انتظارها به پایان رسید و فصل پاییز با خود فیلم هایی چون قتل عادلانه را به همراه آورد که بسیاری برای دیدنش ثانیه شماری می کردند. فیلمی که دو غول بزرگ سینما-دنیرو و پاچینو- را 13 سال پس از مخمصه بار دیگر در کنار هم قرار داد. اما حادثه اصلی در آن سوی اقیانوس و در قلب اروپا رخ داد. اکران فیلم پاریس و دشمنان صمیمی برای سینمای فرانسه روزهای خوشی را رقم زد، روزهایی که سینمای کشورهای دیگر و سینمای مستقل آمریکا نیز از آن بی نصیب نماندند. با انتخاب هفت فیلم از میان این آثار به استقبال اکران این هفته رفته ایم.
فیلم های روز سینمای جهان
قتل عادلانه Righteous Kill
کارگردان: جان آونت. فیلمنامه: راسل گویرتز. موسیقی: اد شیرمور. مدیر فیلمبرداری: دنیس لنوار. تدوین: پل هیرش. طراح صحنه: تریسی گالاکر. بازیگران: رابرت دنیرو[دیوید فیسک”ترک”]، آل پاچینو[تامس کووان”روستر”]، فیفتی سنت[اسپایدر]، کارلا گوگینو[کارن کورلی]، جان لگوییزامو[کارآگاه سایمون پرز]، دنی والبرگ[کارآگاه تد رایلی]، برایان دنهی[ستوان هینگیس]، تریلبی گلوور[جسیکا]، سعید عریکا اکلونا[گوون درویش]، آلن روزنبرگ[اشتین]. 100 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
کارآگاه ترک و روستر پس از سی سال همکاری و خدمت در تشکیلات پلیس نیویورک خود را در آستانه بازنشستگی نمی بینند. چون مجموعه ای از قتل ها وجود دارد که هنوز موفق به یافتن عامل آن نشده اند. ظاهراً این قتل ها همه از طرف یک نفر صورت گرفته که اعتقاد دارد با این کار جامعه را از شر تبهکاران راحت می کند. او در تمامی صحنه های جنایت خویش نوشته ای کوتاه به شعر از خود به جا می گذارد که تنها سرنخ موجود به شمار می رود. همزمان کارن کورلی افسر آزمایشگاه پلیس با بررسی محل های جنایت به یافته های مشترکی رسیده و علاقمند به حل معما شده است. بررسی شواهد موجود پلیس را به این نتیجه رسانده که قاتل یکی از خود آنهاست. دو کارآگاه جوان به نام های پرز و رایلی نیز مشتاق هستند تا قبل از دو کارآگاه کهنه کار پرونده را حل کنند و تحقیقات شخصی کارن نیز باعث شده تا به معشوق خود کارآگاه ترک مظنون شوند، کسی که به نظر می رسد عامل قتل های موجود باشد. در حالی که رئیس انها ستوان هینگیس فقط علاقمند به حل و بسته شدن سریع این پرونده رسوایی برانگیز است.
وقتی اولین قربانی، جاکشی به نام رمبو یافت می شود، سرنخ ها روستر و ترک را به کلوب داری بدنام معروف به اسپایدر می رساند. آنها می کوشند با کمک زنی معتاد به نام جسیکا موجبات دستگیری اسپایدر را فراهم کنند. اما نقشه مطابق میل آنها پیش نمی رود و سوظن ها لحظه به لحظه بیشتر معطوف به ترک می شود….
چرا باید دید؟
جاناتان مایکل آونت متولد 1949 بروکلین با نمایش های خارج از برادوی آغاز کرد و بعدها وارد سینما شد. ابتدا دستیار تهیه کننده بود و خیلی زود با استیو تیش در 1977 شرکت تولید فیلم خود را راه انداخت. این شراکت هفت سالی به طول انجامید و حاصلش فیلم های موفقی مانند شغل پر مخاطره بود که تام کروز را به موقعیت یک ستاره رساند. با سر آمن این شراکت بود که آونت به صرافت نوشتن و ساختن فیلم افتاد. ابتدا فیلمنامه میان دو زن(1986) را برای تلویزیون نوشت و کارگردانی کرد. اما اولین فیلم سینمایی اش را 5 سال بعد با نام گوجه فرنگی ها سبز کبابی جلوی دوربین برد. فیلم با موفقیت روبرو شد و آونت کار خود را با تهیه تعدادی فیلم کودکان برای دیزنی دنبال کرد. The Mighty Ducks و دو دنباله اش و نسخه 1993 سه تفنگدار و سرانجام جورج جنگلی در 1997 حاصل این دوره هستند. دومین فیلم سینمایی اش به نام جنگ با شرکت کوین کاستنر نیز سهمی اساسی در معروفیت الیجا وود داشت و سومین فیلمش از نزدیک و شخصی در 1996 یکی از بهترین درام های عاشقانه های سال شناخته شد که ترکیب موفق رابرت ردفورد و میشله فایفر نقشی اصلی را در موفقیت آن بازی کرد ولی موفقیت تجاری اش درخشان نبود. سال بعد آونت به سراغ ژانر تریلر رفت و ریچارد گیر را در توطئه ای چینی کارگردانی نمود. فیلم بر اساس داستان رابرت کینگ ساخته شده بود و با وجود چیره دستی آونت در خلاق هیجان و دریافت جایزه ای از انجمن ملی منتقدان نتوانست بازخورد لازم را در گیشه به دست آورد. شاید همین امر سبب شد تا آونت بار دیگر به تلویزیون رو کند و در سال 2001 شاخص فیلم کارنامه اش را در آنجا بسازد. ماجرای قیام ورشو که دستمایه فیلمی به نام قیام- بر اساس سناریویی از خودش- شده بود برای اولین بار قدرت کارگردانی وی را برای اعضای اتحادیه کارگردان ها به نمایش گذاشت. فیلم در جشنواره های متعددی شرکت کرد و جوایزی هم گرفت. اما آنچه اهمیت داشت پخش موفق آن روی دی وی دی بود و برخورد مثبتی که منتقدان با آن کردند. فیلم تلویزیونی محکومیت در سال 2005 اما چیزی در مایه سریال های وکیلی تلویزیون بود و بر اعتبار وی نیفزود. همین سرنوشت در انتظار فیلم تلویزیونی مرد دقیقه شصت هم بود و بازگشت آونت به سینما در سال گذشته با فیلم 88 دقیقه نیز نتوانست آب رفته را به جوی بازگرداند. اما حاصل همکاری وی با آل پاچینو در این فیلم او را به سوی ساخت بلندپروازانه ترین پروژه کارنامه اش و شاید دهه اخیر سینمای آمریکا انداخت. پروژه ای که از لحظه اکران مخمصه(مایکل مان) بسیاری انتظارش را می کشیدند، تا دو غول بازیگری سینمای آمریکا را بار دیگر در کنار و برابر هم ببینند.
