از آنجا

نویسنده
شکوه میرزادگی

مهمترین زن روشنفکر کشور آقای موسوی؟

به نظر من، درد اصلی ما این است که با استقرار نظام اسلامی در ایران، هویت ساکنان اصلی این سزرمین، از سوی گردانندگان این حکومت، محدود شده به بخشی از جمعیت ایران که مسلمان هستند ـ  آن هم مسلمانی معتقد به جمهوری اسلامی و حاکمیت ولایت فقیه. بقیه، در عمل، ساکنان اصلی ایران محسوب نمی شوند.

هر کدام از مسئولین دولتی، از رییس جمهورها گرفته تا امام جمعه ها و شهرداران حتی شهرهای کوچک،  وقتی می خواهند مردم را مورد خطاب قرار دهند می گویند: «ملت مسلمان ایران» یا وقتی می خواهند از انرژی هسته ای سخن بگویند اینگونه بیان می کنند که: «انرژی هسته ای حق ملت مسلمان ایران است»، و یا وقتی می خواهند مخالفت یا موافقت خود را با کشوری بیان کنند باز پای «ملت مسلمان ایران» را به کار می کشند. به این ترتیب، این «ملت مسلمان ایران» کلیتی است که بقیه ی مردمان ساکن در جغرافیای بزرگ ایران و آنها که به خارج از ایران رفته اند در آن جایی ندارند و نه تنها در حقوق  و امتیازات انسانی و شهروندی خود با مسلمانان مورد خطاب حکمرانان مساوی نیستند، بلکه حتی مورد اشاره ی دولتمردان این حکومت قرار می نمی گیرند و، در واقع، بود و نبودشان  اهمیتی ندارد. در ارائه ی آمار و ارقام و رأی های مربوط به هر انتخاباتی نیز، با این که از همه ی مردمان خواسته می شود تا در آن شرکت کنند، این «ملت مسلمان ایران» است که سخن گفته، اظهار رای و عقیده کرده و «سرنوشت کشور خود را رقم زده» است.

و هفته ی گذشته شاهد نمونه ی روشنی از این گونه نگاه بودیم ـ از جانب یکی از کاندیداهای اصلاح طلب و در ارتباط با زنان ایران.

در مناظره ی تلویزیونی آقایان موسوی و احمدی نژاد، و در پی سخنان آقای احمدی نژاد در ارتباط با خانم رهنورد، همسر آقای موسوی، که البته به شیوه ی همیشگی احمدی نژاد غیراصولی و غیرانسانی بود، آقای موسوی، ضمن دفاع از همسر و همراه انتخاباتی خود جمله ای را بر زبان راندند که به راستی حیرت انگیز بود. آقای موسوی، در معرفی خانم رهنورد، گفتند: «ایشان مهمترین زن روشنفکر کشور است».

اگر از این واقعیت بگذریم که آقای موسوی و خانم رهنورد عادت دارند که، چه به عنوان دو همراه انتخاباتی و چه به عنوان یک زوج، همه جا به خودشان مدال روشنفکری بدهند و همیشه خود را با عبارت «ما هنرمندان» و «ما روشنفکران» مطرح می کنند (و این حرف را آنقدر تکرار کرده اند که امر به خودشان و خیلی های دیگر مشتبه شده که «این ها واقعا روشنفکر هستند»( ـ این عبارت «مهمترین زن روشنفکر کشور» هم به خوبی نشان می دهد که آقای موسوی، در مرجله ی نخست، معتقدند که ایران یعنی همان جایی که ساکنانش مسلمان و معتقد به جمهوری اسلامی اند و زن هم اگر در آن وجود دارد زن مسلمان است و، در عین حال، در میان آن همه زن مسلمان و معتقد به حکومت اسلامی که در احزاب و نهادهای حکومتی مشغول فعالیت های علمی و اجتماعی هستند نیز خانم رهنورد مهمترین روشنفکرشان محسوب می شود.

