روی مبل جلوی یک تلویزیون 54 اینچی سه بُعدی لم داده ام. شوی تلویزیونی جدیدی که چند وقتی است برای آن تبلیغ می کردند تازه شروع شده است. صدای کف زدن های حضار که هورا می کشند، جیغ می زنند، هلهله می کنند ناگهان فضای اتاق را پُر می کند. مجری در صحنه ظاهر می شود. با حضور شاداب مجری برنامه، صدای فریاد ها و کف زدن ها به آسمان می رود.
ـ باعث افتخار من است که برگزار کننده برنامه ای باشم که به یُمن جدیدترین و پیشرفته ترین دست آورد بشر می توانم حضور تک تک شما بینندگان محترم در منزل را همچون عزیزان حاضر در استودیو همراه داشته باشم و یکی دیگر از برنامه های خود را با مشارکت مستقیم و بی واسطه شما، بله با شرکت مستقیم شما عزیزان اجرا کنم.
مجری سپس با چهره ای قبراق و پُر انرژی و در حالی که صدایش را می کشد، رو به دوربین اعلام می کند: - خانم ها و آقایان، این شما و این مسابقه “کلام یا واقعیت”!
هلهله و شادمانی و کف زدن حاضران در استودیو بار دیگر بلند می شود.
مجری ادامه می دهد: این یک مسابقه علمی ـ تحقیقی و البته سرگرم کننده است که توسط واحد تحقیقات دانشگاه تاریخ، دپارتمان “علیه فراموشی”، برای شما تدارک دیده شده. در این مسابقه تلاش می شود به جای پرسش های کلیشه ای تاریخ مانند در چه سالی، چه کسی، چه شهری…. که در لابه لای اغلب کتابهای تاریخ نوشته شده اند، با بهره گیری از مدرن ترین تکنولوژی و با ادغام اطلاعات تاریخی و علم روانشناسی، به شعور و قوه تمیز و تحلیل انسان احترام گذاشته شود و با طرح ساده ترین واژه هایی که در مقطع مشخصی از تاریخ معاصرکشورمان، بیش از دیگر واژگان از رسانه ها شنیده اید، حافظه و قدرت “به خاطرسپاری” شما شرکت کننده محترم برنامه در استودیو، و شما بینندگان عزیزی که در منزل تان این برنامه را می بینید به چالش کشیده شود. در این مسابقه “کلام” به واژه یا عبارتی اطلاق می شود که به طور مکرر در مقطع خاصی از تاریخ کشورمان بکار برده شده و “واقعیت” نیز واژه یا حتی نام شخصی است که به محض شنیدن آن، در ذهن یا همان حافظه تاریخی شما، تداعی می شود.
شما حاضران شرکت کننده در استودیو و شما بیننده عزیز که در منزل تان نشسته و این برنامه را تماشا می کنید می توانید فقط با کلیک روی ریموت کنترل هایی که در اختیار دارید به راحتی در برنامه خودتان مشارکت کنید و پاسخ های داده شده توسط شرکت کننده مسابقه را در مقایسه با دوری و نزدیکی به آنچه در ذهن شما تداعی می شود، تایید یا تکذیب کنید. به این ترتیب هم در مسابقه سرگرم کننده و علمی شرکت کرده اید و هم ما را یاری داده اید. اما عزیزان فراموش نکنید که حتماَ رنگ سبز را برای پاسخ نزدیک به ذهنتان، و رنگ آبی برای پاسخ دور از ذهنتان، انتخاب کنید… و اما اولین شرکت کننده این برنامه: بله، “مانا مهروز”، لطفاَ تشویق اش کنید.
صدای کف زدن و فریاد و هورا بلند می شود.
ـ خوب مانای عزیز به برنامه ما خوش آمدی… در این قسمت آنچه که با شنیدن ده کلمه یا جملات کوتاه در ذهنت تداعی می شود برای ما بگو. مانا جان می دانی که برای هر کدام فقط سه ثانیه فرصت داری، و پاسخ تو می تواند کلمه یا عبارتی کوتاه و یا حتی نام فردی باشد که با شنیدن کلام در ذهنت تداعی می شود. اما حواس ات را جمع کن که پاسخ هایت نباید بیشتر از پنج کلمه باشد. اگر نورپردازی سالن به رنگ سبز تغییر کرد نشانه نزدیکی اذهان عمومی با گفته های توست و بورسیه دانشگاه تاریخ معاصر به تو، تعلق خواهد گرفت. یادتان باشد اولین پاسخ شما نزدیکترین به واقعیت است.
