نزاع های حکومتی و اپوزیسیون

ملیحه محمدی
ملیحه محمدی

می توان با ذهنیتی نزدیک به یقین گفت که امروز اپوزیسیون ایرانی از هر نحله فکری و سیاسی، شک ندارد که آنچه قوای سه گانه جمهوری اسلامی، و یا دقیق تر، سران این سه قوه را در مقابل هم قرار داده است، هیچ ربطی به مسائل و مشکلات مردم یا مطالبات آنان ندارد.

این قید را بر توافق عمومی برای آن می آورم که پیش از این هرگز چنین نبوده است. هرگز چنین اشتراک نظری میان اپوزیسیون در عرصه هایی که حکومت، یا بخشی از آن جای پایی داشته اند، وجود نداشته است. مثلاً در جریان مبارزات انتخاباتی متعددی که در این نظام برگزار شده ست، همیشه بخش وسیعی از اپوزیسیون، همه روندهای درون آن مبارزات را جنگ زرگری و بی ارتباط با مسائل و نیازهای جامعه تحلیل می کرد. حال آنکه، بخش دیگری از اپوزیسیون که اصلاح طلبی را به مرور مشی راهبردی قرارداده است، در درون و بیرون از کشور، باور داشت که نمایندگان یا جریان هایی می توانند و خواسته اند که بخشی از مطالبات اجتماعی را نمایندگی کنند.

حال آنکه جدالی که اینک در درون حکومت جریان دارد، حتی اگر در مرحله ای برای مردم حاوی سود و زیانهایی هم بشود، و در ادامه خود، مداخله جامعه را نیز ایجاب کند، اما روشن است که خاستگاه آن جز رقابت ها و منازعات شخصی و جناحی نبوده است.

 

طرف های منازعه

یک سوی این نزاع احمدی نژاد است که آشکاری سوء مدیریت و سوء استفاده هایش از موقعیت ویژه و خسارت های سنگین و دیر مانی که در زمینه های حیاتی باقی گذاشته است، بی اعتنایی قلدر مابانه اش به قوانین جاری کشور، دیگر ضرورت بحث و اثبات را از دست داده است.

رئیس جمهوری که نیروی انتظامی تحت مسئولیتش، البته با یاری و همکاری قوه قضائیه و مقننه ی برادران لاریجانی ـ یکی به سرکوب و دیگری به سکوت ـ مخالفان سیاسی خود را قلع و قمع کرده است و همین تازگی برای برکشیدن “سعید مرتضوی” مسئول جنایات کهریزک، اساسنامه و موجودیت یک نهاد کشوری را یکشبه تغییر داده و البته اکنون در پی بازدید از اوین و صیانت از حقوق مردم است.

در سوی مقابل نیز همان برادران، در مقام رؤسای دو قوه دیگر متفقاً قرار دارند. در توصیف ماهیت و کارکرد این دو برادر همین بس که شرح و توضیح آنچه احمدی نژاد بر سر این کشور آورده است، از سیاست آزادی کش داخلی و دشمن تراش خارجی، تا فاجعه های اقتصادی، رسما و قانوناً بدون مشارکت فعال یا منفعل این دو برادر ممکن نمی شود. هر دو هم همواره با ارائه بودجه سالیانه، به کمبود بودجه اختصاصی سازمان تحت رهبری خود معترض و گله مندند؛ و واقعیت روزمره انکار نمی کند که گاهی آنان به احمدی نژاد در وارد کردن زیان و خسران پیشی گرفته اند و گاه احمدی نژاد به آنان. علی لاریجانی در مقام رئیس مجلس اسلامی بدترین و زیانبارترین مواضع سیاسی بین المللی را اعلام کرده است. دفاع عامیانه اش از حرکت مفتضح اشغال سفارت بریتانیا نمونه ی حیرت انگیزی بود. و ارسال برادر سوم از سوی لاریجانی قوه قضائیه، که جز به محکومیت بین المللی ایران نیافزوده، جز توجیه فجایع امنیتی و قضایی در کشور نبوده است.