تا امروز، من به عنوان یک ایرانی به ادعاهای مکرر آقای موسوی و خانم رهنورد، مبنی بر روشنفکر بودن شان، اهمیت چندانی نمی دادم و با نگاه شان به خودشان کاری نداشتم. اما می بینم که سکوت خیلی ها درباره ی این «ادعاها» کار را به جایی رسانده که آقای موسوی خانم رهنورد را «مهمترین زن روشنفکر ایران» می نامد و حتماً بزودی خانم رهنورد هم آقای موسوی را «مهمترین مرد روشنفکر ایران» خواهد خواند، و اگر هم نتیجه ی انتخابات به نفع ایشان باشد مجبور خواهیم بود آنها را نه به عنوان سیاست مداران خادم مردم، که در هیات زوج نمونه ی دانش و هنر و «مهمترین روشنفکران ایران» تحمل کنیم. پس، فکر می کنم هم اکنون وقت آن رسیده است که ببینیم آیا خانم رهنورد اصلاً می توانند در جایگاه روشنفکری قرار بگیرند تا بعد بتوانیم به این ادعا که ایشان مهمترین زن روشنفکر ایران هستند نیز رسیدگی کنیم.

در این مقاله قصد من آن نیست که، به شیوه ی معمول، به شرح این موضوع بپردازم که روشنفکر کیست؛ اما شاید نوشتن توضیح کوتاهی بی ضرر باشد. مفهوم روشنفکر و روشنفکری (که ابتدا در دوران مشروطیت در لباس «منورالفکر» به سرزمین ما آمد و سپس تبدیل به «روشنفکر» شد) در واقع برآمده از غرب و مربوط به دوران رنسانس و سپس جنبش های روشنفکرانه ی اواخر قرن نوزدهم است. بخصوص رایج شدن اصطلاح «اینتلکتوئل» در ارتباط با ماجرای گرفتار شدن شخصی به نام «دریفوس» و اعتراض 300 دانشمند و نویسنده و هنرمند فرانسوی به گرفتار شدن او گره خورده است. و از آن پس هم  این اصطلاح در مورد کسانی به کار رفته که پایه های دید و جهان بینی شان بر خرد و عقل، انسان محوری و مسئولیت در قبال دیگران استوار است، پدیده های جهان را در چارچوب خرد و با منطق دانش علمی تحلیل می کنند، و به هر آن چه تخیلی، توهمی، و بیرون از چارچوب آزمایش و تکرار علمی است یا کاری ندارند و یا آنها را به دیده ی تردید می نگرند. در عین حال، روشنفکر کسی است که کرامت انسان را پاس می دارد و، در چارچوب عشق به او، و خواستاری رفاه و آرامش او وظایف اجتماعی دیگری را هم بر عهده می گیرد. در کنار این همه، ویژگی های دیگر روشنفکر داشتن شناخت، آگاهی، نو گرایی، مخالفت با هر نوع تبعیض و خواستاری برابری و عدالت، و احترام به حقوق انسانی هر فرد، بدون هیچ قید و شرط و برکنار از هر مذهب و مرام و عقیده و سلیقه ای است.

خود بخود، این تعاریف موجب می شود که عنوان «روشنفکر» را نتوان در مورد فردی که می خواهد در چارچوب مذهب (هر مذهبی فرقی نمی کند) جهان را تعریف کند بکار برد؛ زیرا که چنین کسی همه ی امور عالم را با عینک مذهب اش می بیند و به ناچار حقوق مردم را نیز با محک مذهب می سنجد و، در نتیجه، به صورتی ناگزیر عامل تبعیض و نابرابری (براساس مسلمان و غیر مسلمان. مسیحی و غیر مسیحی و یا…) می شوند. می دانم که هم اصطلاح «روشنفکران مذهبی» را داریم و هم برخی از متفکرین و اندیشمندان و نواندیشان مذهبی خود را با این اصطلاح مشخص می کنند. اما آنها برای این کار باید هم تاریخ و هم نحوه ی شکل گیری این مفهوم را بازنویسی کنند ـ امری که از موضوع این مقاله خارج است.