فیلم با روایت رو به دوربین کارآگاه فیسک اغاز می شود که از ورای تصاویری سیاه و سفید خود را قاتل 15 نفر اعلام کرده و آن جنایت ها را قتل هایی عادلانه می خواند. قتل هایی که به دلیل نارسایی قانون و بهره مندی بیش از اندازه تبهکاران از گریزراه های قانو نی و وکلای زبردست توسط او انجام شده است. فیسک مشهور به ترک همکارش روستر را در این ماجرا بی گناه و بی اطلاع و الگوی خود به عنوان یک پلیس درستکار اعلام می کند اما با پیش رفتن فیلم بر تماشچی مشخص می شود که ماجرا کاملاً بر عکس است و باید دنیرو بر خلاف میلش دوست و همکار قدیمی خود را از راه قانون منحرف شده به قتل برساند. یعنی چیزی بر عکس پایان مخمصه که در آن پاچینو دنیرو را می کشت. تا اینجای کار به عنوان یک پدیده سینمایی همه چیز قابل قبول است و مورد استقبال هر سینما دوست و شیفته این دو اسطوره بازیگری، اما بر خلاف مخمصه این یکی نه داستان پیچیده و استخوان داری را یدک می کشد و نه کارگردان صاحب سبکی چون مایکل مان سکان هدایتش را در دست دارد. آونت با وجود موفقیت هایی که کسب کرده، فیلمساز جدی محسوب نمی شود.
ولی از همه مهم تر داستانی در خور این دو استاد مسلم بازیگری وجود ندارد تا چیره دستی های شان را به نمایش بگذارد. البته ایده مامورین خود گمارده قانون که ظاهرا مدتی است تبدیل سوژه محوری فیلم آمریکایی شده، یه خودی خود جذاب هست. ولی نه رازآمیزی و پیچ و خم های غیر قابل حدسی در خود دارد تا هیجان خلق شده سر و شکلی منطقی به خود بگیرد و نه پرداخت روانشناختی درستی از دو پلیس کهنه کار ارائه می شود. نویسنده فیلمنامه که Inside Man را در کارنامه خود دارد، با چیدن یک سری حوادث کاملاً کلیشه ای تنها محملی برای کنار هم قرار دادن این دو نفر خلق کرده است. چون بدون دنیرو و پاچینو این فیلم یک محصول کاملا عادی در هالیوود می بود و شوربختانه با استفاده از این دو نفر نیز عاقبتی خوشی بر آن متصور نیست. قتل عادلانه در قالب محصولی 60 میلیون دلاری از یک فیلم درجه دو –شاید هم سه!- فراتر نمی رود چون خود را اسیر کلیشه فیلم هایی درباره قاتلین سریالی کرده و کاش آونت این فیلم را بدون این دو غول می ساخت تا هم آبروی خود و هم سابقه خوش آنها را مخدوش نکند. پاسخی که در گیشه گرفته گواه کم محلی تماشاگر معمولی نیز هست، که ای کاش چنین نبود!
ژانر: جنایی، درام، رازآمیز.
پیوند شیمیایی Chemical Wedding
کارگردان: جولین دویل. فیلمنامه: جولین دویل، بروس دیکینسون. موسیقی: آندره جاکومین. مدیر فیلمبرداری: برایان هرلیهی. تدوین: بیل جونز. طراح صحنه: مارک تانر. بازیگران: سایمون کالو[هدو]، کال وبر[مترز]، لوسی کادن[لیا]، جاد چارلتون[ویکتور]، پل مکداول[سیمونز]، جان شارپنل[کراولی]، ترنس بایلر[پرفسور برنت]. 106 دقیقه. محصول 2008 انگلستان.
لیا، دانشجوی 19 ساله و در آستانه فارغ التحصیلی به دنبال خبری داغ برای چاپ در روزنامه دانشگاه کمبریج است. او به دنبال کسب اطلاع از آزمایشی است که قرار است به زودی با بزرگ ترین کامپیوتر ساخته شده توسط بشر موسوم به Z93 انجام شود. لیا با سرپرست آمریکایی پروژه و طراح لباس مخصوص آزمایش به نام پروفسور جاشوا مترز برخورد و بلافاصله او را جذب می کند. در حالی که همکار مترز، دکتر ویکتور نئومان یکی از باورمندان آلیستر کروالی در صدد است با همکاری پروفسور هدو مخفیانه و قبل از مترز دست به آزمایش بزند. چون آنها لباس طراحی شده توسط مترز برای واقعیت مجازی را بهترین وسیله برای بازگرداندن کروالی به عالم واقعیت می دانند. مردی که معتقد بود بازها به دنیا آمده و مرده است. آزمایش انجام می شود و دقایقی بعد هدو در قالب کروالی درآمده و شروع به بروز رفتاری چون او می کند. اما این تجدید حیات که قرار است طی سه روز کامل شود، به مذاق گرداندگان دانشگاه خوش نمی آید. چون رفتار کراولی/هدو زننده و دور از شان دانشگاه است. وقتی دکتر مترز به انجام آزمایش توسط ویکتور آگاه می شود، تصمیم می گیرد تا آب رفته را به جوی بازگرداند چون قرار است لیای مو قرمز قربانی اصلی تجدید حیات کراولی باشد…
چرا باید دید؟
جولین دویل فیلمساز بریتانیایی که بیشتر برای کارهایش در زمینه جلوه های ویژه فیلم برزیل یا فیلمبرداری زندگی براین از سری مانتی پایتن شهرت دارد، در مدرسه فیلم لندن درس خوانده و با فیلم معجون عشق[درباره یک مرکز بازپروری معتادان] در 1987 شروع به کارگردانی کرده است. دویل در بسیاری زمینه های دیگر از قبیل تدوین-از جمله برزیل و راهزنان زمان- و فیلمنامه نویسی، دستیار کارگردانی تری گیلیام و کارگردانی تئاتر نیز در کارنامه اش دارد. ولی با وجود کارنامه ای شلوغ و شهرتی نسبی در زمینه ساخت ویدیوکلیپ(از جلمه برای Iron Maiden که شاید محرک وی برای ساخت فیلم اخیر بوده باشد) پیوند شیمیایی دومین فیلم او در شغل کارگردانی است. یک تریلر با مایه های علوم خفیه که کوشش کرده پس زمینه تاریخی مناسبی برای خود فراهم کند.
