سوار بر اسب راه افتاده وسط شهر تهران و رفته جلوی خانه حداد عادل، زنگ را به صدا درآورده، آقا فرید با پیژامه راه راه دویده بیرون که ببیند آقا کیست. تا چشمش به شال سبز خورده فکر کرده یکی از سبزهاست که با شمشیر آمده سراغ حداد عادل که ترورش کند، آمده جیغ بکشد، طرف گفته: آرام باش! بابا جان! من علی بن ابیطالب هستم، با بابات کار داشتم.
فرید آمده توی خانه و در حالی که رنگش مثل قبای آقا که می رود کوههای اوین و درکه سفید شده، به بابا می گوید: پدر! حضرت علی دم در کارتون دارند.
حداد بدو بدو آمده دم در و رسیده به جلوی ذوالفقار حضرت علی و در حالی که نور توی چشمش خورده سووال کرده: ببخشید، شما فرمودید حضرت علی هستید؟ کارت شناسائی؟ مدرکی؟ سندی؟(و نگاهی به شمشیر مذکور کرده و گفته): البته شمشیر را می شناسم، ولی شما کجا اینجا کجا؟
حضرت علی یک تکه روزنامه درآورده و به حداد عادل نشان داده و گفته: “ می خواستم ببینم این حرف ها را شما زدید؟”
حداد عادل در حالی که سعی می کرد جوری کنار حضرت قرار بگیرد که آقا فریدالدین بتواند عکس دوتائی شان را بگیرد، روزنامه را خوانده و گفته: بله، من گفتم، ولی چه اشکالی دارد، جانم به قربان تان. ای خاک کف پات مرا سرمه چشم!
حضرت علی گفته: “ ظاهرا گفتید که موضوع کشته شدن سه نفر در بازداشتگاه کهریزک مساله اصلی نیست، می خواستم ببینم آن ماجرای خلخال که من گفته بودم شنیدید؟”
حداد عادل هم گفته: “ بله قربان! فدای آن چهره نورانی تان بروم که کمابیش شبیه مقام معظم رهبری است، داستان خلخال را یادم هست، شما فرموده بودید که اگر از پای زنی یهودی خلخالی را بکشند و مسلمانی از غصه آن دق نکند، حتما مسلمان نیست، چقدر هم زیبا فرمودید، ولی اولا می خواستم بگویم که در کهریزک هیچ یهودی دستگیر نشد، بخصوص دختر یهودی، اگر هم کسی کتک خورده یا مورد تجاوز قرار گرفته، الحمدالله همه مسلمان بودند، و اصولا خلخال را کسی مصرف نمی کند( به فرید: از روبرو هم عکس بگیر) ممکن است دستبند بیاندازند، که تازه آنها را هم برادران نمی کشند. سه نفر کشته شدند که رهبری فرمودند مساله اصلی نیست، ما هم گفتیم اصلی نیست.
حضرت علی هم گفته: واقعا به نظر شما کشته شدن سه نفر مسلمان با شکنجه مساله اصلی نیست؟
حداد عادل گفته: من عرض کردم در مقابل رفتن آبروی اسلام و نظام مساله اصلی نیست، وگرنه خدا شاهد است که من هنوز هم گاهی از کشته شدن ملت فلسطین ناراحت می شوم.
حضرت علی گفته: بسیار خوب، من دارم می روم، فقط می خواستم مطمئن بشوم قضیه خلخال را شنیدید و این حرف را زدید یا نه؟ فعلا من بروم.
حداد عادل هم گفته: قربان روی ماهت گردم، می آمدی تو برایت کلی شعر می خواندم که شعرای این مملکت برای آن حضرت سرودند، می رفتیم دو هزار مرکز را که برای برگزاری سال حضرت عالی احداث کردیم نگاهی می کردید، با هم سری به بیت می زدیم.
حضرت علی تا اسم بیت را می شنود با نگرانی نگاهی به اطراف می کند، و با سرعت سر اسب را برمی گرداند و به تاخت می رود: خدا حافظ
حداد فورا به فرید می گوید: عکس اش رو سریعا ای میل کن به آقا ببینیم کیه، نکنه از طرفداران موسوی باشه، اومده مزاحمت ایجاد کنه.
…… فرید نیم ساعت بعد گوشی را به حداد می دهد: الو، سلام آقای من
آیت الله خامنه ای: عکس را دیدم، البته تصویر ایشون نیومده و فقط خودتون هستید، ولی ظاهرا ایشان شمشیر و شال سبز داشتند؟
حداد عادل: بله، گفتم لابد از همین متقلب های مدعی است.
آیت الله خامنه ای: به آقا فرید چیزی نگو، منم به مجتبی چیزی نگفتم، ولی خودشون بودند، با من هم تندی کردند، من هم ردشون کردم رفتند، یک حرف هایی می زنند، خلخال کجا بود؟
حداد عادل: بله، درسته آقا، دوره خلخال دیگه تموم شده، باید دنبال چیزهای مهم تری رفت.