من البته در این که خانم زهرا رهنورد یک زن تحصیل کرده و یک زن کوشنده ی مدنی ـ مذهبی، و حتی یک متفکر مذهبی است تردیدی ندارم؛ اما دادن  اصطلاح «روشنفکر» (فعلاً با «مهمترین» اش کاری ندارم) برای شخصیتی که حدود چهل سال است در چارچوب مذهب فکر و عمل کرده و هنوز هم معتقد به راه و روش خویش است به هیچ وجه درست نیست. یک مرور کوتاه به فعالیت های ایشان، اعم از تحصیل، تحقیق، فعالیت اجتماعی و سیاسی در مورد مسایل مربوط به حکومت اسلامی یا زنان و حتی مسایل هنری، نشان می دهد که ایشان از سال 1348 تا کنون همواره صرفاً بر اساس باورهای مذهبی خود (و نه اصول جهان شمول علمی روشنفکری) گام برداشته و دیدشان دیدی کاملا مذهبی (آن هم از نوع شرعی و فقهی) است. به گوشه ای از افکار و فعالیت های ایشان توجه کنیم:

ایشان به جهان و جامعه و انسان نگاهی عمیقاً مذهبی (آن هم نه اسلامی بلکه برآمده از تشیع دوازده امامی) دارند. بگذارید از بحث مخلوط کردن سیاست و مذهب آغاز کنم که همه ی درد امروز ما از آن سرچشمه دارد.

خانم رهنورد سیاست را به طور کلی با مذهب یکی و، به نوعی، آنها را لازم و ملزوم یکدیگر می دانند. >دیدگاه ایشان در مورد دین و سیاست از ابتدای انقلاب (یا بهتر است بگویم دو سه سال قبل از انقلاب) تا کنون تغییری نکرده است.

ایشان، در ارتباط با مسایل سیاسی، دو کتاب دارند که یکی :«موضع گیری طبقات اجتماعی با فرایند انحطاط یک جامعه در قرآن» است که در سال 1375 منتشر شده، و دیگری ـ که در واقع پایان نامه دکترای ایشان است «دولت اسلامی با الهام از اندیشه امام خمینی» نام دارد که در سال 1374 نوشته شده. به عبارت دیگر، ایشان یکی از تئوریسین های حکومت اسلامی (که در کلام آقای خمینی همان «ولایت فقیه» است) بشمار می روند.

ایشان البته با دکتر شریعتی و مکتب آخوند زدایی او شروع کرده و هنوز هم به صلابت و پایداری تفکرات او باور دارند و افکار دکتر شریعتی را حتی برای آینده نیز مناسب تدریس در دانشگاه ها می دانند و می گویند: «جمهوری اسلامی در دوره‌های مختلف نسبت به دکتر شریعتی موضع‌گیری های مختلفی داشته است؛ از موضع‌گیری دفعی تا موضع‌‌گیری جذبی. الان فکر می‌کنم اگر دانشگاه ها بخواهند جوان مسلمان را با اندیشه ی زیبای اسلام و با زبان و بیانی متفاوت آشنا کنند حتماً دانشگاه خودش برای دکتر شریعتی دعوتنامه می‌فرستاد.»