پیوند شیمیایی یا ازدواج شیمیایی که نام خود را از آلبوم هوی متال 1988 بروس دیکینسون-گروه آیرون میدن- گرفته، مانند آن نسب به یکی از بدنام ترین افراد ابتدای قرن بیستم انگلستان می برد. آلیستر کراولی متخصص علوم خفیه، نویسنده، کوهنورد، شاعر و مرتاض که امروزه به خاطر تاثیرش بر گروه های معتقد به ماوراء طبیعت و کتاب قانون( The Book of the Law ) نوشته مقدس فلسفه Thelema (نوعی کیهان شناسی صوفیانه)شهرت دارد، هر چند در زمانه خودش به عنوان شریرترین مرد جهان شهرتی به هم زده بود. البته کراولی شطرنج باز، نقاش، طالع بین، لذت جو، دوجنس خواه، علاقمند به تجربه هر نوع ماده مخدر و در عین حال منتقد اجتماعی نیز بود. زمانی نیز ادعای فراماسون بودن داشت و بدیهی است چنین شخصی به خودی خود می تواند موضوع و الهام بخش ده ها محصول هنری در زمنیه های مختلف باشد، که بوده است. پیوند شیمیایی به عنوان آخرین مورد ظهور وی در محصولات هنری، شاید بتواند او را برای کسانی که نامش را نشنیده اند، از جمله غیر بریتانیایی های امروز بشناساناند.
پیوند شیمیایی داستانی منسجم و به سبک و سیاق فیلم های ترسناک بریتانیایی(با مایه های علمی تخیلی) دارد که نه فقط کراولی بلکه طرفداران ساینتولوژی و جناب لافایت ران هوبارد را خشمگین خواهد کرد. فیلم که با هزینه ای بالغ بر دو و نیم میلیون پاوند تولید شده، سرشار از ارجاع به زندگی و کارهای کراولی است اما تم سفر در زمان را نیز از دیده دور نگه نداشته است. متمایزترین وجه فیلم بازی حیرت انگیز سایمون کالو در نقش دکتر هدوی دچار لکنت زبان و سپس کراولی تجسد یافته در بدن او با سری کچل و شیطان صفت است که چهره اش شباهتی حیرت آور به استیون رئا دارد. فیلم با وجود تلاش های کارگردانش در میانه اندکی از رمق می افتد و ظاهری کهنه نما نیز پیدا می کند. اما خیلی زود موفق می شود تا شخصیت ها را پیرامون کراولی تازه متولد شده گرد آورد و حتی به قصد نجات دنیا از دست چنین موجودی-مطابق سنت و کلیشه های این نوع-دکتر مترز را به مصاف وی بفرستد. اگر با سینمای ترسناک انگلستان و کارهای برام استوکر آشنا هستید، خیل راحت رنگ و بوی آنها را در این فیلم نیز استشمام خواهید کرد. و اگر چنین زمینه ای وجود ندارد، باز جای نگرانی نیست چون فیلم به عنوان یک اثر مستقل به اندازه کافی مهیج هست!
ژانر: ترسناک، مهیج.
هفت تیر کش ها Pistoleros
نویسنده و کارگردان: شکی گونزالز. مدیر فیلمبرداری: توماس کورشولم. تدوین: شاون رانا. طراح صحنه: کریستینا فولتینگ. بازیگران: اریک هولمی[فرانک]، میکه اندرسون[اونکه]، زلاتکو بوریس[ایوان]، سوفیا لاسن کاهلکه[تینا]، سامی دار[پونچا]، دانیل ادواردز[سانی]، دنیس هالادین[اوفه]، هکتور وگا موریسیو[رامیرز]، مصطفی علی[شامیر]، صالح الکوسا[توکی]، رابرت هانسن[مارتین]، دنیس دیدل[برایان]، رنه دیف[لوک]، کلر راس براون[میشله]، توره لیندهارت[کرله]. 92 دقیقه. محصول 2007 دانمارک
کارگردان و تهیه کننده ای جوان برای یافتن داستانی مناسب پای صحبت های تبهکاری خرده پا به نام اوفه می نشینند. اوفه برای آنها از سرقتی بزرگ در گذشته صحبت می کند که توسط فرانک، شامیر و رامیرز انجام شده، اما بعد از سرقت هر سه به دام افتاده و تنها یک چهارم پول مسروقه به شکلی تصادفی از چنگ پلیس دور مانده است. بر طبق شایعات موجود این پول را فرانک پنهان کرده و از محل آن راروی تن خودش، پسر بزرگش سانی و معشوقش میشله خالکوبی کرده است. سال ها گذشته و ابتدا فرانک و سپس شامیر و رامیرز از زندان آزاد شده اند و شامیر چون خود را بانی و طراح اصلی نقشه می داند، مصمم است تا پول ها به دست بیاورد. او ابتدا به سراغ فرانک رفته و بعد از کشتن وی موفق به دیدن خالکوبی می شود. هدف های بعدی وی سانی و میشله هستند. سانی و میشله نیز به چنگ وی می افتند ،اما زنده می مانند. در عوض برادر کوچک تر سانی که به او و پدرش خیانت کرده، کشته می شود. سانی تصمیم به کشتن شامیر می گیرد. در حالی که رامیرز نیر وارد ماجرا شده و قصد دارد شامیر را از میان برداشته و سهمی از پول ها نیز به دست آورد….
چرا باید دید؟
شکی گونزالز و برادرش استفانو متعلق به آن دسته از مهاجرانی هستند که موفق شده اند در کشور دوم جایگاهی مناسب خود در سینما کسب کنند. گونزالز شیلیایی تبار است و در 1998 با نوشتن و ساخت فیلم فرشته شب ورودی خوش به سینما را تجربه کرده است. فرشته شب همان طور که از نامش برمی آید به گونه ترسناک تعلق داشت و جایزه بزرگ نقره ای فیلم های فانتزی اروپایی را از آن خود کرد، اما فیلم بعدیش One Hell of a Christmas از چنین شانس برخوردار نبود و با وجود استقبال تجاری و پخش گسترده روی دی وی دی نتوانست نظر اصحاب نظر را جلب کند. گونزالز نیز بعد از ساخت فیلم کوتاه Kokken به ساخت چند فیلم تلویزیونی و ویدیویی قناعت کرد. ولی شاید بشود هفت تیر کش ها را بازگشت ظفرمندانه او نام داد که برای سینمای دانمارک و کارنامه وی فیلمی متفاوت و جالب توجه محسوب می شود.
