جیمز اِنسور نقاشی با طنز سیاه
انسور را شاید نتوان کارتونیست دانست، او نقاشی بود تحولگرا در دورانی که آرمانگرایی رومانتیک فلاندری و آلمانی قرن نوزده به سمت هنر هیجانگرا- اکسپرسیونیسم- اوائل قرن بیستم تغییر جهت می داد، با این حال تماشای آثارش آشکارکننده مضامین و فرم هایی است که بعدها درنیمه دوم قرن بیستم دستمایه کار کارتونیست های طنز سیاه قرار گرفت. مرحوم اردشیر محصص هم جایی، از تأثیر انسور در کنار دومیه، پیکاسو، شاگال و دیگران بر آثارش یاد کرده است.
“جیمز سیدنی ادوارد بارون انسور” در 13 آوریل 1860 در بلژیک به دنیا آمد. پدرش اصالتاً انگلیسی و مادر، فلاندری بود. به عنوان دانش آموزی فقیر در پانزده سالگی مدرسه را رها کرد تا نقاشی را نزد دو نقاش محلی آموزش ببیند. در سالهای 1887 تا 1880 در آکادمی هنرهای زیبای سلطنتی بروکسل به تحصیل پرداخت. اولین نمایشگاه خود را در 1881 برپا داشت. از 1880 تا 1917 در آتلیه خود، اتاق زیر شیروانی خانه پدری اش کار می کرد و تنها سه سفر کوتاه به پاریس، لندن و هلند رفته بود. “انسور” به گوشه گیری و جمع گریزی معروف بود و عده ای همین روحیه را زمینه ساز مضامین مالیخولیایی بعدی و مرگ اندیشی اش می دانند.
در سال های آخر قرن نوزدهم آثار خیالپردازانه و افراطی “انسور” با رسوایی از طرف داوران سالن بروکسل رد می شد حتی کسانی چون “لسور” که فردی آزاداندیش تر از سایر داوران بود، هیجانگرایی سنت شکنانه “انسور” را که در رنگ های تند و خطوط ضمخت نقاشی ها و مضامین آزاردهنده شان متجلی می شد، نپسندید و رأی به حذف آنها داد. این طرد نوگرایان از مراکز رسمی، به تشکیل انجمن “بیست ها” انجامید که تا سالها به حمایت از هنر نوین بروکسل می پرداخت اما جالب این که اعضای خود گروه “بیست ها” هم خیالپردازی رو به فزون تابلوهای “انسور” را تاب نمی آورد و در سال 1889 اجازه شرکت در نمایشگاه را به معروف ترین اثر او “ ورود مسیح به بروکسل” نداد.
این تابلوی تأثیرگذار که علاقمندی “انسور” به بازی با مضامین مذهبی و انجیلی را نشان می دهد مسیح را در حال ورود به بروکسل نوین به نمایش می گذارد که میان کارناوال فلاندری، صورتک های ترسناک و رژه نظامیان تنها و سرگردان است. چهره های اغراق شده و رنگ های برانگیزاننده وجهی بیانگرانه به اثر بخشیده که آن را از شاهکار های مکتب هیجانگرایی کرده است در عین حال مالیخولیای ایده و فضا، رنگی از فراواقعگرایی دارد. در کنار این خصوصیات اغراق و تضاد و تقابل میان اسطوره و واقعیت، معصومیت و تباهی، گذشته و حال، طنزی به اثر داده که از جنس کارتون سیاه است.
ترس، تباهی و مرگ، دلمشغولی های همیشگی “انسور” بودند. او بسیار از تصاویر اغراق شده اسکلت و فرشته مرگ در آثارش استفاده می کرد و یکبار خودش را هم به صورت اسکلت شادی که در حال تباهی است تصویر کرد. صورتک های دهشتناک کارناوالهای فلاندری دیگر عنصر تکرار شونده نقاشی های اویند، او انسانهای نقاب زده را خارج از فضای کارناوال نقاشی می کرد و از این طریق، تضاد شگرفی به وجود می آورد، هیاکل نقاب دار در اتاق ها و فضاهای جدید در کنار هم، انگار همچنان به بازی ترس و اختفای “خود”ِ واقعی شان در زندگی روزمره ادامه می دادند، شاید هم نقاب های خوفناک، “من”ِ واقعی افراد بودند که روح آفت زده صاحب خود را جلوه بیرونی می بخشیدند. بسیاری “انسور” را در این مسیر دنباله روی “بروگل” و “بوش” می دانند هرچند که خودش همواره تأثیرپذیری از “بوش” را رد کرده است اما مهم تر از تأثیرپذیری ها، تأثیری است که مرگ اندیشی توأم با پوزخند “انسور” بر بزرگان موج نوی کارتون سیاه اروپا، از جمله “توپور”، “گورمه لن”، “کاردون” و دیگران گذاشته است. مالیخولیای درونگرایانه ی گورمه لن و دنیای پرتضاد و تیره و تار توپور بسیار نشان از دنیای ذهنی نقاش بلژیکی دارد.
به مرور زمان دنیای ذهنی و هراسناک هنرمند، توسط جامعه و مراکز رسمی هنری مور پذیرش و تحسین قرار گرفت و آثارش در نمایشگاه های بسیار به نمایش درآمد و تأثیرات مهمی بر جنبش های هنری مانند سورئالیسم گذاشت. سال 1933 او را در سن هفتاد و هفت سالگی مفتخر به نشان “لژیون دونور” کردند. هنگام جنگ جهانی دوم بسیاری از “انسور” خواستند تا شهر خود، “اوستند” را که در خطر بمباران آلمانی ها بود ترک کند، نقاش کهنسال اما نپذیرفت و از نزدیک وقوع جهنمی را که سالها در آثار خود پیش بینی می کرد نظاره کرد. پس از جنگ، “انسور” که تبدیل به یکی از آثار تاریخی زنده بلژیک شده بود از عوامل شهرت و محبوبیت شهر “اوستند” به شمار می رفت و مسافران بسیاری او را که در گذرها قدم می زد با انگشت به هم نشان می دادند. در نوزده نوامبر 1949 “جیمز انسور” پس از تحمل بیماری کوتاهی در سن نود سالگی درگذشت.