اما، در همان حال، ایشان، در بیان سیر تفکر خود، نشان می دهند که سیری کاملاً قهقرایی و متضاد داشته و از شریعتی به آخوندهایی رسیده اند که شریعتی را خارج از دین می دیدند. ایشان، در تازه ترین مصاحبه خود با «چلچراغ» می گویند: «دکتر شریعتی و شهید مطهری و آیت‌الله طالقانی مرا جذب خودشان کردند. و دیری نگذشت که امام خمینی (ره) را شناختم…»

و بالاخره ایشان نگاه خود به یک «حکومت ایده آل اسلامی» را در گفتگو با یک خبرنگار این گونه بازگو می کنند:

رهنورد: «برای من ترک دنیای آزادی هنر، فرهنگی و روشنفکری سخت است و در هیچ شرایطی آن را ترک نخواهم کرد و تلاش می‌کنم، و موسوی هم بر آن است که دولت فرهنگی ایجاد کند اما اگر سیاست را هنر بدانیم مساله فرق می‌کند».

خبرنگار: «ولی سیاست را هنر نمی‌دانیم. همانطور که می‌دانید سیاست خیلی وقت‌ها با توطئه و تزویر همراه بوده است».

رهنورد: «سیاست، چنان که گفتید، گاهی همراه با تزویر و توطئه است و این در کنتراست زیادی با هنر قرار می‌گیرد که سراسر زلالی و پاکی است. هنر نمی‌تواند توطئه را بپذیرد، در حالی که در سیاست قدم به قدم باید توطئه بچینی. به عبارتی مبتنی بر “گیم تئوری” یا تئوری بازی است. در نتیجه سیاست و هنر معمولاً در تقابل با یکدیگر قرار می‌گیرند، مگر آن که سیاست هم به پاکی هنر شود.

خبرنگار: « می‌شود؟»

رهنورد: «اگر حضرت علی (ع) بر مسند امور باشد، می‌شود».

خبرنگار: «فعلاً که حضرت بر مسند امور نیستند و شما هنرمندان می‌خواهید امور را در دست بگیرید، پاسخ من چیست؟ می‌شود؟»  

رهنورد: «ما هم به حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) تآسی می‌کنیم و از خداوند یاری می‌طلبیم که خطر لغزش به تزویر و ریا را از ما دور کند».

بدین ترتیب است که ایشان موقعیت خود به عنوان یکی از تئوریسین های حکومت اسلامی و ولایت فقیه را به موقعیت خود و همسزش بعنوان دو هنرمند (و در کلام خودشان، روشنفکر) پیوند می زنند و هنرشان را نیز مدیون نگاه اسلامی (با همه ی آداب و ترتیب اش) می دانند. در جایی به کتابی از «بوکهارت» درباره ی اسلام اشاراه کرده و می گویند: «پایه‌های گرایش مذهبی من در واقع با آن کتاب معنا پیدا کرد. آنجا بود که دیدم که اسلام چه قلمروی گسترده‌ای دارد و چقدر پاسخ برای هر چیز را می‌شود در آن پیدا کرد. بعدها زیارت و دعا را هم تجربه کردم».

 و همین «تجربه» راه را بر درک مذهبی ایشان از فرهنگ و هنر می گشاید. ایشان هنر و فرهنگ را نیز صرفاً از دیدگاه تعلیمات اسلامی تبیین کرده در مصاحبه ای می گویند: «تعلیمات اسلامی با روحیه ی هنری من همخوانی بیشتری داشت. شاید اگر هنرمند نبودم، نمی‌توانستم با اسلام آن رابطه ی پیچیده را پیدا کنم… بسیار خوشحالم و توصیه‌ام به همه این است که مذهب را کشف کنند تا بتوانند از مذهبی بودن لذت ببرند…  واقع فکر می‌کنم این یک کلید طلایی بود که خداوند به قلب من سپرد؛ ابتدا ابعاد هنری اسلام را کشف کردم و بعدتر به ابعاد سیاسی و اجتماعی آن پی بردم!»

مطالعات و نوشته های ایشان هم حاصل همین نگاه مقید و مذهبی است. به فهرست آثارشان در این مورد توجه کنید: مطالعات و نوشته های ایشان در ارتباط با هنر هم  همه در چارچوب با اسلام است. فقط نگاهی به تیتر این کتاب ها به خوبی این گرایش را نشان می دهد. حکمت هنر اسلامی، هنر معاصر ایران در جهان اسلام، زیبا شناسی در اسلام و مسیحیت و مارکسیسم، تصحیح کتاب و مقدمه بر کتاب خاتم، (1383)، و همگام با هجرت یوسف (از انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی).