هفت تیر کش ها نمونه ای موفق از تلفیق سنت های روایی کهن با ایده های روایی پست مدرن است. شاید غنای کار گای ریچی در قاپ زدن را نداشته باشد، ولی بی اغراق به همان اندازه مفرح است. شیوه روایی که کارگردان برای قصه خود برگزیده جدا از پرداخت دیداری شنیداری اش، بداعت های زیادی در پیرنگ داستان نیز با خود حمل می کند. فیلم چهره یک نقیضه کامل را دارد از شوخی با قالب های وسترن و اکشن تا شوخی با خود سینما و گروه فیلمسازی و حتی روایت که در پایان بندی انتهای فیلم باعث برانگیختن توفان قهقهه تماشاگر می شود. فیلم از زبان اوفه و سپس دوستی دیگر و دوبار اوفه نقل و تمام می شود. در طول روایت اوفه نیز شاهد نقل همین ماجرا توسط او برای تبهکاری دیگر- که اوفه به وی مقروض است- می شویم که برای تصاحب پول ها نقشه کشیده است. اما به نظر می رسد پایان واقعی ماجرا با آنچه وی روایت کرده تفاوت دارد چون کارگردان ظاهراً شبح فرانک را در کافه دیده است. یعنی دست انداختن و قصه پردای اوفه برای کسانی بوده که خود قصد روایت داستانی را دارند!
در حالی که قرار بوده آنها به واقعیت پشت اسطوره ای محلی دست یابند و در نهایت از پشت روایت پیچ در پیچ اوفه و دوستش به تنها چیزی که دست نیافته اند حقیقت بوده، ولی سرگرم شده اند یعنی کاری که گونزاز و گروهش می خواسته اند با ما انجام دهد. آزمایشی که از بوته آن سر بلند بیرون آمده اند. گونزالز و دوستانش نه فقط تنوع نژادی برای سینمای دانمارک به همراه آورده اند، بلکه خونی تازه به رگ های خشکیده آن جاری کرده اند. اتفاقی که می تواند به ساخت فیلم های بهتری در آینده منجر شود.
فیلم سرشار از ادای دین و شوخی توامان با وسترن اسپاگتی و کارهای موریکونه و لئونه(مانند دوئل سه نفره خوب، بد، زشت که با شامیر، رامیرز و سانی تکرار شده) است. درک و دریافت کمدی آن نیاز به دانستن زبان دانمارکی ندارد، چون با صدا و تصویر و قالب ها شوخی می کند. حاصل کار گونزالز در این وسترن شهری که با مایه اکشن/کمدی درهم آمیخته شده با وجود تعدد شخصیت هایش بسیار منسجم و هوشمندانه است و شما را بی اختیار وادار می کند بگویید: وسترن دیگر ژانری ویژه آمریکا یا ایتالیا نیست. می شود در خیابان های کپنهاگ هم وسترن ساخت! دیدن فیلم را به شدت توصیه می کنم.
ژانر: اکشن، کمدی، وسترن.
پاریس Paris
نویسنده و کارگردان: سدریک کلاپیش. موسیقی: رابرت برک، لواک دوری، کریستوفر مینک. مدیر فیلمبرداری: کریستوفر بوکارن. تدوین: فرانسین سندبرگ. طراح صحنه: ماری شمینال. بازیگران: ژولیت بینوش[الیز]، رومن دوریس[پی یر]، فابریس لوچینی[رولان ورنوی]، آلبر دوپونتل[ژان]، فرانسوا کلوزه[فیلیپ ورنوی]، کارین ویار[نان فروش]، ژیل للوش[فرانکی]، ملانی لوران[لتیشیا]، زین الدین سوآلم[مراد]، ژولی فریه[کارولین]، الیویا بونامی[دایان]. 130 دقیقه. محصول 2008 فرانسه.
پی یر رقصنده ای حرفه ای که از عارضه قلبی خطرناکی رنج می برد، در انتظار عمل تعویض قلب که شاید زندگی دوباره به وی ببخشد، کاری به جز نگاه کردن به مردم پیرامون خویش از بالکن آپارتمانش در شهر پاریس ندارد. خواهرش الیز وقتی از بیماری وی باخبر می شود، برای این که آخرین روزهای احتمالی زندگی برادرش را با وی باشد، به همراه سه فرزندش به آپارتمان وی نقل مکان می کند. او نیز مشکلات خودش را دارد. به مردی-ژان- در بازار میوه فروش ها علاقمند شده، که از همسرش جدا شده است. اما همسرش هنوز در کنار وی کار می کند و روابطش با دیگر مردها از جمله مراد به مذاق وی خوش آیند نیست. پی یر که به نگاه کردن از بالکن ادامه می دهد، دختر زیبایی را در آپارتمان مقابل کشف می کند و امیدوار است با وی آشنا شده و قبل از مرگ یک بار دیگر عشق را تجربه کند. اما دختر جوان و دانشجو با پسری دیگر دوست بوده و استادش نیز شیفته وی شده است. استادی دچار بحران میان سالی و تنها که برادر آرشتیکتش در صدد ساخت مجتمع بزرگی است و هر دو پدر کهن سال خود را به تازگی از دست داده اند. به نظر می رسد این پاریسی ها هر کدام مشکلات خودشان را در این ابرشهر دارند، شهری که بسیاری ها از جمله اهالی کامرون مشتاق سفر قاچاق کار در آن هستند….