 

ناگزیری نگرانی اپوزیسیون در این جدال

با وجود، تأکید بر عدم ارتباط این نزاع با مسائل مردم ایران، از منظرمعین، تحلیل نبرد قدرتی که اینک در ایران جریان دارد، باید برای ما اپوزیسیون ایرانی، از اهمیت جدی برخوردار باشد. زیرا بر اساس این تحلیل ما می توانیم ببینیم آیا آنچه که اینک روی می دهد و چشم اندازهای محتمل آن، مؤید نظرات و دریافت های تاکنونی ما از شرایط و رویدادهای کشورمان است یا در تناقض با آنهاست؟ این به نوعی آزمون درستی یا خطای نظریات نحله های گوناگون اپوزیسیون است، در باره تزهای مهمی همچون “ساختارقدرت در ایران”، “دوگانگی یا یکدستی حاکمیت”، “جنبش های اجتماعی” و نیز مسائل راهبردی نظیر “شیوه مبارزه” و “سیاست اتحادها” در مسیر راه بردن به یک ساختار و نظم دموکراتیک.

اینکه پاسخ به این پرسشها قطعاً بر دیدگاه نظری و سیاسی مشخص و برگزیده ای استوار است نیز، نباید از اهمیت دامن زدن به این بحث بکاهد. در حوزه تبیین نظر و سیاست، کمترین فایده ی پرداختن به مسائل عینی، زمینی تر شدن ایده های سیاسی ما و نیز مستند ساختن و ملموس کردن چالش های سیاسی ی موجود در اپوزیسیون برای مردم ایران است به شمول داخل و خارج از کشور؛ فرصتی که فقط هر ازگاهی به دست می آید. همچون رویداد دوم خرداد ۷۶، استقبال دوباره و وسیعتر از خاتمی در خرداد هشتاد، پدیده ی بروز احمدی نژاد در سوم تیر ماه سال هشتاد و چهار و یا برآمد جنبش سبز در خرداد هشتاد و هشت.

 

مروری بر آموزه های اپوزیسیون

به اختصار در این یادآوری باید گفت که اپوزیسیون در مواجهه غافلگیرانه با دوم خرداد هفتاد و شش ـ چنانکه خود مصطلح کرد ـ به بازنگری ی برخی ایده های مستحکم و سلبی خود از جامعه ایران به شمول حکومت و مردم و اپوزیسیون، و چگونگی تحولات سیاسی درآن وادار شد وبه این نتیجه رسید که مردم حتی در حکومت های استبدادی می توانند با حضورشان در صحنه، معادلات سیاسی پیش نوشته را دگرگون کنند؛ نتیجه ای که برای اولین بار بخش های متفاوت و گاه متضادی از اپوزیسیون ایرانی را برای مدت زمانی هم نظر کرد.

اما حیرتی که اپوزیسیون را در حسرت باقیمانده از سوم تیر سال هشتادو چهار، و صعود احمدی نژاد به قدرت فراگرفت، شاید کمتر از “غافلگیری” دوم خرداد نبود وموجب شد که بخشی از اپوزیسیون به شمول اصلاح طلبان درون حاکمیت به این نتیجه ی بازهم پخته تر برسند که مبشران آزادی، به ویژه اگر آزادی پرتویی هم نمایانده باشد، قدرت رقابت با شعار عدالت اجتماعی و رفاه اقتصادی، را ندارند. و همینطور شد که آنکه راست یا به ترفند، از عدالت و از تهی دستان می گفت، به عرصه درآمد ؛ البته به یاری غفلت رقیب از این شعارها و به یمن اشتباه محاسبه اصلاح طلبان که اختلافات کمی در درون را خط کشی کردند و نیروی وسیع موجود را پراکنده.