صدای فریاد ها و کف زدن های جمعیت حاضر در حالی که ریموت کنترل های دست شان را در هوا تکان می دهند بلند می شود.
با بی حوصلگی عینک سه بُعدی تلویزیون را به چشم می زنم و کنترل تلویزیون را در دست می گیرم و زیر چشمی نگاهی به دکمه های سبز و آبی می اندازم.
ـ آماده ای مانا ؟
ـ بله
ـ شصت ثانیه فرصت شما از همین لحظه شروع می شود:
ـ کلام: حقوق زن
ـ واقعیت: کمپین یک میلیون امضاء
ـ کلام: حق قانونی برگزاری تجمع های خیابانی بدون حمل اسلحه،…
باز هم به ذهنم فشار می آورم
ـ واقعیت: عالیه اقدام دوست
دکمه مشارکت در برنامه را فشار می دهم
ـ کلام: قانون حمایت از خانواده
ـ واقعیت: چند همسری
توجه ام به تغییر رنگ نورپردازی سالن جلب می شود. بی اختیار راست می نشینم و کنترل را محکم تو دستم می گیرم.
ـ کلام: انتخابات آزاد
قلبم تند تند می زند
ـ واقعیت: جنبش سبز
محکم دکمه را فشار می دهم احساس می کنم که نمی توانم رنگ ها را تشخیص بدهم؟
همهمه ی حضّار توی سالن دارد بلند می شود
ـ کلام: آزادی بیان
کلمات و تصاویر گذشته مثل برق از ذهنم عبور می کنند
ـ واقعیت: فیلتر شکن
نور خیلی زیاد شده و به پلک زدن می افتم. نمی توانم دکمه روی ریموت کنترل را خوب ببینم. سریع دکمه را فشار می دهم.
صدای افراد توی استودیو دارد به فریاد تبدیل می شود. صدای مجری در بین هیاهو ها گم شده است.
ـ کلام: دگر اندیش
دستپاچه می شوم… صدای ریتم های ممتدی که مردم توی سالن می زنند حالا برایم آزار دهنده شده…. من چرا نمی بینم؟ داد می زنم: “نور لعنتی”!
ـ واقعیت: زندانی سیاسی، بیگانه، جاسوس
دکمه را یک بار دیگر فشار می دهم…. یکهو دلم می ریزد. نکند که دکمه را درست فشار نداده باشم؟
مجری تقریبا فریاد می زند
ـ کلام: کرامت انسانی
شرکت کننده مسابقه هم فریاد می زند
ـ واقعیت: اعدام، سنگسار
جمعیت سالن یک صدا جیغ می زنند…. کفِ دست هایم حسابی عرق کرده اند با این حال، کنترل را محکم چسبیده ام نکند از دستم رها شود و به زمین بیفتد.
ـ کلام: حق شهروندی
نمی توانم ببینم، کنترل تلویزیون تو دست های عرق کرده ام لیز می خورد.
ـ واقعیت: زندان کهریزک، اوین، گوهر دشت،
ناگهان بلند می شوم و از ته دل فریاد می زنم. کورمال، کورمال دنبال کنترل تلویزیون می گردم. صدایم توی فریادهای حضار در استودیو گم شده است.
ـ کلام: حقوق زندانی
کنترل را پیدا نمی کنم. باز هم داد می زنم: “لعنتی”!
ـ واقعیت: اعتصاب غذا، ممنوع الملاقات.
جمعیت معترض یک سره فریاد می زند. روی زمین می افتم. این بار با تمام وجودم داد می زنم: “نه”
عینک سه بُعدی را از روی چشم ام بر می دارم و محکم پرت می کنم و همچنان دنبال کنترل تلویزیون می گردم.
ـ کلام: وکیل مدافع
با چشم های بسته که از شدت نور آبی، می سوزد جیغ می زنم:
ـ نسرین ستوده، نسرین ستوده، نسرین ستوده
کسی محکم شانه هایم را تکان می دهد و مدام اسم ام را تکرار می کند: رویا، رویا، رویا…….
و من همچنان با صدایی که توی هق هق گریه ام گم شده تکرار می کنم نسرین ستوده، نسرین ستوده، نسرین ستوده……
منبع: مدرسه فمینیستی