گفت و گو با منیژه محامدی…
موقعیت غالب بر شخصیت
متین شکوهی
منیژه محامدی متولد1323 درتهران است. اوفارغ التحصیل تئاترازدانشگاه ایالتی کالیفرنیا ودارای دکترای تئاتردرمانی ازدانشگاه سانفرانسیسکواست. تدریس دردانشگاه، ترجمه کتاب وچندین مقاله تخصصی در این زمینه نیز از دیگر فعالیتهای اوست. صفحه ی گپ این هفته را به گفت و گو با وی اختصاص داده ایم…
خانم محامدی، شما به طور میانگین وهرساله یک نمایش را به روی صحنه می برید. اغلب تئاتر هایی را که اجرا کرده اید با مضمون و محتوای خارجی بوده اند. علاقه شما به نوشته ها و آثار خارجی زیاد است یا اینکه انگیزه های کافی برای به صحنه بردن نمایشنامه های ایرانی ندارید؟
آخرین نمایشی را که از یک نمایشنامه نویس ایرانی به صحنه بردم “فالگوش”بود که به قلم محمد اسکندری (همسرم) تولید شده بود. از آن زمان به بعد هم همواره با انتخاب هایی مواجه بودم که به لحاظ ساختاری مجبور به دست بردن در متون آن شدم. علاقه ام به آثار خارجی را نمی توانم کتمان کنم به دلیل اینکه اساسا تئاتر غرب درست ترین شکل را به نظر فنی دارد. به نمایشنامه های ایرانی هم علاقمند هستم و حتی برخی از آنها را در کشورهایی همچون آمریکا اجرا کرده ام. اما سرمشق اولیه من به دلیل مهاجرت و معاشرت به تئاتر غرب تمایلات این گونه دارد. از این رو ترجیح می دهم تا زمانی که نمایشنامه ای که از نظر دراماتیک منحصر به فرد و بکر و البته در حیطه فکری من نباشد به صحنه نبرم.
چرا اغلب کارهایی که آماده می کنید از نظر متن با مشخصه های اقتباسی به صحنه می روند؟به طور مثال آمادئوس، تبرئه شده، کوری و همین نمایش 12 که درحال حاضر مشغول به اجرای آن هستید؟
این یک اتفاق ساده و تصادفی است. نمایشنامه و یا فیلم هایی را که از این آثار مطالعه کرده ام بیشتر مرا مجذوب کرده اند. داستان این نمایش ها فکر جهانی دارند و می تواند با هر مخاطبی ارتباط برقرار کند. این در تئاتر برایم بیش از همه چیز مهم است.
معمولا درمرحله تمرین و تولید تا چه اندازه متن نمایش را دچار تغییر می کنید؟
فکر اصلی همواره ثابت است. پافشاری من برای اجرای ایده اولیه مشهور است. اما به غیر از آن ممکن است بسیاری از دیالوگ ها در ترجمه و حتی چرخش در زاویه نگاه نویسنده و من کارگردان وجود داشته باشد.
مهم ترین بخش درتولید یک تئاتر ازنظر شما کدام است؟
پشتیبانی گروه. این پشتیبانی که می گویم شامل همه بخش ها می شود. از انتخاب متن گرفته تا مرحله جمع آوری دکورها در آخرین شب اجرا. تئاتر یعنی یک حرکت جمعی. یعنی به صحنه کشیدن فکر و دغدغه اجتماعی. یعنی به نقد کشیدن آسیب های اجتماعی و تعاریف وتحلیل های چالش های مردمی.
فکر می کنید در اجرای “12”تا چه اندازه از فاکتورهایی که گفتید را خرج کرده اید؟
این را شما باید بگویید نه من.
به نظرم خارج از محتوای اثر بخش عمده ای از شکل اجرای نمایش های شما در سالیان اخیر در یک قالب کلی مانده و گروه در حال درجازدن است.
با کلمه “درجازدن”چندان موافق نیستم به دلیل اینکه اگر این اتفاق دراجراهای ما جاری بود میزان استقبال از نمایش تا این اندازه نبود.
منظور من از این کلمه خط بطلان به زحمات شما نبود. با توجه به اینکه اصلا در تهران و ایران سالن های محدودی وجود دارند ومخاطب ما همه تمرکز خود را به مجموعه تئاتر شهر داده است به هرحال هر نمایشی با هر سطحی در این مجموعه به صحنه برود مورد استقبال قرار خواهد گرفت. اما بحث در این است که تعریف شما از “فرم”اجراهایتان در اغلب اوقات قابل حدس است. البته این اصلا بد نیست که شما به عنوان کارگردان خط مشی خاص خود در نمودار اجرایی داشته باشید اما سنخیت فرم اجرا ومحتوا دربرخی از کار ها با هم غیر قابل هضم است.
مثلا در کدام نمایش ها؟
به طور مثال همین نمایش “12”. اگر کمی دقت کنیم متوجه خواهیم شد که بسیاری از ایده های تصویری شما از نمایش “تبرئه شده”به این نمایش کشیده شده است. چه در بحث میزانسن و چه در طراحی صحنه.
جنس انتخاب های من و گروه در نمایشنامه باعث این طرز فکر شما شده است. به هرحال هرکارگردانی در ارائه و طراحی میزانسن ها و خطوط وجه اشتراکاتی در همه تولیداتش دارد. آثار پیتر بروک را مشاهده کنید. اگر چند نمایش از کلایس پایمن ببینید چشمتان به آثار او آشنا خواهد شد. درایران هرگاه با کارهای نمایشی بیضایی یا علی رفیعی برخورد می کنیم مشخصه های اصلی اشان در خطوط و همین طراحی صحنه را می بینیم. این نمی تواند به عنوان یک ضعف تلقی شود بلکه از آن می توانیم به عنوان یک میانگین ارزش گذاری نام ببریم. به این شکل که باید دید این نوع درجه بندی های مخاطب در کدام نمایش بیشترین پاسخ را به خود دیده و داده است.
دراجرا تا چه اندازه به طراحی صحنه اثر متکی بودید؟
دراین اجرا تقریبا هیچ تصوری از طراحی صحنه نداشتم. همه ایده های کلی و فرض های نهایی را بر اساس فکر طراح به اجرا رسانیدم. درواقع بخش بزرگی از کارگردانی به عهده طراح صحنه بود. فقط در موارد کوچک ایده هایی را می دادم واجرا می شد.
شخصیت پردازی در نمایش “12” تا اندازه ای به بیراهه رفته است. این به آن معنا است که کاراکترها اصل تکامل نمایشی را ندارند و چهارچوب هایی که تماشاگر در انتظار آنهاست ارائه نمی شود. اگر از دغدغه های خود می گویند تا اندازه ای شعارگونه است وهمین ها در عکس العمل ها نیز تکرار وناکام است.
برایمان در مرحله تمرین حضور آدم ها در موقعیت ها مهم بود وپاسخ هریک از آنان به کنش های موجود. شخصیت پردازی برایم در مرحله چندم مکفی بود. بنابراین این بار و در “12” سعی کردم تماشاگر را با خود همراه فضایی وارد کنم که برایش جالب و کشف نشده باشد.