اما آنچه از نظر مسایل زنان ایران مهم است ـ بخصوص با توجه به اینکه ایشان وارد معرکه ی انتخابات شده اند تا نشان دهند که کابینه ی آقای موسوی به این مسایل توجه خاص خواهد داشت ـ نظرات شخصی ایشان در مورد زنان است. نخست نظری بیاندازیم به آثار ایشان در این مورد: پیام زن مسلمان ـ «ریشه‌های استعماری کشف حجاب» و  «زن در نظام ارزشی طاغوتی» و ««شورش زن بر شخصیت تاریخی خود» و نیز شرکت در تنظیم «قوانین در جهت احیای حقوق زن از ویژگی‌های ضداستعماری» در مجلس. این کتاب ها و فعالیت ها همگی حاصل سال 1359 (یعنی، دو سال پس از انقلاب) است و نشان می دهد که ایشان در کار توجیه حجاب و مسایل حقوقی زنان پیشاهنگ فضایی بوده اند که دهه ی شصت ـ یعنی دوران حاکمیت همسرشان ـ را به تلخ ترین دوران های سی ساله ی اخیر بری زنان کشورمان مبدل کرد. ایشان تنها بیش از ده سال بعد به نوشتن کتابی به نام «پیام زن مسلمان» اقدام کرده اند که در انگلستان بوسیله ی انتشاراتی «هدی» که بوسیله ی حکومت اسلامی پشتیبانی می شد منتشر شده است. بدین ترتیب، ایشان بیست سالی می شود که در زمینه های نظریه پردازی برای مسایل زنان ـ حتی از دید مذهبی ـ فعالیتی نداشته اند.

          اما اکنون ایشان یک شبه به صحنه ی سیاست سرزمین مان پرتاب شده و بازی کردن نقش حمایت از حقوق زنان را بر عهده گرفته اند و بد نیست با نظرات ایشان در مورد این مسایل روز هم آشنا شویم:

ایشان، در مصاحبه ای، در ارتباط با کنوانسیون رفع تبعیض از زنان گفته است: «با ملاحظات خودمان و حق تحفظ به کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان می پیوندیم». و در این کلام دو عبارت «ملاحظات خودمان» و «حق تحفظ» به معنی رعایت «موازین اسلامی» است و بس و، در واقع، رعایت همان ملاحظاتی است که هم اکنون در قوانین جمهوری اسلامی وجود دارد.

همچنین، ایشان در جای دیگری می گویند که: «من فمنیست نیستم، اما فمینیست ها سه سوال دارنـد: “اینکه از زنان چه می‌دانیم؟ چرا وضع زنان چنین است؟ و چگونه زنان را خوشبخت کنیم؟” ولی هر فکر و اندیشه‌ای در هر شرایطی با پارادایم‌های خاص خود یک جواب به این سوال خواهد داد. این سوال‌ها در کشور ما متفاوت از کشورهای دیگر جواب داده می‌شود».

توجه کنید که ایشان درست بر ارتجاعی ترین موضع گیری در مورد مسایل فرهنگی و زنان ـ بصورت توأمان ـ دست گذاشته اند؛ چرا که کاملا روشن است که توجه به «تفاوت»، از دید ایشان، همان کاری است که ارتجاعیون دیگر امروزه از آن با نام «نسبیت فرهنگی» یاد می کنند و معتقدند که یک فرهنگ می تواند زن را برابر مرد بداند و فرهنگی دیگر یکی را بر دیگری برتری دهد و این امری طبیعی است. معنای این حرف هم آن است که کسی همچون ایشان به ارزش های عام (یونیورسال) همچون حقوق بشر و رفع تبعیض اعتقاد ندارند چرا که آنها را با «شرع اسلامی» ی مورد اعتقادشان مغایر می یابند.