اپوزیسیون همچنین از خیزش جنبش سبزو مسیری که این جنبش پیمود و نیز جایگاه امروزی اش آموخت و حداقل به دو بخش آشنا تقسیم شد. بخشی که جنبش سبز را در کلیت و هویت آن پایبند به مبارزه مسالمت آمیز و رویگردانی از خشونت تفسیرکرد و به التزام قاطع نسبت به این شیوه از مبارزه تأکید کرد. این تفسیر پیدایش شعارهای تند و براندازانه و تلاش های ساختارشکنانه را موضعی و پراکنده و خارج از توافق عمومی یافت و پیش نرفتن جنبش در مسیر آن رادیکالیسم را، به زعم من، به درستی شاهد دوری خواست و اندیشه ی مردم ایران از آن شیوه ها.

تفکر آشنای دیگر که متکی بر همین پرونده ی جنبش سبز، در صدد سیاست پردازی ظاهراً تازه ای برآمد، همان تلاش سابقه داری است که همواره پس از انقلاب بهمن و به ویژه در تحولات شانزده ساله اخیر، در هر فرصتی پی اثبات این نظر بوده است که اصرار بر مبارزه ی بدون خشونت منطقی یا ضروری نیست و درهر موقعیتی که انتقاد معقول از دولت اصلاحات، می توانست واکنش مرسوم باشد، آهنگ بازگشت از اصلاح طلبی و عزیمت به نقطه ی انقلاب را، البته با عبارات و توجیهات مختلف نواخته است.

 

موقعیت کنونی ، تفاوت ها و تأثیرات متفاوتش

و اینک موقعیتی دیگر برای اصلاح شناخت و تکمیل ایده های ما پیش آمده است؛ موقعیتی البته متفاوت از آن سه رویداد و به نوعی قرینه ی آن.

مثلاً اگر در همه ی آن رویدادها، مردم و جامعه نقش اصلی را ایفا کردند بدون اینکه حکومت بتواند از تأثیرات آن برکنار بماند، امروز نیرو های حکومتی بازیگر صحنه اند با تأثیر بی تردیدی که بر جامعه و مبارزات درون آن خواهند گذاشت.

پس بیهوده نخواهد بود که اپوزیسیون به عنوان بخشی از جامعه و فضای زنده ی سیاسی حساسیت خود را نسبت به این تأثیرات تقویت کند. این اپوزیسیون اینک درمجموعه ی خود حاوی همان دو دیدگاهی است که پس از رویدادهای هشتاد و هشت، بار دیگر فاصله را با هم بیشتر و مرزها را مشخص تر کرد. همان دو دیدگاه باید در وضعیت امروز و جنگ درون حکومتی، راه بجوید و تصمیم بگیرد و به نظر می آید که به این امر مشغول است.

حامیان گرایش اول تا کنون سعی کرده اند از درآمیختن با این جدال، چه در رد و چه در اثبات هریک از طرفین، اجتناب کنند. این تأمل و نظاره ی محتاطانه تا کنون منطقی بوده است و به نظر می رسد که در میان مدت و تا پیدایش فضای انتخاباتی تبدیل به یک سیاست مشخص شود؛ سیاستی که مبتنی برمطالبات مدنی، و مبارزه بدون خشونت نحوه حضور یا یا حتی عدم حضوراصلاح طلبان را تعیین کند. پیشبرد این تزها و سیاستگذاری بر اساس آنها، با توجه به حالتی که برجامعه و حکومت حاکم شده است، آسان نخواهد بود. در صفوف جامعه فقدان سیاست متعینی برای مبارزه دموکراسی خواهانه، می تواند باورمندان به مبارزه مسالمت آمیز را بی عمل جلوه داده و ناامیدی عبوس و خشماگین را بر جامعه حاکم کند، و از سوی دیگر مشکلاتی که مجموعه حاکمیت با آن درگیر است، می تواند پیدایش تصور از هم گسیختگی حکومت را دامن بزند.و این همان وضعیتی است که بر اساس شبهات آن، بخش دیگر اپوزیسیون که پیدایش هر مشکل یا هر موقعیت تازه ای را فرصت باز یافته ای برای اثبات اصلاح ناپذیری و لاجرم ضرورت فروپاشی حاکمیت می انگارد، مورد استفاده قرار می دهد. امروز نیز به نظر می رسد که طیف هایی از صاحبان این دیدگاه بر فعالیت های خود در جهت سیاست سازی افزوده اند. این فعالیت ها آنچنان که آشکار است در دو جهت هماهنگ پیش می رود و از نگاه بخش وسیعی از اپوزیسیون حتی با استراتژی و اهداف متفاوت مورد ابهام و انتقاد است؛ ابهام و انتقاداتی که برای من وارد و منطقی است.

