جنگ از مردمک عاصی‌شدگان

محمود فرجامی
محمود فرجامی

اگر از کسانی که با داشتن تحصیلات دانشگاهی و چندین دهه زندگی در فرهنگ غربی همچنان به دنبال نیت‌یابی، انگ‌زنی و ستون پنجم‌خوانی کسانی هستند که درباره جنگ محتمل علیه ایران نظری جز نظر آنها دارند، بگذریم وآنها را در ردیف ‌گیرندگان دکترای‌های افتخاری بی پشتوانه قرار دهیم، نمی‌توان و نباید انبوهی از روشنفکران و اهل قلمی را که به مخالفت شدید و “تحت هر شرایطی” با جنگ علیه ایران مشغول هستند نادیده گرفت. بحث بر سر اخلاقی بودن گزاره‌هایی که حکم ابدی درباره موضوعی مادی و انسانی می‌دهند هم بحثی‌ست جداگانه که البته به خاطر ذات کلی-ایجابی خود قضیه می‌توان با مثال‌های نقض آن را به چالش کشید. مثلا پرسید اگر به فرضی که اصلا هم محال نیست، رژیم ایران در شرایطی قرار بگیرد که به جنگ مسلحانه علیه گروه کثیری از ایرانیان مبادرت بورزد و یک فاجعه انسانی تمام عیار در حال وقوع باشد، آیا جامعه جهانی حق دارد در این مورد بشردوستانه ـ– حتی در قالب حمله نظامی-ـ دخالت کند یا خیر؟

انسان به امید زنده است و همچنان امید می‌رود که روشنفکران صلح‌جو و میهن‌دوست، صد سال پس از انقلاب مشروطه کمتر تعصب داشته باشند از ایلیاتی‌های گردنه‌بگیر دویست سال پیش که هر کمکی از اغیار را ننگ می‌دانستند حتی اگر بدست رئیس ایل خود شکنجه می‌شدند.

در حالیکه اجماعی از روشنفکران دینی، ملی-مذهبی‌ها، ملیون، چپ‌ها، اصلاح‌طلبان و امثال آنها علیه هرگونه حمله نظامی به ایران، دست کم در حد دادن بیانیه و نوشتن یادداشت، شکل گرفته است، عجیب به نظر می‌رسد که گروهی از ایرانی‌ها نه فقط در این باره بی‌تفاوت نیستند که طرفدار حمله به ایران هم هستند. چه در گفتگوهای کوچه بازار و چه در فضای وب فارسی به وفور دیده و شنیده می‌شود نظرات کسانی که چنان از حکومت اسلامی ولایت متنفرند که اگر دکمه فرمان حمله به ایران زیر دستشان بود لحظه‌ای در فشردن آن درنگ نمی‌کردند.

همه‌ی این افرادهم از دستگیرشدگان و شکنجه شدگان حوادث پس از انتخابات 88 نیستند و بیشتر آنها حتی یک روز را در محبس جمهوری اسلامی نگذرانده‌اند. از آن سو کم نیستند در میان مخالفان سرسخت هرگونه دخالت خارجی برای براندازی رژیم جمهوری اسلامی که ماه‌ها و سال‌ها در زندان‌های این رژیم بوده‌اند.

آیا این دلیلی نیست بر هیجان‌زده بودن جماعتی کم‌صبر و زودرنج که در خیال پردازی‌های ایده آل‌گرایانه خود گمان می‌کند همه چیز در جهان غرب (یا دست کم در آمریکا و چند کشور جهان اولی) بی عیب و نقص است و مشکلاتی که آنها با آن روبرویند فجایع انسانی هستند؟ کسانی که مشکلات اقصادی کشور خود را می‌بینند اما بر روی مشکلات اقتصادی قشر فقیر در صنعتی‌ترین کشورهای دنیا چشم می‌بندد؟ کسانی که گمان می‌کنند فساد اقتصادی پدیده‌ای است منحصر به ایران؟ کسانی که دخالت نظامی‌ها در ده‌ها کشور کوچک و بزرگ جهان (و از جمله همسایه نزدیک: ترکیه) را نمی‌بینند و فقط سواستفاده‌های سپاه را رصد می‌کنند؟…