حال از شما می پرسم: به راستی آیا شما دردتان نمی آید وقتی می بینید که «رییس جمهور هنرمند و روشنفکر آینده» در زمانه ای چنین زنی را «مهمترین زن روشنفکر کشور» می داند که صدها زن تحصیل کرده و با ارزش در گوشه و کنار سرزمین مان شب و روز در تلاش برای حذف یکی از ده ها نابرابری ناشی از عملکرد امثال همین خانم و آقا هستند؟ ـ زنانی که رفع تبعیض را بدون هیچ قید و شرطی می خواهند و، برای ذره ای آزادی و لحظه ای برابری، شب و روز می دوند؟

دردتان نمی آید که ده ها زن وکیل درخشان و کم نظیر پشت در مجلس و دادگستری نفس شان به شماره می افتد تا از تجاوز به هزارها دختر جوان (نه، بهتر است بگویم «هزارها کودک”) جلوگیری کنند ـ تجاوزی که به خاطر همان «تحفظ» مورد تاکید آقای موسوی و خانم رهنورد، به وسیله ی شوهران پیرو «قانون اسلامی» صورت می گیرد؟

دردتان نمی آید وقتی می بینید که ده ها زن نویسنده ی با ارزش در آن سرزمین برای این که یک خط از کتاب هایشان منتشر شود سال ها پشت در ارشاد می ایستند، وقتی ده ها زن خبرنگار کوشنده برای هر خبر و خطی که می نویسند از ترس زندان «جمهوری اسلامی»  و «دولت اسلامی» بر خود می لرزند، وقتی ده ها زن نقاش و مجسمه ساز به راستی هنرمند حتی جرأت ندارند که نقاشی هاشان را در نمایشگاهی نشان دهند، در حالی که مجسمه ی کار خانم رهنورد سال هاست چادر به سر، در میدانی از  شهر جولان می دهد و  سمبل و نشانه ی زن بودن را بر همه ی زنانی که از زیر آن مجمسه می گذرند تحمیل می کند؟

وقتی که… وقتی که…

و دردتان نمی آید که «مهمترین زن روشنفکر کشور» خانمی باشد که اگر کشوری دموکرات و آزاد داشتیم ایشان حداکثر می توانست یکی از زنان پژوهشگر مذهبی باشند و استاد دانشکده ی علوم دینی.

آیا در آن جامعه این همه زنی که اکنون در سایه قرار گرفته اند هر کدام نمی توانستند یکی از مهمترین زنان روشنفکر سرزمین مان باشند؟

 

زنان و «رفع تبعیض»، در خانه ای از پای بست ویران

در این انتخابات پیش رو، اگرچه، با صرف میلیون ها دلار، از نظر تبلیغاتی الگوبرداری هایی از انتخابات در غرب، و به خصوص آمریکا، شده است، اما وعده هایی که در ایران به مردم داده شده چندین برابر کل وعده هایی است که در این کشورها به مردم داده می شود. با این تفاوت که انجام بیشترین وعده های کاندیداهای ایرانی  ـ مثل وعده ی برقراری برابری حقوق زن و مرد ـ در چارچوب قوانین جمهوری اسلامی غیرممکن است. همین تفاوت «اندک!» موجب شده که صحنه ی داد و ستد «وعده» به مضحکه ای تبدیل شود.