چرا باید دید؟
سدریک کلاپیش برای ایرانی نباید فیلمساز شناخته شده ای باشد، چون آغاز شکل گیری کارنامه هنری وی به میانه دهه 1980 بازمی گردد. یعنی زمانی که مردم ایران در حصاری نفوذناپذیر قرار گرفته بودند و با محصولات هنری ارتباط مستمر و به روز نداشتند. البته امروز این وضعیت اندکی فرق کرده و مجاری غیر قانونی توانسته اند بر این مشکل فائق آیند. اما تفاوت دارند تماشای فیلم روی پرده کوچک نلویزیون به شکل پنهان با دیدار جمعی آن در سینما… بگذریم. کلاپیش متولد 1961 نویی سور سن و یهودی تبار است. در دانشگاه پاریس سوم درس خوانده و پایان نامه اش را درباره وودی آلن نوشته است. دوبار در آزمون ورودی ایدک رد شده و بعدها به دانشکده فیلم نیویورک پیوسته است. با ساختن فیلم کوتاه آغاز کرده و مدتی فیلمبردار بوده و سپس شروع به کارگردانی کرده است. بعدها در دانشگاه های کلمبیا،سیتی کالج نیویورک و مدرسه هنرهای بصری تدریس کرده، و اراداتی غریب به جان کاساوتیس، مارتین اسکورسیزی، اینگمار برگمان، وودی آلن و موریس پیالا دارد. کلاپیش در بازگشت به فرانسه با نوشتن فیلمنامه شروع به کار کرده و به موازات فیلم های سینمایی به ساختن مستندهایی درباره حیوانات نیز اشتغال دارد. برجسته ترین کار وی در این زمینه فیلم مستندی است که درباره قبیله ماسایی در کنیا به سال 1990 برای تلویزوین فرانسه ساخته است. کلاپیش اولین فیلم بلندش را دو سال بعد به نام Riens du tout کارگردانی کرد که به عنوان بهترین کار اول در مراسم سزار مورد توجه قرار گرفت. دومین فیلمش جوانی خطرناک/روزهای خوش قدیم که تکیه بر خاطرات شخصی وی داشت نظر مردم را در جشنواره پاریس به شدت جلب کرد و سومین فیلمش هر کسی دنبال گربه خودش/وقتی گربه تان شما را ترک می کند اولین جایزه معتبر بین المللی را از جشنواره برلین برای وی به دنبال آورد. تمامی این فیلم های رگه های از کمدی یا رومانس در خود داشت، اما فیلم بعدی وی به نام شاید در 1999 در گونه علمی تخیلی سبب حیرت علاقمندان کارنامه وی شد. سه سال بعد کلاپیش با بازگشت به حیطه آشنای خودش در آپارتمان اسپانیایی بزرگ ترین موفقیت تجاری و هنری کارنامه اش را رقم زد و 8 جایزه معتبر به آن افزود. ولی شگفتی با طبع آزمایی کلاپیش در گونه جنایی Ni pour, ni contre (bien au contraire) انتظار تماشاگران را می کشید، که فرجامی خوش نداشت. این امر سبب شد تا کلاپیش با فیلم عروسک های روسی در سال 2005 به ترکیب موفق کمدی، عاشقانه و درام بازگردد و تدارک ساخت بزرگ ترین و بلندپروازنه ترین فیلم خود را ببیند. عروسک های روسی با شرکت رومن دوریس را می شود مقدمه ای برای ساخت پاریس محسوب کرد. کلاپیش با دوریس در فیلم جوانی خطرناک آشنا شد، که بعدها بازیگر ثابت فیلم های او گشت و اینک نقش اصلی پاریس را نیز بر عهده دارد.
پاریس یا به قولی عروس شهرهای جهان در طول صد سال گذشته موضوع کتاب ها و فیلم های بسیاری بوده است. مدت زیادی از ساخت دوستت دارم پاریس نگذشته و بدیهی است نمایش فیلمی با همین موضوع به اندازه کافی می تواند کنجکاو برانگیز باشد. پاریس برای کلاپیش فقط یک شهر نیست، بلکه نمادی از دنیا و شادی ها و غم های آن است که می تواند رنگی متفاوت در زیر این آسمان داشته باشد. شهری که میان مظاهر مدرن و کهن قرار گرفته و آدم هایی با نژادهای گوناگون تنوعی جمعیتی نیز به آن داده اند. کلاپیش قصه خود را به نوعی از دیدگاه جوانی رو به مرگ روایت می کند. این آدم ها از برابر بالکن منزل او و برخی در پایان فیلم از برابر تاکسی که او را به بیمارستان می برد، می گذرند و شاید هم می رقصند. اینها پاریسی های امروزند با بیماری ها، خوشی های ناپایدار و مرگ های زودرس شان که می تواند بعضی را وادار به اتخاذ راهی تازه در زندگی کند. افرادی با مشغل گوناگون از رقصنده تا نان فروشی پرخاش جو و مونث تا معماری احساساتی و استاد دانشگاهی افسرده و مهاجری غیر قانونی از کامرون که رسیدن به پاریس برایش ارزش هر کاری را دارد. این آدم های متفاوت از کنار هم می گذرند، با هم برخورد می کنند و بر زندگی یکدیگر اثر می گذارند. اما هر کدام زندگی منحصر به فرد خویش را نیز دارند. شاید مشکلات شان از نظر تماشاگران چندان مهم به نظر نیاید-به جز پی یر رو به مرگ- اما برای خود آنها واقعاً بزرگ است و شاید مهم ترین چیزهای دنیا…
کلاپیش روایت خود را با موسیقی وحدت بخش و نگاه های پی یر پیش می برد که گاه این روند با نمایش صحنه هایی از کامرون بر هم می خورد و به نظر تکه نچسب می آید و گاه نیز داستانک هایی مانند زن صاحب نانوایی و خدیجه شاگرد تازه اش را ناگفته می گذارد. اما با این حال موفق می شود شما را نشبت به سرنوشت همه شخصیت های فیلم علاقمند کند. کاری که با فرانسوی ها نیز کرده و نزدیک به دو میلون نفرشان را به سینماها کشانده است. چنین رقمی برای فیلمی فاقد قصه رایج و هیجان و حادثه متعارف یک پیروزی است و ستایش نامه ای است برای یک شهر زیبا که پی یر در پایان فیلم با محدود کردن نقطه دید خود به آسمان آن می کوشد فقط زیبایی هایش را ببیند. پاریس به عنوان یک فیلم جدی درباره مرگ و زندگی نیز قابل توجه است و اینکه چگونه می شود این فاصله کوتاه میان تولد و مرگ را گذراند. پاریس را می شود ادای دین کلاپیش به منهتن وودی آلن نیز دانست، ولی بدون شک پاریس کجا و منهتن کجا؟!
ژانر: کمدی، درام، عاشقانه.
دشمنان صمیمی L’Ennemi intime
کارگردان: فلوران امیلیو سیری. فیلمنامه: پاترک روتمان، فلوران امیلیو سیری. موسیقی: الکساندر دسپلا. مدیر فیلمبرداری: جیووانی فیوره کولته لاچی. تدوین: کریستوفر دانیلو، الیویه گاجان. طراح صحنه: ویلیام آبلو. بازیگران: بنوآ مازیمل[ستوان ترین]، آلبر دوپونتل[گروهبان دونیاک]، آئورلین رکونیگ[فرمانده وسول]، مارک باربه[سروان برتو]، اریک ساوین[گروهبان شکنجه گر]، محمد فلاق[ایدیر دانون]، لونس تازایرت[سعید]، عبدالحافظ متالسی[رشید]، ونسان روتیه[له فرانس]، لونه مکنه[آمار]، آدرین سن ژوره[لاکروا]، گیوم گویکس[دلماس]، آنتونی دکادی[روزیه]. 108 دقیقه. محصول 2007 فرانسه. نام دیگر: العدو الحمیم، Intimate Enemies. نامزد جایزه سزار بهترین فیلمبرداری، بهترین موسیقی و بهترین صدابرداری.