احتمالا پرسش‌هایی از همین دست است که فعالان تحت‌هرشرایط‌ جنگ یا براندازی حکومت ایران را متحیر و نسبت به درک کسانی به نظر آنها جوانانی هیجان زده و عاصی می‌آیند ناامید یا نگران می‌کند. طبیعتا در چنین حالتی عکس‌العمل فعالانه، طیفی را در برمی‌گیرد از نصایح پدرانه تا انگ زدن‌های شریعتمدارانه (البته به انگلیسی فصیح) که بسته به حسن نیت یا رذالت طبع گوینده، متغیر است.

در حالیکه “قشر متوسط شهری” به وفور در تحلیل‌ها و یادداشت‌ها حضور دارد، دور بودن از فضای واقعی زندگی قشر جوان طبقه متوسط به بالای شهری ایران یکی از عوامل مهم این عدم درک است. این نقصان در درجه اول متوجه آنهاییست که در خارج از ایران زندگی می‌کنند. چنین افرادی عموما برای آگاهی از اوضاع جامعه ایران از دو منبع استفاده می‌کنند: اخبار و نتایج آماری. با این دو منبع البته می‌توان خبرهایی را دانست از این دست که مردم به طور کلی تا حد فقیرتر شده اند، رئیس دولت امروز چه حرف خنده‌داری زده است، در باشگاه پرسپولیس چه می‌گذرد، فحشا تا چه در جامعه بیشتر شده، مجوز انتشار کدام کتاب‌ها لغو شده، میزان صادرات و واردات نسبت به سال قبل چگونه شده، رئیس پلیس نسبت به آنتن های ماهواره چه گفته، چند روزنامه‌نگار زندانی‌اند و قیمت دلار چقدر بالاتر رفته. خبرهایی که اغلب واقعی‌اند و شاید بتوانند اطلاعات واقعی را منتقل کنند اما بعید است بتوانند احساس واقعی زندگی در جامعه‌ای را که اینها چند لکه از تصویر بزرگ و پیچیده آن هستند، انتقال دهند. با دیدن تصویری از برخورد با بدحجابان در خیابان‌های تهران از طریق اینترنت می‌توان سری به تاسف تکان داد و حتی غمگین شد، بعد به مک دونالد شبانه‌روزی سرکوچه رفت، قهوه‌ای سفارش داد و با دوستی چند ساعت گپ زد. گپی که حتی موضوعش می‌تواند برخورد غلط دولت ایران با بدحجابان باشد در حالیکه فراموش شود در آنجا مشکل فقط باتومی نیست که به سر زنی که حجابش به نظر قشریون مذهبی کامل نیست فرود می‌آید بلکه زنجیره‌ای عظیم از به ظاهر پیش پاافتاده‌ترین مسائل روزمره را در بر می‌گیرد: در آنجا فیلم‌های وطنی را می‌توان به دلیل مشابهی توقیف کرد و معدود فیلم های خارجی را مثله شده به خورد مردم داد، می‌توان در عادی و عمومی‌ترین رفتارهای مردم دخالت کرد، می‌توان به تمام مهمانی‌های خصوصی سرک کشید، می‌توان برای تمام زن‌ها و مردها پاپوش دوخت، می‌توان پاتوق‌های فرهنگی را تعطیل کرد، می‌توان به خاطر آپلود کردن یک عکس خصوصی معمولی وضعیت شغلی کسی را به مخاطره انداخت، می‌توان ییلاق‌ها و کوهسارها را هم به محل سین جیم تبدیل کرد… و البته می‌توان حکم داد هیچ «فست‌فودی» حق ندارد نیمه شب قهوه و اینترنت و فضای گپ و گفت برای رفقا فراهم کند، حتی اگر حجابها کامل باشد یا حتی همه از یک جنس باشند.