اما اگرچه، به این ترتیب، مقایسه و تشبیه جریان انتخاب ریاست جمهوری ایران با انتخابات مثلا آمریکا خود نکته ای عجیب است اما جریان وقتی حیرت انگیزتر می شود که می بینیم برخی از طرفداران شرکت در انتخابات، و یا برخی از زنان طرفدار «همگرایی» ـ گروهی که از ابتدای شروع بحث انتخابات به طور غیر مستقیم، و اکنون البته بصورتی مستقیم و علنی، وارد فعالیت های انتخاباتی شده اند-  در غرب نشسته اند و وضعیت زنان ایران را ـ در ارتباط با خواستاری حقوق خود ـ با زنان غربی مقایسه  می کنند و، مثلاً، می گویند: «همانطور که در غرب در جریان انتخابات ائتلافاتی پیش می آید زن های ما هم وقت انتخابات دست به ائتلاف زده اند» و یا «در غرب هم به هنگام انتخابات زنان مطالبات خود از کاندیداها را مطرح می کنند». جالب تر از همه وقتی بود که دیدم یکی از خانم های مجری برنامه های تلویزیونی، در مقایسه ی دو وضعیت، می گفت: «در انتخابات چندی پیش آمریکا هم دیدیم که زنان مطالبات خود از آقای اوباما مطرح کردند و آقای اوباما هم بلافاصله پس از رسیدن به ریاست جمهوری تعدادی از زن ها را وارد دستگاه های دولتی کردند.»

در واقع، هیچ کدام از این طرفداران «مطرح کردن مطالبات با کاندیداها»، به عمد یا سهو، به این نکته ی بسیار مهم و کلیدی اشاره ای نمی کنند که اگر در آمریکا، یا کلاً در غرب، زن ها مطالباتی را از رییس جمهور آینده می خواهند امکان اجرایی شدن آنها در قوانین خودشان وجود دارد و یا قانون اساسی این کشور آن چنان گستردگی دارد که راه را برای مطالبات نوین باز می کند. مثلاً، حتی در مورد حق کورتاژ، که دقیقاً خلاف مذهب بخش بزرگی از مردم آمریکا است، از آنجا که حکومت سکولار است و در قوانین امکان مطرح کردن اینگونه الحاقیه های جدید پیش بینی شده، می بینیم که کورتاژ در برخی از ایالات با رآی مردم آزاد است و در برخی که مردم به آن رای نداده اند آزاد نیست. این در حالی است که در قوانین ایران امکان چنین نوآوری هایی وجود ندارد.

اگرچه درست است که ما همیشه می توانیم به تفاوت های عمیق حقوقی و اجتماعی وضعیت زنان ایرانی با زنان غربی بپردازیم و آن ها را با هم مقایسه کنیم، اما نمی توانیم بگوئیم که در راستای دستیابی به حقوق از راه های قانونی و مدنی،  هم بین این دو گروه از زنان تشابهی وجود دارد. اما، این یک امر بدیهی و سخت آشکار است که راه مبارزه ی مدنی در سرزمینی چون ایران به خاطر وجود قوانین مبتنی بر شرع و صد در صد مذهبی، با راه زنان در کشورهای اروپایی و آمریکایی که دارای قوانینی سکولارند کاملا متفاوت است. و به همین دلیل، وعده های کاندیداهایی که در ایران به خواست زنان یک «بله ی مشروط» می دهند نمی تواند جدی گرفته شود.

این را فقط من و مردمانی که راه بیرون شد از این وضعیت را فقط در تغییر قانونی اساسی ایران می جوییم نمی گوئیم. نگاه کنید که حتی یکی از شخصیت های نظام،  یعنی آقای حسین خمینی، نوه آیت الله خمینی در گفتگو با العربیه چگونه بیهوده بودن گفته های کاندیداها را مطرح می کند و وقتی از او درباره ی وعده های کاندیداها می پرسند به صراحت می گوید: «مثلی است فارسی که می گوید خانه از پای بست ویران است، خواجه در فکر نقش ایوان است!» و در مورد اصلاح این خانه ی از پای بست ویران هم اضافه می کند: «لازم است در کشور احزاب آزاد چپ و راست و ملی گرا فعال باشند و دین را از سیاست جدا کنند».

منبع: سکولاریسم نو