سال 1959. ستوان ترین داوطلبانه به الجزایر فرستاده می شود. جنگ در الجزایر میان شورشیان استقلال طلب و نیروهای فرانسوی ادامه دارد و ترین خیلی زود به سرپرستی گروهی منصوب می شود که در نزدیکی منطقه ممنوعه به عملیات مشغول هستند. او که با ایده های انسان دوستانه در سر به آنجا آمده از خشونت سربازان فرانسوی و شورشیان سخت آزرده است و شکنجه های اعمال شده از سوی همقطارانش علیه استقلال طلبان الجزایری را مترادف بربریسم می داند. اما گروهبان دونیاک با تجربه خیلی زود او را با حقایق پیرامونش آشنا می کند. دونیاک که تنها دوست و حامی ترین شده، بعد از تمرد ترین در اعدام یک زندانی سبب نجات وی می شود. اما سرنوشت بازی تازه و مرگبار دیگری برای ترین و او تدارک دیده است…
چرا باید دید؟
فلوران امیلیو سیری 43 ساله و دانش آموخته دانشگاه سوربن است. شاگرد اریک رومر و ژان فرانسوا ترانکوفسکی بوده و در سال 1998 با نوشتن فیلمنامه یک دقیقه سکوت و کارگردانی آن شروع به کار کرده است. فیلم بعدی وی لانه زنبور یک اکشن جنایی فوق العاده مهیج و غیر منتظره برای سینمای فرانسه بود که سامی ناصری و بتوآ ماژیمل نقش های اصلی آن را بازی می کردند. شاید همین توفیق بود که راه گشای او برای همکاری در ساخت بازی ویدیویی Splinter Cell بر اساس کتابی از تام کلنسی شد. ایرانی ها او با فیلم قبلی اش به نام گروگان-با شرکت بروس ویلیس- شناختند که در شبکه رسمی ویدیویی پخش شد. ولی گویا این فیلم آمریکایی سنخیت چندانی با وی و زمینه های مورد علاقه اش-زندگی نژادهای مختلف در فرانسه- نداشت و خوشبختانه به رجعت خوشی منتهی شده که شاه بیت کارنامه اش را رقم زده است. رشمنان صمیمی یا خودی نه فقط نقطه اوج کارنامه سیری، بلکه یکی از فیلم های مهم و قابل توجه سینمای فرانسه است که هر چند در قیاس با روزهای افتخار(Indigènes) رشید بوشارب شاید از ارزش های سینمایی کمتری برخوردار باشد، ولی بدون شک به دلیل دیدگاه انسان گرایانه اش شایسته ستایش است.
دشمنان صمیمی به معضل بزرگی می پردازد که فرانسه متمدن سال ها با آن دست به گریبان بود: استعمار و مستعمره ای به نام الجزایر و مانند بسیاری دولت ها سعی در انکار حقایق داشت. قرن بیستم و جنگ جهانی دوم با خود پدیده ای به نام استقلال مستعمرات را به همراه آورد. ظهور کشورهای تازه پس از پاره پاره شده امپراطوری ها در پایان جنگ مقدمه ای بر این روند بود. اما بسیاری از استعمارگران کوشیدند تا در برابر این جبر تاریخی قد علم کنند. فرانسه یکی از این کشورها بود که نه فقط در برابر مبارزه الجزایری ها برای گرفتن استقلال ایستاد، بلکه تا سال ها بعد وقوع جنگ مسلحانه میان نیروهای خود و جبهه التحریر وطنی را انکار نمود. دشمنان صمیمی نگاهی از درون به این ماجراهاست و سبعیت هر دو طرف درگیر را به خوبی تصویر می کند. هر دو طرف در خشونت و ابراز آن دست کمی از یکدیگر ندارند و فرانسوی هایی که از ناپالم برای کشتار استقلال طلبان استفاده می کنند نماد کامل وحشی گری، یعنی چیزی که ستوان ترین به آن اشاره می کند: نمی شود با بربریت به وسیله بربریت جنگید.
البته فیلم داستانی کم و بیش کلیشه ای دارد. جوانی ایده آلیست پا به دنیای تلخ واقعیت ها می گذارد و در چرخه واقعیت ها خرد و سرانجام نابود می شود. او شکنجه را نفی می کند، ولی زمانی می رسد که آن را مجاز بشمارد. در حالی که دونیاک کهنه کار که فیلم از زبان وی روایت می شود با وجود ظاهر سخت و خشن اش برای درک زجری که زندانیان می کشد خود را به دستگاه شکنجه برقی می بندد.
فیلم روی نکته دیگری انگشت می گذارد که فیلم روزهای افتخار نیز به آن پرداخته بود، یعنی سربازان الجزایری که در کنار فرانسوی ها با نازی ها جنگیدند و مانند دو نفر از شخصیت های فیلم در مونته کاسینو زخم هایی مهلک منیز برداشتند، ولی زمانی که تقاضای استقلال کردند همرزم های دیروز اسلحه به دست در برابرشان ایستادند. چون الجزایر را خانه خود می دانستند، ولی الجزایری ها به کسانی که همرزم فرانسویاین شده بودند به چشم هموطن سابق نمی نگریستند. هر چند که از نظر فرانسوی ها آنها نیز تفاوتی با بقیه الجزایری ها نداشتند.
دشمنان صمیمی در مقام مقایسه با فیلم های جنگی یا اکشن کوته بینانه ای چون منطقه ممنوعه یا افیون و باتون یک فیلم فکر شده و قابل احترام است که در زمان درست ساخته شده و امتداد یک حرکت آگاهی بخش و انتقاد از خود است. فیلم بر اساس حقایق تاریخی، ولی با استقاده از شخصیت های غیر واقعی تولید شده، بازی های بسیار قوی و فیلمبرداری فیلم بسیار هنرمندانه است. آلبر دوپونتل بی تردید در حال تبدیل شدن به یک ستاره بازیگر بزرگ سینمای فرانسه است. از دست ندهید!
ژانر: درام، تاریخی، جنگی.
بوسه زندگی To Fili tis… Zois
نویسنده و کارگردان: نیکوس زاپاتیناس. موسیقی: سومکا. مدیر فیلمبرداری: استیون پریوولوس. تدوین: استاماتیس مارگتیس. طراح صحنه: کوستاس مارکیس. بازیگران: کاترینا پاپوتساکی[زوئی]، لئارتیس مالکوتسیس[پاسکالیس]، زتا دوکا، ساکیس بولاس، تئوموس آناستاسیادیس، کاترینا هوروزیدو، هریستوس تریپیدوس، یانیس زوگانلیس. 103 و 95 دقیقه. محصول 2007 یونان.