یک سمت این تلاش متوجه کسب یاری از جهان خارج است که با کدورت مرزهای ناروشن میان مداخله خارجی و حمایت بین المللی به شکل تلاش های همه جانبه و ایضاً ناروشن برای به دست آوردن حمایت “دولت های خارجی” که در این پروسه “جامعه بین المللی” خوانده می شودانجام می شود. این در هم آمیختگی میان جلب حمایت افکار عمومی و انواعی از دخالت خارجی، آیینه های عبرتی دارد که می تواند آینده ای سیاهتر از استبداد کنونی را تصویر کند. در این زمینه نمی توانم به خودم اجازه ی ابراز اتهامات معینی را بدهم ولی می توانم با اطمینان بگویم که این نگرانی زمینه ی واقعی دارد و از عینی ترین شواهد آن نحوه حضور این طیف از اپوزیسیون در منازعات بین المللی است. در حالیکه در جامعه جهانی، که این دوستان اغلب آن را به جامعه دول تعبیر می کنند، بخش های وسیع روشنفکران و آزادیخواهان منتقد و معترض دائمی سیاست های این دولت ها در برخورد با کشورهای ضعیف تر هستند، و سیاست های خارجی آن را در بخش های مختلف جهان نقد می کنند. اما ما این دوستان را می بینیم که همواره و به ویژه، در چالش های میان دولت ایران و دولت های غربی تمام قد در کنار این دولت ها ایستاده اند و هر حکم و حتی فرضی که از جانب آنان علیه دولت ایران صادر شود، برای ایشان عین عدالت است. ادبیات ظاهراً جدید و بواقع در نهایت کهنه ای، توسط برخی از این نیروها، ترویج می شود که در آن شورای امنیت و اتحادیه اروپا و همه ی ملحقات آن ارج و تقدس پیدا می کنند و هر نقدی به سیاست های کشورهای قدرتمند در این نهادها، رادیکالیسم و غرب ستیزی تفسیر می شود، حال آنکه وظیفه ی ما به عنوان شهروندان جامعه جهانی، نقد قدرت است نه در هر جا و هر هیبت وهیئتی و نه فقط در اندازه های داخلی و وطنی. این بحث می تواند بسیار طویل تر از این پیش برود؛ اما من آن را همینجا می بندم به این امید که اپوزیسیون بیش از اینها خود را مقید به دقت دراین زمینه بکند. بدون ترس از اتهام قرار گرفتن در کنار جمهوری اسلامی و انگ های دیگر که درد هیچکدام سنگین تر از دیدن ایرانی در موقعیت لیبی و عراق و سوریه نیست.

اما نکته ی دومی که مورد نقد است، تلاش برای ایجاد اتحاد وسیع میان همه نیروهای مخالف جمهوری اسلامی است که اطلاق صفت دموکرات به آنها در عین حالی که به نوعی شرط محسوب می شود، فقط به صرف ادعای هر نیرویی تأمین می شود. چنین اتحادهایی، تا جایی که اشخاص غیر متعهد به حزب و تشکیلات را دور یکدیگر گرد می آورد، و با همین صفتی که این روزها رسم شده، یعنی “همگرایی” بیان می شود، کمتر از آن اهمیت دارد که بحث جدی ای را در فضای سیاسی بگشاید. ولی مشکل و پرسش از آنجا آغاز می شود که دوستانی از این طیف گمان و سودای پیوستن سازمان ها و احزابی را دارند، با شناسنامه و هویت های متفاوت، تا حد حامیان بازگشت پادشاهی به ایران و جمهوریخواهان که نه تنها از یکدیگر دور که انکار یکدیگر هستند و وجود هر یک از این دو ساختار در گروی نبود دیگری است. آیا این فهم و رسم معقولی از اتحاد سیاسی است؟ نه، این اتحادی ناموزون و جز اتلاف وقت و انرژی نیست. چگونه می توان حزب و سازمان سیاسی با هدف و استراتژی معین تشکیل داد و سپس با مخالف خود وحدت کرد و گفت بگذار مردم انتخاب کنند؟ این بزرگواران چرا به جای حزب سیاسی در انواع انجمن ها و نهادهای مدنی ثبت نام نمی کنند؟

