زندان، جایگاه دیگری بزرگ را در برابر ابژه رو به اضمحلال یعنی زندانی اشغال میکند. اما دیری نمیپاید که جایگاه فرافکنی شده بازجو از او ستانده میشود و خود در جایگاه متهم مینشیند تا کارکرد طبیعیسازی زبان که موجبات وهم موقعیت را برای بازجو فراهم آوردهبود، هر چه بیشتر آشکار شود؛ همانکه نزد نگاه ایدئولوژیک و اسطوره زده ما مخاطبان “ تقدیر” معنا میشود.