از میان این زنجیره عظیم مصائب کوچک اما مکرر، معمولا آنچه خارج‌نشینان خیرخواه و نوع‌دوست را به خود مشغول می‌کند همانهایی‌ست که از صافی خبرها گذشته است. خبرهایی که قرار است خبر باشند و نه گزارش‌هایی ملال آور از ملال‌آورترین و تکراری‌ترین وقایع روزمره. اصل دربازه بانی خبر همین است. اما زندگی و عمر آدمها توپی نیست که قل قل‌کنان در دست دربازه بان‌های خبر باشد.

همین دور بودن از فضای روزمرگی و چشم پوشی از مسائل به ظاهر پیش‌پاافتاده ا‌ست که حتی منصف‌ترین ناظران خارج نشین را به این نتیجه‌گیری می‌رساند که البته اوضاع خوب نیست اما در همه جا مشکلات هست و بالاخره با صبر و حوصله باید آنها را حل کرد. خیرخواهی‌هایی محافظه کارانه که اندک اندک به سمت این‌همان‌گویی‌های شاعرانه میل می‌کند.

خارج بودن از فضا منحصر به خارج‌نشینی نیست. می‌توان در داخل هم بود اما توی باغ خارج نبود. داغ و درفش و انفرادی و محبس البته هولناکند اما تنها صورتهای شکنجه نیستند. در حسرت به دنیا آمدن و زندگی کردن شکنجه‌ایست غیر رسمی که شاید از نوع رسمی رقیق تر باشد اما وقتی در روزهای عمر ضرب شود حاصل آن دردناک‌تر است. شمردن روزهای زندان و ضربه های شلاق می‌تواند ملاکی برای رنج و درد باشد اما منحصر به آن نیست و امتیازی به نفع صائب بودن نظرات کسانی که رسما محبوس و شکنجه شده‌اند محسوب نمی‌شود. تقصیر قشر جوان و بخش عظیمی از جامعه هم نیست که روشنفکران دینی، اصلاح طلبان، ملی مذهبی‌ها و ایدئولوگ‌ها محسن نامجو گوش نمی دهند، آواتار تماشا نمی‌کنند، اسپرسو نمی‌نوشند، دوستی ندارند که برایشان در پارک گیتار بنوازد، دوست دختر یا دوست پسر ندارند، به اینترنت پر سرعت نیازی ندارند، رقص را جلف می‌دانند، وقتشان را با آب‌بازی تلف نمی‌کنند، ابرو برنمی‌دارند، به رنگ‌آمیزی درو دیوار شهرها اهمیت نمی‌دهند… نسل جوان می‌خواهد بشنود، بگوید، بخندد، بنوشد، برقصد، ببیند، زندگی‌ کند. مساله ایران این نیست که کار نیست، آزادی نیست، رفاه نیست… در وهله اول این است که زندگی نیست. و زندگی را همان چیزهای کوچک و پیش پا افتاده‌ای تشکیل می‌دهند که نه در خبرها چندان ظاهر می‌شوند و نه در تحلیل‌های سیاسی و نه در بیانیه‌های “تحت هر شرایطی”.

شاید لازم باشد آقایان و خانم‌های موقر و جاسنگین مخالف با جنگ برای براندازی حکومت ایران، برای پرهیز از افتادن به ورطه مکررگویی و نصیحت کردن و نظر افکندن‌های عاقل اندر سفیه و ردیف کردن بدترین نتایج محتمل در حمله نظامی و امثال آن‌ها،برای یک روز هم که شده خود را در موقعیتی خرد کننده‌ای تصور کنند که جوان ایرانی، علاوه بر مشکلات درشتی مثل بیکاری و فقر- با آن‌ها روبروست: در چهار ساعت اتصال به اینترنت به اندازه یک ساعت اتصال مفید داشته، آنتن ماهواره‌اش توسط پلیس خرد شده و تلویزیون دولتی هم چیزی جز توهین به طرز فکر و سلیقه او ندارد، با دوستش نمی‌تواند بیرون برود، در و دیوار شهر پر از مهملات است، هوا آلوده است، کنسرتی که بلیطش را خریده بوده در آخرین ساعات توسط اماکن لغو شده، جرات رفتن به میهمانی دوستان را ندارد، نمی‌تواند لباسی که دوست دارد را بپوشد… و اینها را ضرب کنند در روزهای باقیمانده‌ی عمر!