پاسکالیس 30 ساله در شرف ازدواج با آنتولا است. اما اشتباهی کوچک سبب می شود تا زمانی که برای تحویل گرفتن لوازم عروسی سوار کشتی شده، از پیاده شدن جا مانده و دچار دردسر شود. چون وقتی به جزیزه روبرویی می رسند، باخبر می شوند که کارمندان کشتیرانی دست به اعتصاب زده اند. تنها راه موجود استفاده از هواپیماست که به دلیل ترس پاسکالیس از پرواز این راه نیز عملی نیست. پاسکالیس که در کشتی با زوئی زیبا آشنا شده، ناخواسته با وی همراه می شود. ظاهرا زوئی عکاسی موفق و در راه انجام کای تازه است. اما خیلی زود معلوم می شود که وی آدمکشی کرایه ای است و برای از میان بردن هدف تازه اش-کارخانه داری ثروتمند- به آن جزیره آمده است. نقشه ترور کارخانه دار ناموفق می ماند و زوئی ناچار می شود با تنفس دهان به دهان او را در حضور پاسکالیس به زندگی بازگرداند. این واقعه سبب آشنایی آن دو با کارخانه دار و همسر جوان و زیبایش می شوند. زوئی از این واقعه خشنود است، چون خود را به هدف نزدیک تر می بیند. اما پاسکالیس مدام از دلهره تعویق یا بر هم خوردن مراسم عروسی خود نگران است و تماس هایش با محبوب نیز بر اضطراب وی می افزاید. کارخانه دار متنفذ می کوشد با استفاده از آشنایان خود که یکی صاحب قایقی تندرو و دیگری خلبان هلی کوپتر است، پاسکالیس را به جزیره محل اقامتش برگرداند. اما هر دو راه با شکست مواجه می شود. اولی به دلیل بر هم خوردن حال پاسکالیس از سرعت زیاد قایق و دومی به خاطر کشف دلداگی میان زوئی و او توسط کارخانه دار که در آخرین لحظه دستور بازگشت به هلی کوپتر را می دهد. اما آنتولا حاضر به از دست دادن داماد نیست و با کلیه افراد فامیل سوار بر قایق عمو به جست و جوی داماد فراری آمده است…
چرا باید دید؟
سینمای یونان همچون زبانش برای همه دنیا معمایی است که گشودنش کار راحتی نیست. به جز نام های حاجی داکیس، تئودوراکیس، گاوراس و این اواخر تئو آنگلوپولوس کمتر فیلمساز یا آهنگسازی است که در خارج از یونان شناخته شده باشد[منهای یانی که اصولاً پدیده ای غیر یونانی حسابش می کنم].با این حساب یافتن ردپایی از کارگردانی به نام نیکوس زاپاتیناس در منابع رسمی نیز تقریبا محال است و یافته ها کم و نحیف. به گواه همین منابع زاپاتیناس نویسنده، بازیگر، فیلمبردار، تدوینگر، آهنگساز، تهیه کننده و کارگردانی است با حدود سه دهه سابقه و نقطه اوج کارنامه اش فیلم Enas & enas به سال 2000 است که جایزه بهترین کارگردانی، فیلمنامه و بهترین فیلم را از جشنواره تسالونیکی به دست آورده است.
شاید بد نباشد بدانید که شهرت بوسه زندگی یا تنفس دهان به دهان به خاطر آوازی که نامش را از آن گرفته، بر سر زبان ها افتاده و از این رهگذر به بازارهای بین المللی راه یافته است. آوازی که النا پاپاریزو برنده یوروویژن 2005 آن را اجرا کرده و ویدیوکلیپ آن در یوتیوب هزاران بازدیدکننده داشته است. بوسه زندگی قصه تازه ای ندارد، ساختارش نیز بدعتی با خود حمل نمی کند، پس چرا سر از این صفحه در آورده است؟ پاسخ روشن است: فیلم یک نمونه کامل از سینمای غیر روشنفکرانه یونان است که از دید همه ما پنهان مانده، چون راهی به بازارهای بین المللی نیافته است.
یک نمونه کامل از محصولی بومی برای چرخیدن چرخ صنعت سینمای ملی که قصه اش را بی ادا و اصول و با استفاده از همه امکانات موجود روایت می کند. حتی می توانید نام یک فیلم توریستی را به آن بدهید چون ضمیمه های دی وی دی آن به معرفی مناظر و هتل های جزیره سیفنوس اختصاص دارد. ولی بیایید کمی منصف باشیم، کیست که کمی تفریح را دوست نداشته باشد؟ کلیشه ها و پایان خوش را نپسندد، مخصوصاً اگر هنرپیشه ای زیبارو و پر حرارت در زیر آفتاب سواحلی زیبا آن را همراهی کند؟ همه ما به یک تعطیلات احتیاج داریم. مگرنه؟
بوسه زندگی به عنوان یک محصول ملی موفق شده تا 250 هزار نفر را طی یک ماه به سالن ها بکشاند، رقمی جالب برای یک فیلم وطنی در مصاف با تولیدات هالیوودی که بازار را قبضه کرده اند. فیلمی که می تواند سرمشق فیلمسازان کشورهای دیگر شود تا داستان های هالیوودی و حتی کلیشه ای را-در اینجا آدمکش زیبارو که بعد از آشنایی با مرد دلخواه دست از حرفه اش برمی دارد و مردی در آستانه ازدواجی غلط که محبوب واقعی اش را می یابد- مال خود کرده و با زدن رنگ بومی به آنها رونقی حتی اندک به سینمای ملی خود بدهند. منوط به اینکه مانند زاپاتیناس اصول روایت را بلد باشند. اگر طرفدار آنگلوپولس نیستید، اگر با سینمای یونان آشنایی ندارید، اگر نیاز به دیدن فیلم با حال و هوای مدیترانه ای دارید، اگر خاطره خوشی از فیلم هایی چون زوربای یونانی و یکشنبه ها هرگز دارید، بوسه زندگی شما را هم می تواند به زندگی برگرداند. اصلاً مخصوص شما ساخته شده، باور نمی کنید!!!
ژانر: کمدی، رازآمیز، عاشقانه.
نبرد در سیاتل Battle in Seattle
نویسنده و کارگردان: استوارت تاونزند. موسیقی: نیل داویدج. مدیر فیلمبرداری: بری آکروید. تدوین: فرناندو ویله نا. طراح صحنه: کریس آگست. بازیگران: مارتین هندرسون[جی]، میشله رودریگز[لو]، چارلیز ترون[الا]، وودی هارلسون[دیل]، آندره بنجامین[جنگو]، کانی نیلسون[جین]، ری لیوتا[شهردار جیم توبین]، چانینگ تاتوم[جانسون]، جنیفر کارپنتر[سام] ایوانا میلیشیه ویچ[کارلا]، جاشوا جکسون[رندال]، راده سربدژیا[دکتر ماریچ]. 100 و 98 دقیقه. محصول 2007 آمریکا، آلمان، کانادا. نامزد جایزه بهترین فیلمنامه از مراسم سینما و تلویزیون ایرلند، نامزد جایزه بهترین طراحی لباس، بهترین فیلم، بهترین طراحی صحنه از مراسم لئو.
