در تابستان سال هشتاد ودو پس از دو ماه دوندگی از دادستانی به اوین و بالعکس عاقبت توانستم از دروازه آهنین زندان اوین عبورکنم تا شاید ملاقاتی با همسرم میسر شود.
در محوطه ورودی زندان ودر گرمای سوزان مرداد ماه در حالی که ساعت ها منتظر مانده بودم، متوجه مادر یکی از دانشجویان بازداشت شده شدم که در گوشه ای کتاب دعایی در دست داشت و در حالی که ناله و گریه می کرد، نگران و رنجور همچون من در انتظار بود تا بخت خود را برای ملاقات بیازماید.
هنگامی که نزدیک رفتم تا حالی بپرسم و گفت و گویی کنم هراسناک از من فاصله گرفت و گفت ماموران تهدیدش کرده اند اگر با خانواده های دیگر زندانیان همسخن شود از پسرش خبری نخواهد بود. در این بین ناگهان چهره ای اشنا دیدم که دست در دست بازجویان و زندانبانان به رتق و فتق امور می پرداخت. چهره اش را در جریان پخش دادگاه ضاربان سعید حجاریان دیده بودم و از همین رو مبهوت ماندم؛ چرا که این شخص سعید عسکر عامل اصلی ترور حجاریان بود که اینک به جای کیفر باداش گرفته و ترفیع مقام یافته بود و مدتی بعد نیز به جهت صرف نظر کردن حجاریان از شکایت، به دلیل اینکه عاملان اصلی باید مجازات شوند وفقدان شاکی خصوصی، ازاد و به تحصیل در دانشگاه آزاد مشغول شد.من با چشم خویش عدالت دستگاه قضایی حکومت دینی را دیدم که مادران بی گناه دانشجویان را تعذیب میکند و مجرمان را به زندانبانی و باز جویی می گمارد.
از همینجا می توان به وضعیت دستگاه قضایی جمهوری اسلامی بی برد و در باره دیگر پرونده های سیاسی داوری کرد. حالا پس از سالها و در حالی که حجاریان بر روی صندلی چرخدار جابجا میشود و با مشقت سخن میگوید، به اتهام اقدام برای کودتا بازداشت شده بی آنکه کسی بداند کجاست. کسی را که با تمام وجود عمری را صرف امنیت کشور کرده به جرم اقدام علیه امنیت ملی در سلول انفرادی انداخته اند تا مگر مقر بیاید و اعتراف کند به کارهایی که نکرده و اگر هم بگوید کسی باور نمیکند.
اما تنها حجاریان نیست که قربانی این سقوط و انحطاط تاسف بار دستگاه قضایی شده است. دیگرانی همتراز با او هستند که هفته هاست دارند تاوان بزرگی خود را به کسانی پس می دهند که از محاکمه کردن آدم های بزرگ ذوق زده میشوند و احساس اهمیت می کنند. آدم هایی که گمان دارند بد نامی در هر صورت بهتر از گمنامی است.
در جمهوری اسلامی کار به جایی رسیده که محسن میردامادی و بهزاد نبوی و سعید حجاریان را به اتهاماتی نظیر اقدام به کودتا یا خط گرفتن از بیگانگان محاکمه میکنند؛کسانی که فکر محاکمه شان هم ساختار فکری ام را بهم می ریزد.به پیشینه و توانایی های این سه و دیگر متهمان حوادت اخیر فکر می کنم و بعد با پیشینه و توانایی های قاضی صلواتی یا قاضی مرتضوی مقایسه میکنم و از خود می پرسم: آخر از کجا به کجا رسید ه ایم و قرار است به کجا برویم؟ اخرین ایستگاه این قطار که با شتاب همه خطوط و معیارهای عدالت و اخلاق را پشت سر می گذارد کجاست؟
حجاریان قرار است محاکمه شود. به چه جرمی نمی دانم. اما میدانم که ضارب او که می توانست قاتلش باشد دست در دست بازجوها یا لباس شخصی ها یا کسانی از این دست مشغول ویران کردن بنیادهایی است که مردان و زنان بزرگ میهن ما با رنج و مشقت بنا کرده اند.
هر چه با خود می اندیشم کمتر می توانم نمایش رسوای بیدادگاه فرمایشی را در ذهن خود هضم کنم.چهره هایی که در دادگاه دیدیم خطوط رنج متراکم را بر چهره داشتند و دلشوره و نگرانی را سبب شدند که کجایند و تحت چه شرایطی به سر می برند.
هر چه با خود فکر میکنم می بینم وزن و عظمت انها که در جایگاه متهم نشسته اند از قاضی و کل دستگاه قضایی بیشتر است؛ حتی از کلیت حکومتی که امروز تنها برپایه حبس و شکنجه و سرکوب و قتل پایدار مانده.
محاکمه بزرگان و نشاندن انها در جای متهم و حتی وادار کردن انها به گفتن سخنانی که باور ندارند چیزی از انان کم نمی کند اما پرده از چهره حکومتی بر می گیرد که کتاب خدا را بر سر نیزه کرده در حالی که احکام ان را با خودسری پشت گوش انداخته است. این بیدادگاه یک حکم نهایی بیشتر ندارد و ان محکومیت بیدادگران در افکار عمومی و در برابر عدل الهی است.