مولانا -
اگر نه روی دل اندر برابرت دارم
من این نماز حساب نماز نشمارم
ز عشق روی تو من رو به قبله آوردم
وگرنه من ز نماز و ز قبله بیزارم
مرا غرض ز نماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو با تو بگذارم
وگرنه این چه نمازی بود که من باتو
نشسته روی به محراب و دل به بازارم؟
نمازکن به صفت چون فرشته ماند و من
هنوز در صفت دیو و دد گرفتارم
کسی که جامه به سگ برزند نمازی نیست
نماز من به چه ارزد که در بغل دارم؟
از این نماز ریایی چنان خجل شده ام
که در برابر رویت نظر نمی آرم
میان کتاب ها گشتم
احمد شاملو- مجموعه ی مدایح بی صله
میان کتاب ها گشتم
میان روزنامه های پوسیده ی پرغبار،
در خاطرات خویش
در حافظه یی که دیگر مدد نمی کند
خود را جستم و فردا را
عجبا!
جستجوگرم من
نه جستجو شونده
من این جایم و آینده
در مشت های من
“… مبادا “
ر. رخشانی
مبادا
در هرچه هست
در دوستی های دیر، دوردست
در همآغوشی های مست
مبادا
در مستی شراب
در توهم، در سراب
در تظاهر به خواب
یا نقشی بر آب
در پژواک آفتاب
در چشمه سارها یا کنار آب
در خند ههای او
در عطر گیسوان و مو
مبادا
در کوهپایه ها
در گرمای نور
یا در سایه ها
در گنگی شبحوار یا دها
در شروع بامدا دها
مبادا
در نفیر باد ها
یا در وفور بیدا دها
مبادا که در زیر آسمان
در هر فضا که م ی گذرد سایهی زمان
در اندوه بیکران
یا در ژرفای کهکشان
مبادا که عادت کنم به خاموشی
که راحت شود فراموشی
دربند دل…
چوکاش لوبین- ترجمه ی حسین منصوری
شش ساله بودم
که عاشق زنی شدم
که بیست و سه
سال از من بزرگ تر بود
همگان اورا
مادرم می انگاشتند
پنجاه و سه ساله
بودم
که عاشق زنی شدم
که بیست وسه
سال از من کوچک تر بود
همگان مرا
پدرش می پنداشتند
من در بند دل
بودم و
دیگران اسیر
خیالات باطل