سال 1999. هزاران فعال اجتماعی در سیاتل گرد آمده اند تا در برابر ساختمان محل تشکیل کنفرانس پنج روزه وزرایی کشورهای عضو سازمان تجارت جهانی دست به تظاهرات بزنند. در میان آنها جنگو، سام، لو و جی قرار دارند که از سازمان دهندگان اصلی این تظاهرات به شمار می روند. هر کدام از آنها مشکلات شخصی خودشان را نیز دارند و باید با آن دست و پنجه نرم کنند. ولی تظاهرات مسالمت جویانه آنها به خشونت کشیده و تبدیل به یک شورش تمام عیار می شود. این کار سبب می شود تا شهردار بر خلاف میل خود اعلام وضعیت اضطراری کرده و از گارد ملی بر برقراری نظم کمک بگیرد. تمام نیروهای پلیس به خیابان ها فرستاده می شوند و در میان آنها دیل به چشم می خورد که همسرش باردارش الا در اولین روز تظاهرات بر اثر ضربه باتوم یکی از همکارانش فرزندشان را سقط کرده است. با وجود به خشونت کشیده شدن تظاهرات، پیام معترضین به داخل کنفرانس راه یافته و در درون و بیرون موافقانی پیدا می کند. از جمله دکتر ماریج که نگران سرنوشت انسان های کشور فقیر است و جین، گزارشگر تلویزیون که با وجود مخالفت و روش های ناپسند اربابان رسانه ای خود را صمیمانه مجبور به همراهی با تظاهر کنندگان می بیند…
چرا باید دید؟
استوارت تاونزند چهره ای شناخته شده دارد. ایرلندی تبار است و خوش چهره، متولد دوبلین است و 36 ساله که بازیگری را به شکل غیرحرفه ای از دوران تحصیل آغاز کرده و از 1994 توانسته جایگاهی به عنوان بازیگر خوش آتیه برای خویش تدارک ببیند. ابتدا در فیلم های کوتاه ایرلندی ظاهر شده و اولین نقش بلند خود را در Trojan Eddie (1996) بازی کرده و تنها دو سال بعد با Resurrection Man شاه نقش بازیگری خود را خلق کرده است. نقشی که جایزه بهترین بازیگر فانتافستیوال و نامزد همین جایزه به همراه جایزه تماشاگران جشنواره فیلم های ایرلندی را برای وی به دنبال داشته است. تاونزند در این فیلم نقش جوان پروتستان ایرلندی را بازی می کرد که در دهه 1970 به دلیل نفرتش از کاتولیک ها دست به کشتن آنها می زد. توفیق تاونزند در تماشاخانه های لندن با بازی در نمایشی از تنسی ویلیامز و همکاری با سینماگرانی چون وینترباتم یا میشل بلان دنبال شد، اما سفر وی به هالیوود چندان حاصل جالب دربرنداشت. ملکه نفرین شده (2002) نه برای او و نه برای دیگر عواملش خوش یمن نبود. بازی در کنار چارلیز ترون در به دام افتاده(و بعدها زندگی در عالم واقعی با وی) یا فیلم های Shade و The League of Extraordinary Gentlemen-به نقش دوریان گری- نتوانست بر اعتبار وی بیفزاید. آخرین تجربه اش به عنوان بازیگر در سال گذشته تئوری آشوب بود که در مقایسه با فیلم های پیشین او قابل اعتنا و محصولی جدی محسوب می شد. اما ورود وی به حیطه کارگردانی نشان از زایش یک فیلمساز کاملاً جدی و حتی می شود گفت منتقد سیاسی اجتماعی دارد. ورودی خوش و نامنتظره و به مثابه تولدی دیگر و این بار در پشت دوربین که اگر امتداد یابد می تواند تاونزند را صاحب جایگاهی معتبر کند[ کار او را می شود با نان و گل های رز کن لوچ مقایسه کرد که هر دو از حوادث و شخصیت هایی واقعی مدد گرفته بودند، البته کن لوچ نه فقط اندیشه سیاسی شکل گرفته ای دارد، بلکه سبک سینمایی اش نیز قوام یافته و منحصر به خود اوست].
تاونزند برای روایت قصه اش نقطه دید ثابتی اختیار نکرده، لحن جانبدارانه اش نیز بسیار کلی و انسان دوستانه است. هیچ کدام از شخصیت ها سیاه و سفید نیستند، مانند پلیسی-دیل- که بعدها برای عذرخواهی از جی می آید. حتی شهردار نیز در برابر اعلام وضعیت اضطراری و مقابله خشونت بار با مردم مقاومت می کند. اما هیچ کدام از این نگاه های مثبت و همراه مانع از ان نمی شود تا تاونزند دید انتقادی خود را نسبت به سازمان تجارت جهانی که مدتی بعد از واقعه نماد آن-ساختمان های دوقلویش- ویران شد، پنهان کند. از دید او و دکتر ماریج و بسیاری از تظاهر کنندگان این سازمان کشورهای فقیر را فقیرتر می کند و چیزی جز تقسیم گرسنگی و فقر نخواهد کرد، مگر زمانی که اصول انسانی را فارغ از سیاست های دولتی مد نظر داشته باشد.
بدیهی است چنین فیلمی مانند رفتار همان تظاهر کنندگان در سینمای آمریکا جایی نداشته باشد، حتی اگر هنرپیشگان مشهوری چون ترون یا هارلسون در آن نقش داشته باشند. هالیوود شاید یاغی ها را بپسندد، اما یاغی های با هدف مانند کمونیست ها همیشه به چشم بیگانه نگریسته شده اند. نتیجه نیز رانده شدن نبرد در سیاتل به 8 سینما حاشیه ای و در نتیجه شکست مالی فیلمی 8 میلیون دلاری است که استفاده از سالن های بیشتر و تبلیغات مناسب می توانست سرمایه آن را به سرعت بازگرداند.
نبرد در سیاتل به عنوان اثر هنری که حادثه ای واقعی و تلخ را داستانی کرده، یک فیلم خوب و دیدنی است و نقدهای بسیار مثبتی نیز دریافت کرده است. اما موفق نشده تا مخاطبان خود را لااقل در سینماها بیابد. شاید این اتفاق به مدد دی وی دی و روی پرده کوچک بیفتد. ساخته شدن چنین فیلمی نشان دهنده زنده بودن تفکرات انسان دوستانه و مصلحانه و بلوغ سیاسی یک کارگردان است. یقین دارم کارگردان جوان آن در آینده-اگر از این راه منحرف نشود- فیلم های بهتری ساخت. به احترام این جوان کلاه از سر برمی گیرم و می گویم تولد مبارک آقای تاونزند!
ژانر: اکشن، درام.