دوستانی که به دلایل مختلف در این طیف قرار گرفته اند، در پاسخ به چرایی های این روش ناموزون، مسائلی را طرح می کنند که شاید در عرف محافل و مجالس خصوصی یا انجمن های فرهنگی و هنری قابل فهم باشد ولی ربطی به حوزه سیاست ندارد. در مبارزه سیاسی تبلیغ و ترویج هدف و استراتژی و نیز ضد تبلیغ برای رقیب، از ضروریات عمل است. آزادی انتخابات که یکی از شعارهای مورد استفاده این طیف است، از جمله در گروی کسب آگاهی و شناخت کاملتر مردم، از هویت و استراتژی نیروهای سیاسی است. در گروی میزان کافی تلاش و تکاپوی جریان های سیاسی برای ارائه اطلاعات در باره خود است. آیا جمهوریخواهان توانسته اند فلسفه و ضرورت جمهوریت را برای جامعه ایرانی روشن کنند و توضیح بدهند که مکانیسم تبدیل هر قدرت ثابت یا دیرمانی به یک نیروی استبدادی، نه در ماهیت شخصی که در آن جایگاه قرار می گیرد بلکه در جوهر چنین موقعیتی است؟

آیا سلطنت طلبان توانسته اند به نسل امروز ایران توضیح بدهند که چرا در قرن بیست و یکم و پس از سرنگونی سلطنت خواهان بازگشت دوباره ی آن به ایران هستند؟ آیا اینکه پادشاهی انگلستان یا دانمارک طی قرون متمادی بتدریج توسط پارلمان و مردم خلع ید شده و تبدیل به نشانه های از تاریخ گذشته شده اند، می تواند رهنمودی برای بازگشت جوامع در قرن بیست و یکم باشد؟ مردمی که می بینند سلطنت طلب و جمهوریخواه با هم نشسته اند چرا باید تصور کنند با دو سیاست و دو راهبرد و اساساً با دو آینده روبرو هستند؟ چرا باید آنها را جدی بگیرند؟ توضیحی شاید بیجا نباشد این جا بیاورم در باره این اصطلاحات “سلطنت طلب” و “مشروطه خواه” که بر سر تفاوت معنایی آن دعوای بیهوده ای را به میان می کشند. زیرا هر مشروطه خواهی، قطعاً سلطنت طلب است چون شعار هویتی اش این است که شاه باید “سلطنت” کند نه حکومت.

اما من همیشه در گفتگو با دوستان تأکید کرده ام که اگر زیرکی و درایتی در این حرکت های “همگرایی” هست نزد سلطنت طلبان یا مشروطه خواهان است. آنها از کسانی که به راستی جمهوریخواه هستند و پای این مجالس می روند، هوشیارترند زیرا خوب می دانند که حضور جریان هایی که در سرنگونی نظام سلطنت نقش داشته اند، در کنار آنان یعنی نمایش ندامت و پشیمانی و تابلویی که از طرح تصویر می شود یعنی بازگشت به دامان سلطنت. یعنی اگر قسم دوستان را باور کنیم که هنوز جمهوریخواهی را پیشه سیاسی خود می دانند و گرفتار رنگ و لعاب هایی نشده اند، آنان دارند علیه اندیشه خود و علیه آینده خود با رقیب متحد می شوند و جز خسران توشه ای نمی بندند.