مشتاقی و مهجوری

صادق خرازی
صادق خرازی

دو سالی است که در فراقش گداخته ام و دلم برایش بسیار تنگ شده است. سی سال با هم بودیم؛ ایام حماسه دفاع مقدس، پس از جنگ، چند سالی در ینگه دنیا و… او هم راز طناز بود. کمک های خالصانه و بی منت در ماجرای اجلاس سران، هنگام حضورم در فرانسه و بازگشتم به تهران، مونس ایام مهجوری و مشتاقی بود. این مرد فرزانه که نام نیک او بر خاطره ها نقش بسته است، کیست؟

نامش احمد بورقانی فراهانی است. هر کس که دلی در گرو ایران دارد او را می شناسد. رفیقان و رقیبانش داوری های جالبی نسبت به او دارند. او کسی است که طی این سه دهه هرجا که بود مایه نیکنامی و افتخار بوده است. جامعه و محیط کاری خود را از اخلاق و رفتار پسندیده و ادب و دانش خود برومند و سرافراز کرده است. نوع پرستی و میهن دوستی در ضمیر پاکش مدار رفتار و اخلاق انسانی او شده بود. خوش خوان و اهل مطالعه بود. به همین واسطه در ادب و قلم پایگاه بلندی را طی کرده بود. هویت دینی و میهنی خویش را دارای احترام می شمرد. چابک قلم و نفیس نویس بود، گویی صدها سال ادب و قلم را در خزانه ذهنش نگه داشته و با روشن ضمیری خود عجین اش ساخته بود. بنیاد وجودش مردانه و جوانمردانه بود، متناسب با همه رندان جوانمرد تاریخ. به همین دلیل بود که خیل دوستان و علاقه مندانش، دیدارش را روانبخش و راحت رسان می دانستند. بی نیازی مادی احمد بورقانی، پشتوانه دولتمردی مردانه او بود و رمز فروتنی و کمک به همنوعان بود و به گونه یی بود که محتاجان و نیازمندان بسیار راحت به او برای حوائج خود مراجعه می کردند. روحانیت وجودش با روحیات ذاتی اش آمیخته و آموخته شده بود. واقعاً هر دیدارش، همنشینی و گفتارش، پند و مرهمی به گوش و دل خسته انسان نثار می داشت. مخلص خاص بود، بر معارف آدمی می افزود. در آداب مردانگی تربیت و شخصیت اخلاقی مخصوصی داشت. گذرگاهش رونقی داشت، کوچک و بزرگ، مرد و زن متوجه اش بودند، بینوایان دعایش می کردند و پاکان و رفیقان ستایشش می کردند. ناپاکان و نااهلان نه رقیب بل حسود بودند، و جای افسوس داشت که جای آنکه رفتارش مشعل راه سعادت دیگران شود، آنها در تیرگی جهالت به خاشاک اندوده شدند. تربیت از دو رشته ایمان و اخلاق و عمل تابیده می شود و انسان را از فرش به عرش می رساند و رستگارش می کند. میوه تربیت، اخلاق و صفات برگزیده است. نشان مرد مومن با تو گویم/ چو مرگ آید تبسم بر لب اوست احمد بورقانی همواره چهره یی خندان و امیدوار داشت. از لحظه یی که یاد دارم تا موقعی که چهره خاموشش را با حسرت می نگریستم تبسم بر لب داشت. به کسی سخن درشت نمی گفت. تلاش می کرد گره از کار فرو بسته خلق بگشاید. متاسفانه در این روزگار، وارستگی و آزادگی قربانی رفتار سیاسی می شود، انسان به قدرت و سیاست چنان وابستگی پیدا می کند که شرف و هویت ذاتی خود را فراموش می کند، در جهان واقعیت به گونه دیگری شده است. آنها که در امور سهل الوصول جهان، سیاست و حکومت توفیق می یابند، غالباً مردمانی هستند که در راه خودشان صادق و پایدارند ولی صد تاسف که فرهنگ سیاسی ما ایرانیان طی چند دهه گذشته فاقد یک چنین حسنی است، اما احمد بورقانی رنج دستیابی به فرهنگ و ادب و اخلاق را گذرانده بود. سیاست حرفه او نبود، بلکه احمد بورقانی یک فرهنگ شناس، ادب پژوه اخلاقی بود. این تجربه و کار او به مراتب دشوار تر از دکان داری سیاسی و دیوانی امروز بود. پایان سخن آنکه احمد بورقانی نسبت به هویت فرهنگی- دینی اعتقادی عمیق داشت و در یک جمله قائل به وحدت ملی و فرهنگی بود. در وادی معرفت هرگز خرده گیری روشنفکری نداشت، بی پروا متادب به آداب بود.

منبع: اعتماد 13 بهمن